۲ س‌ّ س‌

9 ی

0

4 من ۱ رم 0 7 ۱ ۱ : ۳ ۰ و 02

از دست وز که برآیه 5 شکرش بذر آبد 7

) ۴ ( ۶

ول تدای # (عموا آل دای شکرا و قایل من ءبادي (لشکور ند

و2 م2

فطعه م ده همان برکه ‏ رتتصیرخویش | عدر پدرگ بر ِ آرردم بزوار خداوندیش, اس تقواند که بجا آورد م ۱ 1 ۱ ۳ ۳( : : ۵ باران رحست بی-حسابش همه را فرا - رسید ؛رر خوان الوان نعمث ِ 2 م ۱ ۳ ِ_ِ

همه را بر همه چا ( ۳) ,12 ر34 ۵0:۵0( ۴ ) ما در هر( ۱)

0 ۳ ِ و 0 درینش « همه جا کنشیدترر پر ناموس بندکان بگناهی فاحش رح هر 2 0 ۱ ۰ در رطف زوزی 0 "بیملا ی منکر (جرد ۹ رطعه

٩ ۰ ۰ 7 ۰ ۵‏ ۶ 0 اي کریمی ؛ که از خزانگ : خی ۲ من ترسا رطف خور داريي ؛ ‏

ی 1 17 مرو 7 ما دو سدان را کج تس حررم | د ۱ که با د شعناني نظرداري ۳

8 4 و ور --(۳(۳) ۳ رش باه صبارا گفت وتا فرش زمردین بکستردوودايق آبربمار ۳ ك‌ِ ۳ 222( ۱ ) رم 02 ۰ ۵,مود/م 9 بات را در مد زر رو رد و درخدان را خلت م۵ 2 ۱ ) دورو زپ تباي استبرق در بر ت آطفال شاج را درم موسم

(/ و # ٩2|‏ بهاري کلا: شگونه برسر نها ۷۷ 0 رن ا زره ۹ م ۳ و ( 9

رم ررار منز و 2 م ض بای بط ۱ ۲ متام 2 ۳1

ی یف آري و بغفلت وروی ۳

شمه از بهر تو سر گُشته و فرمان 1 1

٩م‎

ِِ_ انصافت نبااند که و ی مان بر ی ۰

و مر و ممِ

بر[ بکستوا نه ( ۳ ) ,ر] گففه ( ۲ ) جوا ران 0۳9165 بل ( ۱ ) ,ر] سبز ورق ( ۷) ما پرورنه ( )٩‏ ,1 فرموده ( ه ) بهاررا ( ۴ ) ٩ (‏ ) موسم ربیع 200 موسم‌گل وز .دنل 1 بهاري فتاه من ( ۸) ( ۸ یم ابیز ۹ بقدرت او ( ۲۰ ) ار[ نالي ۳ ی

۱ به له بیمن ۲و 0( 200 خرمائي

۳"

3 م2 م۵ م مس م نب 0 12 یک مس کر 2 مه مر

و 3 بي رد بم | ۳ جسی نسیم دی ۰ ۱ - ۱ )

02 2

حه ات ار اوآ ی

‌ّ حعر م وم |[ : مگ 0 2 رس م۵

حسنت جمیع خصالهة | صلوا عليه

۱« وا و ِثِ که هراه پکه بکی زر رز پربشان-روزکار دستا

2 مرن( مت م2 (ع) دم مم

ِ[ذ تابت با مید (جابت بدرکار کی عز و عل بر داردم آیزد تعالین

روا رصم ور 53 ما

درری نظر زکدل و بخواند | 3 ز اعراض کذد و با بارش بتضرع

: 1 رن اه مک ۸۵ م5 ر زاري بخو| ند ۱ -حق سبعازن تعالی گ ون یا ما ی آقد را 2 رم(" مم م و ب ()حس< م2 ۶ 3 7

| ابیت من ميدي 0 ۳۹ 9 فشن ۰ مه و عوتشر وا ۱ ۳

و هرگاه (۳) تی ۲ دار :۰۱ ۱۳ خداونه جل وعلٌ برارد ( ۶ ) ء م1 ظ1 0916۲60

فده ۷ ) بیط فرمید (۷) دی( ۵ ) هد بب۲ مد 0عنتصن وز قه غفرت له 0«ج ,دار رب عير ي (۸) را وازضه سل ( )٩‏ فقد وزج لقه غفررن له وز .دب «1

مب گربه ر ۱۰)

) بنوا شور 4 9 دارم ره بت

گرم بی رطف خداوند نار ت 0 گردست اور شرا مسار ۰

7 و2-_ ۳

ما کفازي کی جلا لش بَتصیر عبار ث معتررف که *ما ن

ر

ِِ تک فا چا لش یرم که ما

م2 ص ‏ 2

عرننالك حق معرنئلك ره یه بر 9 و9 ام 2

گرکسی و رمف او زس برسد | بی- -دل از بی-نشان چه گوبد باز ۹

۵ 2

ود عاشتان کشنکارن معشو قذد | بر نپا بد 7 کشگ آو از » ۳ ۱ مه 7 2 یکی از صاحب دلان سراجیب مرافیه درو برد بل و زر وه و م2م ۶ و 2 ۱ ۳۴ / مک شفه مسلغرق شد: * سا رآی حالت با آمن بکی ۷ او را ۱ 5 ( 9 5 9 با کفت دربن بوسنانوکه تو بوديم مارا چه حفه کرامنت ت آوردي ‏ کت اتخاطر داشتم که جوی ی تحت کل برسم ۲ دامنی ن ۳ رمرم و , و ۳2

۸۱( وهدبه اب ۳ برسیدم , بوعي بي کلم چنان

ض که ن‌ ّ ی ند ۰ بت

مك 0

انگاو .رآ حالیکه باعدادان که از آن حال ( ۳ ) .ر][ معترفاه ( ۱ ) ,ر7[ اصعاب بطریق انبساط ,ر] معبان ( ۴ ) .ر[ معاصله ( ۳ ) .داب ۱ ) مارا وازان بآ ( ۱ ) توفااهه مرآ ( ۵ ) .2 ما ازبن لدع با ( ٩‏ ) برم 200 و 06 220 مب ( ۸ ) .ر1 کردي ۱محابوا ,۳۵۵۵ وا و)زض۱ه با ( ۱۱ ) ,1 گل چدانم (۱۰) بدرخت گل ذجدن .1

۳( نطعه م ان : مرخ م سیبر ! عشق نق ز پرواته بباموز ! 0 اه راچان "شد هر آزاز تیاده این مدعتیان در طلبش خی که ۲ تا باز نبامد » اي برتر از خیال و فیاس وگمان رهم ۱ ۱ 9 ۳۳ (ها زرم

۱ تفه آندي‌شنيدیخ ی ی ابر ۰

( ۳ 7 م ( ۱8 ) م ۵ و ده مجلس ِا یت رواب رسید ۳

۳ ان ۶ و

با 9 8 سس وه الاه ره

2 ) ٩ ( که‎

2 0 رم 2 ذکر جبین ول کی 1 که در افواز عوام ۳ ۳ و

و ند ۶ 0

سخنش وکه در بسیط ون 1 ۲ و قصب اجبیب تسش

م2 (۸) 5 2,۵ ود 9 مه و

و که چون تشر هخوزند م و رقتا منشاتش و که همچو یذ زر

و مه

میبرندم + برمال فضل , وبلاغث ان تک م بلکه خداواد 0

8 بر[ باخر به پایان (ع) دفثر(۳) و و 9 ,,1 ( ۲ ) ۰ بب[ حبري (۱) اتابلک ابوبکردن ن سعد بن زنگی ۰ ۵0۱5 6 210 الم 5 ,1 ( ۵ ) ,1 شکر ( ۸) ,9 .۸۵ | الچیب چپ ( ۷) است 2010 . )٩(‏ نور الله تربنه

۹ 2 ۱ 3 (۳) ی داثرةٌ زمان/ وف وب ا«دل [یمان شاهنشاه مت 2 ری

و دیا ول ای بوکرس سعن یی زنگي ۱ 1 له

را 99 ی ٍ-

ي ارفه رب ۳ رضِ دك راض( ۳ 9 عذاب تا کرو( ات ۱ مره ۱ 9 ۱ و ری ۳ فر مود و ۱ وارادت صادو و موی ۳ (جَرم کا فه وت از رس دن ۹ 2 مر( و 2 باس وعوام ۷ عبت او گر ابیده اند که ۶ ان علوی 3 ملوگهم رد 1 2 ری 2 رم رباعی " زان کّ 1 ۵ ترا بر ی مسکیی نظر ست ۲ 1 ۳ ت ِ ی لا 2 62 نم 2 مم عم 2

وم رم گر خوگ همه عییها بدین بنده درست »

و م‌ وک ت ۶ م2

هر صت که سلطان 3 هدرست * قطعه 0 2 بر 2 ره وه ۳

کلی ۲ درحمام روزی ۱ رسید اردست وی ۳ وم ( مت و

بدر گفنم که مشعي یا عبيري 1 از بوک د لاویز ثو مسلم «

و 7 ز ۰ 9 س ِ ۳ 2 بکعدا مس 9 ناچیز 7 و یکی مدتی با کل ی و

9 ۳

کمال هم شفیین درم ی و رنه می همان خاکم که هستم * لیم موه ,7 (1۰) ‌ِ 1 2 ی محر منح ن ق بطول تایه رحیاته ۱ ومّاعف تواب 1 ۱۱

0 ( ۳) و 2009 ,1 .1 خلیفه دور زمان ( ۳ ) و 2008 ما ( ۱ )

18 1. ) ۴( ۸ 0۳165 رب ارض عده وارضة ( ه ) بن‎ ],. ۰ ) ٩۱

۱ ۰ بوئي ( ۸ ) از 00145 من ( ۷ ) که الصه مب بقایة و غلصه مظ مس ( ۲۰ )

9

9-9 ی مر(" م () مٍ زین ( 2 م م ۳۳ ۳( ۳2 رارفع درجهة او لبابه و وژته ! و دمر علیی اعدایه و شمانه ! بما تلی موم 2 را ۱ ۰ 4 ۳۹ 2 ۲ 9 ی اقران ایا نه « اللهم اي بلدب و احقظ ولده ! شعر ِ م2 م م ت کر : اد سبعگ (لدنیا رگ ۱ د ام سیعدد آ ی و مار باکر لنصر ۱ وم

کن الک نما ب ۳۹ عرفها >

م2 2 ام 2,9 ی ور

رحس نبات لارض من کرم البدر « پزد تعالیی و 1 خط پالك هرا 7 ر یت حاکمان ی عال سل

ره اه تا زان قیامت فر اسان مامت نگاهه داره:! ک ٍ دك ۱ 2 و ده م

[ قطعه ۷" نداني ک صن ِ" قالیم عردمت

1 " روز کاری بکردم درنگي ۱ 0 م برون رفلم ار تنگ- رن که دپدم 2 ار و م2 جپان درم افناده, چون موي زگي

مِ ه 2 2

س

همه ادمی زادت بودنه » لیکی

2 و ۴ 9 (ه) وه 2 سس ۰ چو کرکان و خوارنی 1 چنگی * م59 روم 7 حم 2 2 ام ۳ ۳ از ۰ ۰ درون تمرد. و ب جون مالک نیک-»سضر»

7 و وان .رآ (۳۰ ۲ مه روشاه را )از 1 مرا اوواگه () ۱ واحفظ و«وزم پارب وداج س ( ۴ ) لللهم گم

قطعه »

۲

و اب و م2 2

برون لشکری چون هزبران جنگي * ۷ ِ« ته هی 2 چو با - امدم, کشوو اصو ۳۵ ۱ ِ ی ۳ بلنکان کرده حوري بانگي ۲ ب ۵ منت 1 چذان بود در عهد اول که دیدم ‏

و ی 2 ر 9 جهان پر زآشوب و نشوبش و تنگي ه

و2 و 7

چنیی شد ور | یام سلطان عادل و2 م2 رم 2 ۳ 1 ) ۱ ۱

[تابلک س تر ان ۳ 7 ۳ 1

ی ۳ ات شاید عط

۵ وه ‌ِ ص و2 امروز کس نشان نهد در بسیط خالی

مانند آستان درت مامی رضاه

و2 تب ِ برتست پاس.-خاطر *چاران , و شکر .

ر ط 2 وتو یی ۱ من جهان -| فرب 2

ٍِ

ی

چندانکه برف و کی بقا !

۶4 مب مد فصج ش صدذ 0عاتهنی وا طع نی فنطع ۵۶ ۳۳۵۵16 186 ( ۱ )

۰ باه را ( ۲ )

16 18 10 ۰

(

23 2 اترفزی : ۱ در تمررر ۹ یی کتاب ؟ لد ب را ۷ سم ۵ 2 ۳ 2۱2 5

تأسف رم ۱ وسک سراچة در ارت آب ۵ تک سعلّم |

72901۷۵

وس [ مناسب ۳ خون مچگعئم ۱ ۲ 0 7 29 ۵ ۹ 2 24 وم

هر دم از عمر مپرود نعسی | چون زگ مچکنم نماند 7

۳ م2 ۳ م «-_

ای که بتجاه رفت و درخوابي ۳ مگر اب بنم ور در«

ضِ 2 زرم 2 و , 9 0 ۳2

حج ل[نکس که رفت وکارنساخت , کوس رحلت زدند وبار نساخت *

ی ۳

خواب نوشیی باسداد رحیل باز دار پیادرا ز سببل

مِ 73 ۰ ۰ مت 72 2 ِ 2 ٍ,

۷) ۶ 2 ۵ و 2 ۸۱ زر

ان نمی رین عمارت ای ۶ بار نا-پایدار درست مدار ! درستي را کشاید این کُذار « ( ماب یش آدمي شکمست+ تابندريم مبررد , چه غست : ِ" بیندن چنانکه نکشاید | کر دل از و شاید « یک ( ۲ سبب ثالیف 9۳17( وجط 20 گو یه 8 ,من ( ۱ ) ( ۵ ) دل فااهه مس ) ماش درا سنگلاخه ۳ ) .1 ,رآ شب

قمطاز۳ ای ( ۸ ) .13 دگر( ۷ ) خود عانهه ۸ ( ٩‏ ) م,قیا بینها 7 . ما ازغم پری کنه ( ۱ ) .32 و

( یس

ور کشاید چنانکه ننوان بست م ۱۱( چار طبع »شالف وسرکش

گر یکی زب چهارشد غالب ‏

(۲) م م و )رم ۳9

نیک و بد چوی هه ی بباید مرد | برق ۰ عيشیي بگورخوبش فرست |

و0 حر 2 ح ۲2

عمر برفستا و آفناب 0 آی تهي-دست رنته در بازار 1 2 و و 2 م ‏ (۱) هرکه ِ خود خورد :وید |

م ۶2

وت سم

۳

کر تیوه جوا ۳ ونیا دست [ ۳

چند ررزی بوند آباهم خوش #

جان شیریی بر آید از قالب ۰ ۵ ۰ 3 ننعد بر حیات دنیا دول )

و 1 2 و زوا 0 2 کس‌نبا باردزپس,ثوببش (رست ۶

22 سل 9 2

آندکی ماندب خوا جهغره هنوز :

۱۹ 0

, ۱2 م 9 0

ز ناوري د سنار «

2,

مء ری خوشه باید حید *

7 ۳ رد هط

ند سعدي 9 دل بشنو! ره چنینست م مرد ۳ و برو ! 2 2 #2 م 2 #4 م ۳

ووء 1 زو هچ ۱ 2 - عزلت یت و دام از عبت فراهم چم ۱ و دفلر

برژمد ( ۳ ) ۰ بنم ( ۲ ) مخالف وهع 290 و وئنصده م۲ ۱ ۱)

8 2۳۵ قافن عاو عععط1 ( ۵ )

قط لاه ملد ماه وطه ۵ حقفطا ظ۲۲۳166۵6

ثو وولصجه ,رآ ( ۷ ) همه

۳3

۰ 1 اصجطم 20ظ «مطتاج

۰ب[ عصع 18 فص ۷6۲۵69 ۲عطنان

و کامل ( ۴ )

001101۰

۰ هتا۲0 قطا ۵۶ موه مطع مم بر ( ٩‏ ) وخواجة و1 .ر[ «1 .3 .را مانه ( ۸ )

۰ خورو خوبه ( ۱۱ )

زییش ,۳۷۶ 200 ۰ .,] دياوري ( ۱۰ )

هم ,عازجده .13 ( ۱۵ ) از عنم .13 ما ( ۱۴ ) ۲۰۸ ما آت ( ۱۳ )

0 ( ۱۱ ) ۳ (1) از گنتهای رشان بشویم | و می بعل پرپشان نگوبم « بیت * ۱ مد دی ری ار |

زبان پریو َ صطا گ م بکم ۱ به ۳ کنباشد: باتش آندرحکم #

مر و ۳ مد ره تا یی از دوستان که در 1 عم انیس س بردي و ر در

3 مین (()م "1 2 ِِ ِ لیس , برسم قدیم از کر درآمد ۰ چندانکه نشاط ر ۳ ۰ ۳ م هزم صر 1

مراغیست و ۱ 9 بباط تست« بکستری عویش نگعلم 1 و

ی ها و ۱9۳ ار 2 سر از زانوی تعبد ب کشا 7 راچیده پم له کد وکعست ) ِِ

قطعه ۷ نوت که (مکا همست ۱ بوای برد ربلطف رخوشي

۹ ی جو پیلک در رسد م ۱ کم ضرورت زبان در كشي ۳

۸ قم م ند 7 ۱ 7 1 از وت ۳ بر یی 9 اف 1 کردانیدا

1 ۰ 7 ی ( انا ب (۱۳) و « زم وِِ

س عمر مجتکقب نشیند و وین گز ددل ۳ نو نیز د راکو مر همم ۵ ) اف ۳ سر خویش بر ۱ 7 :روپیش بار و 2 ب _

کفنا ۱ بعزت عظبم دنت قدیم

ِ‌

که دم بر نبارم قدم

و عم 98 ,مر ( ۲ .9 صن‌بعد 1991630 دیگر ۱ ) ده هم وننصجه ) بر همنشین ( ۳ ) محنث ,3 200 غم ۰ مراغبث ,ر][ مداعبتث ( ٩‏ ) .13 ملأعبت ( ه ) معنت 2۷6( .درا .1 اان 00016 .بآ ( ٩‏ ) میا کسی ( ۸ ) بمن ادن ( ۷ )

8 بقیه" ( ۱۲ ) آورده ,اجه .2 ( ۱۱ ) ما کردانیده ( ۱۰ ) آر وئلده مب ( ۱۴ ) ره فانصده ما ( ۱۳ )

) ۱۲ (

ام

/ بر- ند ارم ۳ مگر آنگه ۳۹4 سخی ِ شون 9 رت مألوف

۲ طررقی موز رشیی ان > که آز رفن دل دوسنان جهلست ؟ را مر لیا مر م2 4 ۳ ۱ ۱ ( ۳ 1 ۲ #تاریت. بمی سهل ۱ و خاافیت رای صوابست و نقض عهن

1 ۱ ۱ آرلی لباب + ذوالعقار علي در تیم ۱ دا , سعف‌ی داز کام * قطءه +

مر ۱

زبان در دهان خروسَنی حیست ۶ ۱ دید در گنج مسسل 9 »

) ان دسنه باشف ۳ تس داندکسی ۶ ۱ که ی با یشور ِ

ی مم ما

قطیی ‌# اگرچه پیش خرییعط خاموشي ادویستا ۳

فیلحت آی به که درس کرشيي ۰

زم ۷( و / 2

دو چیز . تیرق . عفلمترق ۱۱

م‌ رم 9 و ۰72« 72« مه ۰ 2

4 ۰۱ 2

وم ۳ و ون ۰ /) ب ۰ 2 ع ۰ ۰ 77 ۰۰ ۳

مر رز( ۹ و ون

: ۳ م2 2 ۰ ۰ 19

محازم او کردانیدن مروت زد ادستم که پار موافق اب وش ۷ بیت

ارادت صادق * ۳

در

چو جنگ - آوري باکسی در سنجز ! ار ار ۱ ِ

خلاف راه صوابسث ( ۳ ) و عفصاه مب ۱ ۲ ) انصده .رآ بعادت ( ۰۱ ) پیلور ( ۰ ) ای 2008 1 ( ۵ ) 46 200 1 ۱ ۳ ) .1 و عکس‌رای مچالسةٌ ( ٩‏ ) قوت نداشتم ( ۸) .3 .1 200 .۸220 طیوة ( ۷ ) چه چنگ اوری باكسي ورهفیز ؟ که (۱۱ ) .1 وکحب ( ۱۰ ) .۸0 ۸ ۱ ۰ ازوی گربزت بود ا.گریز

۳۳

۶ ده ۱ وب )بت ۶.۳۱ ۱

کم ضرو رت سخی کفنیم ۱ و تعرج کنان رفنبم د رفصل ربيي ۱

7 ۵ (

که آثار صوّت بزه آرمید: بو ۱ و ایام دو ات ور رسید : ‌#

رم 9 و بان 0 دیت « پیراهس سیز برد رای ا جون حامهٌ عید نبلک

قطعه + آول ار ۶ب تست ماییتلالین .‏ ململ گوینده ری ار ۱ 9 + 98 1 : 9 رم ۰ 0 2

بر کل سرخ از نم آفتاد: داي ۱ و عرق بر ع3از شاه عضبان ۴ ۱ ۷ و 2 و 2

شبی در بوستان نی از و سئان [تفاق سس فتاه 1 موضعي

ه

ِ ی 2 ۱ ی مر

خاش ۱ وش بر قیاب ات م اسرد

را ک رز مر 9 م ۵و

2 72

و ار پرار؟ آهای # و ۱ ون دی کونا کون * 0 م۶

باه در ساب درخنانش | سر انید فرش بو فلمون +

بامد‌ادان و که خاطر باز آسدن بررای نشستی فالب آمد دبدمش

۱

۳۱ ۲۰ دامنی

4 بر از کل ری ۳ و رادم آورده | 2 رغدت

| شیر" کرده چ کفتم کل + برستانرا | چنانکه داني 0 : وود کلستانرا

ربجع ) ببروت 40 2 مب ۳ ۳ تا رو رفتم. گفنم ( ۱ ( فنط) دنه مس ( و ) آوات ( ۵ ) اثارعتهن میا ۸ ( ۴ ) .1 مظن (۱) و۸ میت ( ۸ ) بر شب را ببوسفان ( ۱۷ ) .10اف0 براز کته 13 ی ( ۱۱ ) .9 م۲ گففی که (۱۰۱) دلکش وانهده

بعتعط نباشد جاییم .13 ( ۱۳ ) مرآ اهنگ رجوع .19 عزیمت ( ۱۲۳ )

( ۱۶ ) ۳۳ , ز 3 هر 2 4۱۱ مه وثانی دباشد ۱ و حکما کعنهانل | هرچه دپر نجاید دلبستگی را نشاید ۰«

و ۳ م ۰ 2 ی ۳۹۹۹ طربق ین برای دزهعت ناظران و قاری بحاضران

مها 6۳۱ ۱ع) کناب گلسنان تصنیف توانم گرد ۵5 باد خزانرا اوراقی ِ 2 9 م0 ۱ ۲ ) او اش تطاول نباشد ‏ و گردشن زمان خیش ژبیعش بط بش 1 : وم 0 ما ( ۷ خر یف مبدل نکن « مجخووی - #

۳ ۳ مر 1 9 ظ وت 2

آچه کار آیدت زئل طبقی : ! از کلسنان صس بیر ورفی !. ۷ بز 9 ور :9

2 ۰ ماع ی 0 ً

کل هی بلج روزوسضش) باشدم ۱ و ن‌گدستان همیشه شوش باشد 3

7 ی 9 م حلی ۱ که یس بکعدم ۱ دای بگلی برت ودر ۵|منم 2 1 صر 4 ض رده ۳ ( ۱۱ 9 9

22 2 عم ۱ ۱۳ ) وم ده

آفتاه در خی ی داب *جاورتر در لباسی ک منکلمان

0

ر یک آید ی فی اأجمله هدوز ار گل

۱۱۷ ۳ بت بقینی ی 7 ۱ ۹4 کناب‌گلستان نا ۳۹ وتمام آنکاه شون

کرد ( ۳ ) .با .13 کردن توائم تصنیف ( ۲ ) دیروالهه ما ( ۱ ۱ ۱) .3 .,] ورق ( ۰ ) .۸۳ کرو که باه خزان روزگاررا ( ۱ ) ۸ هد هن 204 20 ( ۸ ) با نظم ( ۷ ) را 200 30 .1 وو 200 ما (۱۰) گل از داصن ( ٩‏ ) حکایت مر ( ۱۴ ) .3 .ر][ عاورت ( ۱۳ ) در 2008 ( ۱۳ ) .3 درآن ( ۱۱ ) وا ع7عط عجط ی ( ۱٩‏ ) .1 موجود بود ( ۱۵ ) .3 .یل الزابی فیرهٍ ذکر بان شاج سعد چهان سعده بن ابي بکرین ‏ عصتلجع 10110۱ 0 بط انگه ( ۱۷ ) سعد نوراللة

) ۱۶ (

ی -ٌِ 2 ()). .مر ۳۹ ۳7 ۵ ی بعقیتت , که پسندید: آبه در 4 و ی رس ۳ ۳ ۱ 9 ۳ ۳( ء‌ ۳ و ۳ ۳ )

و ی و ی ((عد( ۶‏ ِ لر اه | سر چ الملة

با و جمال اانم فت تشر خر الم سعد بی آتابلک المظم ر شاهنشاه

و و وم و

لمعظم ات رثاب الم ۲ موی مک رب 2 و ساطان

ر ‏ ظ ۱ 2 9 بر کر وازث ۳ ی مکفر الدنیا و الذاین ۱ ابوبکر

۷ بسی ی بی 3 گي ادام رد 0 ۱ ! و ضاعف اج لها ! و جعل

-)٩( ۶

الی ۲ و رم و بکرشمة اطف ۰ خدآرندي 0 فرما پل

نطعه و« گر (نتغات و وند پنش) بیا را ۵

ی

۳ 2 خانه" چيني رئتش ار زنگیست»

آمید ِِِ 2 ی سلال در نکشد

> 72 ۰ 2 ۰ ِا ] 2

۳ ۹ دیباچل و

ارو

( ۶ شاد ماه بق ( ۳ صح مصحجواه 0صد بر الاثابک (ع) .وش المظفر ( 0 و 0 ۰ بر[ شهشاه ( وه ) متعصنصمط وط صذ می ص مه موجه مصزم وضاعف ونان .3 (۸) بن دانهه ۸ ( ۷) الدنیا ننم م1 ()

۰ ارژنگست ( ۰ ) وفااصده میا ( ٩‏ ) جلالهما وج .رآ جرج اجلالهما

۲ ۲۳۲ ۵

۳ ۱۱( وه

۱ ) و و شب و( ۱ ار فکرتعس آز بو ی-جمالي‌سربر نیارد , وديدة باس

2 ِ‌ ۳

۳ ۰ با ده ِ 1 ۱ ۰ سب از 1 باي خیارت بر نداره | و در زمرت صاحب -دلان

لد

۳ نشود مب مر انکه که ملحَلي بزبور بل آمتیر کی | ۱

ی ۳ وی 2۱۷۱ حن م۵ م م

99 1 عادل ب موید | مر ۱ منصو ر | ظییره سر بر سلطنت ۱ و و 7 1 2 و ۶ ِ 2 ومفیر ِ مملکت | 9 راء , ملان الغربا | ۲ ری

وم 2 پر ۳

الفضلا مر مب لتق یات (اسام و المسلمیی | وت الملواث

۳ رن ِ ص ری ص دم و

و ۱ و ری ابيي تصر) اطال رد فا و اجل فد ره )

‌ِ رصم م 0 ی مم و مو 2 2 ۳ م9 و و مجموعة مکرم اخلاق * بیت * رم 2 و2

۸۱ هرکه در سابة عثایت ار ست ) هش طاعتسنع وادکتشن دوستا *

۱ ۸۵ ) هم ۵ وی بر هرپلک زو زا آبژه انا و حواشفي خدمنگاران بِ__ ی موی

۰ .ر][ ذکرامپر کبیر فغررلدین ابی بکر بن ابی نصر اطال اللک عمرو ( ۱ ) صاحب جمالان ( ع ) پائس واتجهه ( ۳ ) ,رآ دیگر ( ۲۲ موبخ وله ی ( ۱ ) .با .اش عالم ( ۵ ) .ر[ صاحب نظران اففتغار آل فارس یمین .لملوک ملاک |لخواص بار. بک 200 م1 204 3 ( ۷ ) ( ۱۰ .1 يکي ( ٩‏ ) شعر ,3 جع ( ۸۰ ) فغرالد ولت والدین

خدمنگاران 0016 .ر[

) ۲ [

است , که و اگر در آدای برخی از آن تهاون و تکاسل روا-دارند م لا ار معرض خطاب آیند ۱ و در محل ۲ مگر طابف یشان که شکر نعنت بزرگان بر ایشا" راجیست | و ذکر جٌمیل وعاون] تشیربر همگنان ,فرش ب وااداین چنین ختی

۵ ) ۶ ۶ رم م لام در غیبت اولیترست ۳ آن بنصفح نزدیکستث و این از ۹3 و ۵ باجابت ۳۹ باه ! قطعه « پشت‌دوتا ارات شه ارشیی ۱ تاچو توفرزند زا مار ۰ حتمتتعض استر طفب بان ی اس ما ۰ دوت جاوبن یات هرکهنکونامزیست , ۱ کش ذکرکیرزند, کدنا مرا

و : ۳2 ۶ 1 م2 و له »2 و رم (مم 4 وصف‌تراگر کند رورنکنداهل فضل , | حاجت مشاطه‌نیست‌روی د(رام را روا 5 و 2 ور مر ۵ رو تقصیری و تقاعدی وکه در مواظبمت خدست خد| رندي 2,2۵ ار ی( 08 مچرود ج بذابر آنست ۱ که طانعة از حکماء هندا در فضابل ووه‌و. وو ۰ وه ۳۹ بزرجمهر سخی میگفنند | و درآخرجزایس عیبش نتوانستند گفث ب ۵ ۳ )

که در ستضی کف بتلي است و بعنی درنگ بسیار میکذف ۳

عر برایشان )ادن .1 مر ۳ برآن براین 2005 .8 ۴ هرابنة وحن .مر ۱ عط صذ اتمه فا فا م۸ ها 0صد .اس هد 60انصن وز برهمکنان فرش هدد‌وستان ۸ از وله .1 ۷ مرا که در ٩‏ حد 2408 مب ۵ .927210 »رآ همی کند ۱۲ موه ,3 نه‌انسفنه ۱, بر] بآخر ۱۰ ,3 فضپلت ٩‏ .1

۱۸ (

0 ۳ 2 ۳ 1 ( و2د۱2 ۳ ) و ملمجز۱ ,ون روط بود * ی بو بزرنجهر ۳ و کشت و 1 1 )/ 7 وو2 #22 9 م ۲

«خندان پرو رد ب و ۳۳ ۳ بیندیشّه , انگه وید ستی .

و ۳ م 220

قواسي با برس از دراب | ۱ ود از دیقاتتی فد ۳ 4 ۳ 7 7 0 هت ِ م م مر ۵ مچتم آهل دلست ۳ عاوای جرج ۳ در سیانت

4 #ي., ۳۳ 7

دليريي 9 شوخي کر۵ه باشم ۱ ربضاعت مزجات احضیرت ۱ ار ا ا 9

عزیز آورده. و شیه, نز ۵»جوشر بای جری نیرزد ‏ و چراغ

۱ 2 مرو

پیش آنتاب ‏ پرئوی ندارد ‏ و منارة ند در دار ی کوه الوذد

ی هرو که گردن بدموي یاون 1 دس اف هرطرف برو تازد *.

۰ بزرجمهر شنید ۳ ثاوی تثربر سخنی کند 204 .ر1 ۲ ,1 می باید ] هه و بزرگات عانجه مب .1 ۷ می ,9ابهفر + .3 ور ۵ مرآ کنم ۲۴ .3 919 0 ی و ٩‏ 3 رل دربازا ر حضرت و/زصده 2180

1 1 - خوپشفن را بگردن. اندازد طمتاقاصهظ

۳ ار ۱۷۳ 3 را 1 مد : عم« وف 9 سعد ی (فناده اپیسث آزاده +* | کس نیاید «جدکت [فکان ۸ مرن م29 رس 2 س ره اول [دد‌پشه ‏ ۱ و انگیی ۱ خعدار ! ۱ بای ات [ مد سستا ین دیوار» ۱

م9۵ ۰ ۵۱۱ 2 دس

تخابن دم و لو | ۹ در بستان , ۱ شاهدم .هر ص‌ ار در کذعان 4 تما | گفتند , حعمت از که آموختي ؟ گفت , ازنابینابان و که تا جای‌نبینند , پای تنهند ۰ "کم روج کبل الولوج, + مصراع ه . . مرویت بیازمای و وانگه رن گی ۱ قطعه » گرچه شاطربوه کروس تجنگ + ۱ چه رنه پیش‌باز روبن-چُنگ ه

و2 2 ول و 2 9 / 2 7 2 کربه شیر است درگرفلن موش ۲ ۱ لبلک موشست در صاف پلنکت +

م2 و وه ۵ 2 ۳1 باعتماد ب سعت اخلان بزرکان 1 که چم از جوایست زبردسنان 3 ی 9 5 بپوشنه , و در افشاء جرایم کیتران . تموشند م کلم چند بظریق

1 ۵ 3 م 2 ۱ 9 ۱ اختصار از نوادر و امثال و اشعار و حکابات و سبرملوک ماضیه

۳ 0 2 ِ" 7 2 و 2 0 2 ما دربی کناب درج کردبم , و برخی از عمر گرانمایه برو خرج *

۳-9 مرجب تصنیف کناب پ کلستان (+ بی بود و وله المستعان + قطعه ب

0 م م٩‏ و 2( )2 بلق یب اتود" رتیب و از را ره خال ناه جانی ۰

ی

۶رض ۱ 7 کزما با ی | که هستي / نمی. بینم بتابی »#

۲ حکبم 009 3 ۳ شاهد‌ی مپفروشم ۲ 1۲۰ .ر] تغل بن‌ي دائم ۱ ۰ ۸ وبالله التوفیق ۷ کناب وزججن ٩‏ ,1 .3 ماضي ۵ 1 بر سبیل مب یاه ۸,۱۰ افندبچائی و و ,واه

[ ۲۱( مض رز زب و ِ م2 2 تب مگر صاحب-دلی روزی برحمت | کذد در کار درربندان دعابی و

امعانر نظر دز ترتبب کناب و دیب بواب ار سزن

م رم 2 ۳ 3

9 0 4 رو

بپشمت باب ای ری لش سفق ۱1 تا بملالست -

نینجامد و الله الموثق (تمامه * متفوین نف

را مت که‌سارا وت خوش برد م زهجرت شَشصه رفجاد رش ب بود»

مراد ما هیکت بود گفتبم ۱ ات با خدا کردیم| ورفتبم ء و وه ءِ بر 9

باب درم در خن درریشان ۰

و باب سوم در فضیلت قناعت ه«

باب چیارم ات خلمزمیع

# ر 9و2 باب جم در عشق و جواني ۳ رو كٍ باب ششم در ضعف و #-ري ‌# و2

م 9 8 2

باب هشدم در آواب صنی بر

فالصه ۸۰ ه ببز . غلبا عم .1 مر غنا ۳ .1 رآ مراین ۲ دیدم ۱ ۰ ,1 فواید ۸ ,۸۵۸ بملال ۷ آمد وانجده مر ٩‏ سبب

5

باب اول.

ٍ و | حکایت ءبادشاهی را شنیدم , که بکشتی اسپری شارت

کرد » بچاره در حالت نومیدی بزبانی و که داشث م ملک را 1 ۰ 2 ی رل 72« ۰

هرکه دست از جان بشوبد ‏ هرچه دردل دارد بگوبد » شعر + 0 ۳ یش (انسان و طل سا ۱ کسذور مفاوب ۱ تصول علیي آکلب بیت * وقث ضرورت و چر !| ۵ ست بگیرد سرشمشیرتیز» مللگ پرسید , که چه میگوبد + بکی نت نبك -»عضر گفت , ای خداوند ! مبگوید که " الکاظمبی الخیظ و العافیی.

1 و و 7 ۳ هن الناس, و الله بتعمب المحسنیی, مالك را بروی رحمت آمد ,

باب اول [ ۳۳ حکابت ۲ و ازسر خون اودر گذشت » وزبر دیگر و که ضث او بود م گفت تن سور رل و پادشاهان جز برزسني سخی گوبند » این ملک را دشنام داد , و ناسزا گفت » مك رری ازبسن سنی در- هم کشید ب وگفت , مرا دروخ دی پسندبد,تر آمد ازبی راست. , که تو گفني + که آنرا روی ور مصلعحت بود , و اس را بنا بر خبالنی رخرومندان گفته اند , دررغ مصلحری 7 به ازراستي نتنه(نکیز م بیت + هرکة و شاد آن کنک که ار کزیهت یت ۱ ۱ جز نکو گوید «

اپ لطبفه بر آبوان فر دون نوشته بویدج. . : مثئوي « جپان ,ای برادر! نماند بکس, | دل اندرجیان-آفرین بند و بس ۰

مکی تعّه برمالگ ونیا وپشستم که بسیارکس چونتوپرورن رکشت ». چو آهنگت رنت کند جان بالگ ۱ بو ۳۳

روپ ز ظ 5 ۳۳۳۹۳ 1

۱ تخواب ددد رعل از وفات او بصذ ۳ ۱ ئه ۳ وید ت بون و خاک شده , مگر چشمانش ‏ که در چنم- خانه میگرویدند» سایر حئما از تاربل ابی خواب فرو-ماندنه , مگر دروبفی

که تعبیر آن اجای آررد و کعت , هنوز چشمش نگرانست ‏ ۰

2 رِ ۱ که ملکش با دهٌرانست 4 9 قطعه * پبس نامور بزبر زمبن دفی کرده انه | کز سای بر وین زسین بلگ نشان نماند » و آن پیر لاشه زا که میرداد زربر خاک م۴ ار ار و زندست نام فرخ نوشیروان بعد ل 7 که 2 ژ 3 سك ی زان پیشیقر .که بانگت: برآید *"فللن‌نماند > ۰۰ ۳/۱ ۲ و دبگر برادرانش بلند-بالا و خوب-رر ۰ باری ملكت بکرا هبت 2 > 5 ره و الشای_ یه اس تویع وه اف دیت *

ری فرسیف + بوی ع. همچنان دور مب به »

باب اول ( ۲۴ ) حکایت ۲ پدر بخندید , و آرکان دولت به - پسندیدنه و و برادران بان رنجید‌ند م. نطعه » نامه شخ نگفته باشد , عیب وهرش نهفته باشده هرپدظه گمایمرنهالیست » باشد که پلنگ خفته باشد شنیدم که ملک را درآن‌مذت دشننی صعب روی نمود * چون هر در لشکر + رری درهم آوردنه ۲ آرل کسي و که اسپ در میدان جهانید م آن پسر بود | و میگفت * ۱ نطعه » آن نه می باشم , که ررز جنگ بيني پشت می ۱ ی کاندر میا خاک و خوی بيني سری * آنکه جنگ آرد , بخون خویش بازي میکتّه ۱ روز میدان . آنکه بگربزه بو لشکری ۰ این بگفت , وبرسپاه دش هي چند از مردان کاری بینداخت ه

جرد پیش هر آمدج زو وب اطو ری ۱1۳۲۲ قطعه »

۷۹۳ تا

ای که زور رون 3 درشتي ريد ري ‏ آورده اند , که یار ثِ ۳ 1 + و1 [ینان اندک ۳۹

آهنگ گربز کروند ‏ ه پمرتعره بزه رکنت , ای مردان بکوشید ۲

باب ارل شیف ۱ حکایت ۴ تا چام زنان نپوشید ! سوارانرا بلفنی او 4 ریاد : گشت » وبیکباز حمله بروند » شنیدم که همدر آن اون ظفْر پانئند ه پدر سر و چشش ببوسید , و درکنارش گرنت , رهر ررزش طر بیش میکرد , تا واي عید خوبش گرو‌انید » برادرانش نس > بروند و و هر درطعامش کردند ۰ خواهرش از غرفه بدید م ودراچه ب رهم زد * پسر بفراستب رونت , و دست از طعام بازکشيد , رگفت , محانست که هنرمندان بمیند , وبی - هفران چا ی ایشان گيرند » بیت ه

کس نیلبه زیر سایهٌ بوم ۲ ور ها ازجهان شود معذرم پدر را ازبی حال آگفي دادند * برادرانش را بخواند , و هر بلگ را بواجبي گرشمالي بداد ‏ را زاطراف باه حصه"معین کرد + تا نتذه بنشست , اونزام برخاست , که گفته اند و ده درویش درگایمی بخسپند , ودو پاهشاه در [فلیمی نگنجزی ۳۹ تطعه و

نیم نانی و گرخورد مرد خدایم بل درویشان ند نیمی دکره

هشفت اقلیم ار بگیرد باب شای ر قمینان دربن انلیمی دگره

, ی و

م حاییت ۰ طالفه دزدان مرب برسر کومی نشسقه بردند |

وان ۳ در ص ند م‌ 1 م2 ر منعد کارران 9 بلدان از مکاید ایشان مرهوب ‏ ر لنفار

__

بناب.(ول... ([ ۲٩‏ ) حکایت ع ‏ از ان مغالوب چا عم عکم آنکه ملاز ي باقع از فله کوهی بوست آورد: بووند: ۱ ۷۹ وساواوی) خن ساخنه » مدبران سالگ آن طرفت زاودنع مغعرت ایشانی نورق رون و که اگراین طائفه همبوبن تسق ررزکاری. ماش مان ِ ما و ممتنع گرود » مثنوی» 3 [ که اکنونکرفتسستت رت نیریش دی برآید زجاعنه.

+2 گر همچنان آروزازی ی - بگرموفش: ازبیخ بر نگسلي »

یز چشمه ۵ شایه گرفتی به بیلن ۲ بچوپرشد نشاید گذاشتن به پیل ه.

خن بربی مقر شد , که یکی را تمس ایشان" برکماشتاه و ر فری ه نگاو هییاشتنج ت رقنی , که .بر سز قوعی انیب بودنه , متام خالی ماذدن * تنی چند از مرددان کار دید: رنه وت ر اند » اول دشمنی ب که بر سر ایشا تاخقن آورد خواب برد,»! چندانه ‏ پاسی از شب بکذشت ,۰۷ ۰ (بیت ۰ فرصی خورشید. ذر سباهيي:.شد | ۳۳ (ندو ذهان ماهی شد ) مردان. دلور از هن -کاه. بدرجمقند و نروست میگ ایگان

۹ و0 ۳ 1 : ۹۹ 1 ۳ و تا توت بر .پشت بستند و وبمدآدان هبهرا بدرگاه ماک حافر آوردند «

۰ وه ِِ ۰ به ۰ ۳۳ ملکی: همگذان را (شارت. بکشتین "گرد م, اتفافا در آن مان جوانی 4 2 قلط. . م ِ " 1 بوذ کهمیرز پههوانو. بو شی نوتاه و و سبزاٌ گلستان عدارش.

نو دمیذه و یکی از وزرا "پابةٌ تخت ماک را بوسه دلایو 7

تفاعت بر ژمبن نهاد رکفت ۳ پسر هنوز ازاباغ» چرافي هه نان 1 و بکرم افناخاني خداوند بي انیت که تاخشیداي حون ۳ بربندر منت اش > ملک رری آزبن سخن در هراد ۱ و گفمت و بوک زو ۳۳ له ناهن ۷ قرو ع رد یک ۴ بو نی نگیو هرکه بنیادش بدست م ترییت نا-اهل‌را چون اب بر نبذسیت ۰ << تمل فساد انا شطع کزویناو نف رن" سک پ که آتش: نشاندان و جه کات | وانعي ؟ کشت" ولچه انگه -داشتی کار خرد‌مندان نیمت م فلم ی 0 زرا ندگي برد م " هرگز ار شاخ بید. برنخوزي « "با فرو-م مایه به روزتر مبرج كزاي مورب شعر ۳ بعش ور یی سخشی 9" م طوع وکرها به پسندیه ) وبر حس رآي ملگ آفربن کرد + وگفت آلچه خداوند , دام ملکه ۲

فرمو #_ ب صوابست و ما گر در ملگ بد‌ان تربیت یاننی +

سس موی

طبیعت ایشان گرنتی یکی از اپشان شدی ۰ لیکن بل

باب اول : ( ۲۸ حداییی..ع 7 1 امبدرارست ‏ که بضعبت صاحان تربیت پذین , رخوی خردمندان گبرد ۲ که هنوز طفلست ۱ و سیرت بغي و مقای آن کرین در نهان او من نشف ۱ و در حدپئست آ مهن مولوه 1 ۱ 1 ی ۶ب 1 | و ۶ پواد عا ی افطرة ۹ بیودانه ار نزن 1 لدم ۰ و ذطعه » بش ارت با بان بخشست + | خاند ان نبوتش شرت سگت(تتاب کیفت ردزي حذه | پي نیکا گرنت ! ومردم یل ۰ 2 ک ابری بگشت و طالفه" از ندمای ممللک با وی بشفاعت یار شدنه ب. ۰ ۸۱ ۳ ی : ب ما با 2 تا ما از سر خون او در کدشت , و گفت ) خشجدم , اکرچه

تب ایدم داني که چه گنت زال با رتمک ۱ . دشمی نقولی حقیرولهچاره تمد دیديم بمی آیه زمرنوهم خرد چون بیشتر آمد شنر وبار ببرد » نی ی ! بناز ونع‌می برد رنف بت آمناد ادبب بتربیت او تصبیت ‏ کت تا حس خطاب 3 ان لو آداب خدمت مین اررا بیاسوخت ۸ و درنظر میکنان پسند‌بد, آمه » روزی وازیو از عس اخلق | و ور ر حضرت یلک مکی , که تربیت مافلان در وم: آثر کرد» و جهل قدیم از جبلّنش بدر رفته ».و خوی ‏

9 ی

رلکاع 7 مره ره رنه طیا 0 هه رماممط اعتق رتقعاطمقل ( ۱

ِ _ ح

خردمذل آن گرفنه و مالی از اب سخص تدسم کرف وگشت بر بت * تا 4 3 عدپسش بدرنا ونشأت فینا > فس انباکگ انلگ اب ق بسیتا + ..: و م م م ۵ ص و

اذا کان الطباع طباع سو ۶ + فلیس‌بنافع اد ب الاو پیب و .

7 7 َ م72 ح ِ بیت م عافدت کف - زادهکگ شود ج گرچه با آدمي بزگ شود ۰ سالییج در بری: بر امد ] طائقه" بش معلت در و پیوستند ورد

و وی

آ خوت بجتند آهت بونت نرشمت وزبرر! باهردو بسرش بکشت ِ

۳

و در مغاروة دنردان جای پدر بنشستی ۱ و عامی شد ۳۹ مللی.

۰

4 0 ۳ مب ۰ ۲ ۰

انگشت تعیر بدندان کرفت , و گنت ۰ قطعه » ۳۳۳

ی

تا 99 و ناکس به تربیت نشود , ای حکیم , کس ! اه 1 1 باران پ که در اطافت طبعش خات نیست م ی م اب 2 9 در باغ ( له ی و نطعه » زمی شورسنبل برنیارد > ۱ درولخم امل ضائح مگردان ! 2 ی 1 ۳ و و 2 ۵ حکایت ب : سرهنگ-زاد ور ۶ سای سوت ۳ که عقل 4

و کباسنی وفهم توفزادني] زاند الّمف داشست هم از عهد حردي

ود وی آثار برکي. در نامه او بید | و لمعان بو دنب ذرچببنشن مین و سس

باب اول * 71 ۶ ]) حکایت ۵ رو مت بالاای سرش زهوشمتقتي "امین کاالی «: سئارو بلدي ۳ ۹ 2 9 تن : 4 ۱ 8 ِ در 5 ۲ ۹ رم 7

۹ ۱۶ ف ف ی ات سس تفا : ( داشته م و خروسندان گفته‌اند ] توانگري بدلشت فهبمال و وبزرگي

بعقلاست. نه بسال: و 2 ش ۹ ۳ شا ی ۲ ِ- نیا بینه و بو ۳ گوه ب کو بعقل " ببز بو س‌ ۳ ود و هل ۹ کزیزه ۳

سر کت

"یی یرون

: سفز ن بجه كٍِِ چو مدای ۹ بت(

مللگا "پرسید. که مرجبت خصمي ایفان. در خق توچیشت ۱

کفت در ای نون 1 دام ماه هگن ط رافي کردم(

مکر حسود ». که ,رافيي نمذشوه رال تین * و دوات

خداوندي بافي مان باخاف ربا تکام ال که ه توانم . آ: که 3 ثیازارم ری کسی ب

حشود ر[ چنم " گو زخود رن مو یج جر جر

بمیو! هي ای نحسود .کین رد که از من مشتثت ار | جز بمرگ نقوان رست * ات" قطعه .شور بشقان بآرزو خواهند ‏ : مقبافو: زوال نعسته وجاه

یا نگ از فش زا سرد | ا ‏ کا جن 9 بط ۹4 ۱

ریب کین

بابتاول > ( ۳۲ ) حکایرت. ٩‏

۱ 9 0 ۳ 1۷۳ 4 راست‌خواهي هزار چشم چنان.. کور بهثر که تب سای

سیر

ح صی و حکاییت ه. .یکی از ملو چم را حکاییتب کنند ۱ که

1 رز

۲ ۹ و د ۳۹ ۳ ۱ - بت 5 1 ۱ و 93 ۹ ست تطارل :بمال رعیت "درا زکری: بود , و چور واذیت آغازو 4 ۳ داد وی ۷ ص

1 ۳ ۱ و تا اجدای ۸5 خلن از ماد مکاید ظلمش با امد ه بودند. و و ازکرست

1 مسوسی. جورش راد # ربمت ۳ * چورن رتیت کم مد بو ارتفاع وابت

دک نوریو

نقصان یافت ۲ زین ی ماند. ,"و ر «شمذان از هر طرف زرر

تِِ ی ۱ و ۱ 1 د را هرکها نویه روز مصیبت خواهد: ایند

| بذد8 حلقه کوش 1 ار ۳ وازي ۴ بورد دا

خر ,22 ۳ 1 ٩‏ م م۲ فا ِ حِ ۱ ۳۹ لی 1 اد 1 1 م9 #عاک عوف فرزشرن * وزسو م ۰ را پرسید. و, که «ردرن کدی تا با سرخ 1 و 1 ۰ س سس ۸ : ۲ بنعصب رو کرد آمل ند 1 ۳ تقوبب و ۲ پادشاهي پانت ۰

گفت , ای مك یی :گرد آمدن مردم موجب پادشاهیست ‏ »

نوی وتخلی ار چرله پرژشان تنيياري 1 مکیه بر بادشاهي دندازي »

باب اول . ( ۳۲ ) حدابت ۷ بیت ه همای به که ل راجان پروزي: : که سلطا بل رکند سروّري ه مللی گفت . موجب گرد آمدن سپاه ورعیت ۹ پادشاه را کرم باید ب تا برو گرد آیند رحست + تا در پذای مملنتش ایس تنیننه , و ترا ازمی هردو یکی نیست ۰ سنوی * ند جورپیشه سلطاني » که نیایث زگ چوباني » پادشاهی که طرح ظم ند م بای دیوارمللگ خویش بنه ۳5 مللت بند وزیر نام موافقی طبح نیامد , روی ازبن سخن در.هم گُفید , نو بزندانش فرستاد ۰ نی بو نيامده بود , کهْني هم ملک_بمنازصت بر- خاسنند ) وملک پدر خواستند. ۰ ترمی و که از دست تطاول او :جان [مده بودنث , ر بریشان شد؛ م بر ایشان گرد آمدند | و تقوسی کرد ند + تا ملكگ از تسف ۲ برفت ۱ و برایشای مر شد ۰ تیت پاد‌شاهی و کو روا- دارد سم بر زبره‌ست ۲ دوستد ارش روز سختي دشسی زررآررست ۰ با یت مام کی وزجنک خصم ایس نشین 7۰۱ زان که شاهنشاه عادل را رمیت. لشکرست ه

و ۷ حئایت « رو شا هی با علام نان درکشتي نفسته بود ه

باب ازل ([ 4۱۳۳ حکادت ۷

و

و زاري آغاز نهاه پ و لرزه بر اندامش افناه * چندان که ی و 1 ۶ من ملاطعت کر نف > آرام نگرفت ۱ ملكگ را عیشن ازو منغص

شد , چاره ندانست ۰ حکیم‌ی در 7 ۱

کت وتا : وهی بو می. اور بخاموش يیردانم: «رگنیی ۳2 1

غایت لطف بش * بعرمود تا غلام را بدرپا انداخنند ۰ ,بازی

سس ۰ ۹ ۳ ۹ ۰۰ ۰ ‌_ مر ۰ : چند فوطه ی ار

۹ ۳ ِ ی 4 ِِ ۱ 1 1

چگوشگ بخشسشت ۱ و قرار در وت * مللک ر رسد یفن آمد ودکفیت ۱ ِ 72« ۲ : ۰ ۳ ۶ اندربی چه حکست بود ؟کعت , اول نت غرقی شهس نیازموده بوذ » و فقدر سلاست كشتي مید‌انست ‏ * شمچنیی ود مافیت و نی و اند ر که بمصیبدی گرفتار آید ۰ .1 قطعه » ۱ و ی ای سیر ترا نان جوب خوش. ننماید ‏ ۳ سس ط رم معشوق منست که بنزوبک نو زشدستا» و ۱ و م بش ۴ حوران بهشتي را دوزخ بوو اعرافت * زر تا ۳ از دوزخیان ورن ] که اعرات یت

‌‌

بیث * فرفست میان آن که بارش در بر

باب اول ( ۳۶ ) حکابت ۸و٩و۶‏ با آن و که در چشم اننظارش بر در * ۶ و من ۱

۸ حکایت ۰ . هرمز را کفننه , که از وزبران پددر چه خطا دبدي , که بند فرمودي « گفت خطائی معلوم نکردم و ولجان دبام [ که مهابت می در دل (پشان بی-کران است 1 ور از عهد

سس ۳ مرن اعتمان کل ي ندارند + ترسیدم ‏ که ان« گزند خورش آهنگ

تست و

هلاک م نب نی نز و موس قطعه > 9 7 #

نبيني؟ که , چور کربه عاجز شود , برآرد بچنگل چشم پلنگت »

ئ ح‌ یر ارآ مار بر پای راعي زند ۰ که‌ترسد سر را بکربد بسنگ ه نی 5 ِ ۹ ۰ 72 ٩‏ حکایت ه . یکی از ملوکب بی- انصافب پارماتی را کشت , به ۰ ۱ 4" از مبادنها کدام فافلثرست. « کفت , ترا خواب نیم- روز چ نا د رآن بلگیتفس خلق را نيازاري * قطعه » غالمی رز خفتهویدم یم زرزا گفننم , آبی‌فننه است ) خوای نرب آن‌کهخوابش بهنر از بیداریست [اچفاری( یدز ندکانی 9 ۵ و به » ۳2 ۷ 2

۰ حکایت » بکی از ماک را شنیدم , که شبی در عشرت ۱۳ مستی جیلفچین ددستا #*

سست

باب اول ( ۳۵ ) ۱ حتایت | کز نیک و بد اندیشه , و از کس غم نیست »

دروبشی برهنه بسرما "راك خفته ۲ بشنید وگفت « ببت » ای آی که باقبال تو در عم نیست !

گیرم که غست یست و فم ما هم نیست ؟ ماكگ را خوش آمد ب مر هزار دیفار از ررزن بیرورن داشتا )

وگفت , دامی بدار ! گفبتب , دای ازگجا آرم ج که جامه

ندارم ۰ مالك را رحس زباده کن گشت , خلعتی برآن مزید کردم

ی

رپیخش فرستاد » درزیش آن نقدهارا باندک فرمتی بخورد ,

و پریشان کرد , وباز آمد | بیت ۰

تج سین و۳۳0۳

فراربرکف] آزادکان‌نگیری مال ‏ نه‌مبر در دل‌عاشق نهآمب‌در غربال» در حالنی که بس ۳ نجود ‏ ۳0 بگفتند » ۳

ی

خی ازحتت رس ادا ربیب که الب

ری

هنت ایشانی بسعظمات آمور ملعت ملق باشد , رت ازدحام عوام ند م کامی بسامی برنجند , ووتنی به‌شنامی خلت و هل + مثنوی ۰

م‌ ی ِ ع‌ حرامش بو نعسمت پبادشاه » که هنکام فرصت دارد نگ

باب اول. [ ۳۷ ) حکایت ۱۶

ام 2

#جال شرع تا نهید فزي به پیشن چ دیدهت رز قدر خویش !

وم بن

۳9 نج

نی بر انداخث م برانید 1 5 رین بیت - المال لقمد؟

استیا نم اوق اخوان - الشَباطبری ۶ ۳۹ 7 فرد + ۱ ابلیی 5 کر روز روشن شمع کافوريپ نهد م. 7 » رود باشد و کش بنشسبه روش نماند در چراغ» . و فا ق نامم گفت , ای خدارند. روی زمین , 9 احت

آن: من بقنم :که .چنین!,کسان,را وجه ناف بنفاریق جر

نگ سود سید

باید داشت تا در فته اسراف ننند ه اما آنچه فرمودي از زچر

2

ی و مدع "مناسب رح اي هست دخستا # بکی رو باطف

تباشی هس

مت بروی خود دز اطماع باز نتوان کرد » چو باز شد + بذرشتي فراز نتوان کرد * یات ها موم جانی ره که چیه بود ۰ 2

بر نز چیز جو] عجهاه چی ( ۲۲ ) ۱7۰29 ۵0۵ ( ۱

باب اول ‏ ([ ۸۴ ) حکایت 11 و۲ س ۱

۱ ی ۱ هرکجا چشمهٌ بود شیربی ‏ مردم و سرغ و مورکرد آیند * ۱ كِِ ۱ 2 ۱ ی

۲ ۱ حکایت: + . .یکی از ملولت پپشجی در رعایست مالک سسئی کرد ی , و لشکر خی داشلی » اجرم دی صعبب رری نمود ر

۱ #7 ۱ ۳ ۳ 2

همه پشت دادنه وروی بکریز نهادنف. . . . . . .. بیت»

ی _ِ_ ۳ و چودانه کني از سپاهي دریغ ج. دریغ آیدش د ست بردن بنیخ » ۳ زب ۳ ۱ ترس ام

یکین. از آنان که‌با من دزستی واشت م فلامنش کرد ک

ی کیت نت او

۱ 2 ۳ کب دونست و نا-سپاس و سفلا نات باندلک تغیر حال

یرت ۳

مج م

از مدوم قدیم برگرود , او حقوق انعمت سالها در-توردهه گفت ‏ 0 گربکرم معفررداري شایذ و که اسپم بی جوبود وئمّد زین بگرو تلطان و که بر با سپاهي تخيلي. کّ م باار سجان جُرانمَدي توبن وی : ۴ ۳ ۱ تانب زربده مرو سپاهي‌رام تاسربدهد هو گرش زرندهي‌سربنید درعام» شعر ه اسب هي یَصول بطشاء . راخاوي البطن ببطش باغراره ۴ حکایت » 7 یمین از ملکت عَرب رتجور بود در حالت: پيبري امید "از زندگاني ی قطح کرد ۰ ناکه ۳۹ .از در در آمد رو کشت بتدارت باق موز ترا !+ که ای له را رات بسانتم شاف .:

عم مم و لِ 4 ۱ م 2 ك ۰ و وشمفان وا اسیر گرفتيم بر سپاه ر رعیت آن طرف جملاي

باب اول ( ۳۸ ) حکابت ۱۳ مطیع فرمان شدند ۰ ملک نفمی ه بر آررد , و گفت , ابن مزده_ مرا نیست > دشنانم‌راست , يعني وارنان ماگ را * قطعه ‏ ورب آمید 0 ۱ ۵ ربخ ! عمر عزیز ۱ که [ لچه در دلم است از درم فراز-آید » آمیهبمته. رآ فقری ری اه ۳ کوس رحلت بکونت دست اجل ۰ ای دوچشمم وداع سربکنید ! انم دست وساعد وبازو همه نیع ید یگر بکنید ! بر می آوفقاده- دشمی - کام ‏ آخرای دوستان گذربکنید! روزکارم بشد بناداني ۰ می نکرذم ۱ ما حدّر یکنید ! ۳ حکایت » . بربالهن روت اجهي پیخببر عیه الم معتّف بودم , درجامج دمن » یکی از مرک عرب که به بی -انصافي معروف بود بزیارت آمد ۱ ونماز گذاره ۱ ور حاجت خواست » بیت ۰ . درریش رةني بند ‏ ابی‌خا لك در ند و آنان که غنيترندمستاج‌تر نده آنگاه روی بس کرد گفت , ازآ جا که هست د رریشا نست وصدق معاما یشان توجه خاطر همرا: می کنید ! که از دشمن

.عست اند یشناکم » گفتمش ) بر ره+مت ضعیف رحست کی تا از

باب 9 ( ۳٩‏ حکابت ع|

سس ۳

رازن , توانا و فوت سر و ستا

خطا ست بنیع 0 نانوان بشکست ۰

رس او کب افدایکان ‏ کشا یل

که گر زپای در آید کسش نگیرد دمت :

تا ره ِ هرآن که ام بد ی‌کشت ر چننم نیکی داشت ‏ ‌ِ ۶ ه ن قت و دماغ بیید: بخت وخیال باطل بست ه رگوش رت از واه خلق بده ! رگر تر می-ندهي دا۵ | 1 داد ی مسبت * مثئوی ۰

ني دم اعضاء_یلدیگرند م که در آفرینش زيكك نچودزد ۰

7

۳ مه بمببب پر وی

و

چرعضوی درد آررد روزار ج دگر عضوهار! نماد قرار ه توگزمعنت دیگرابی.فمي ,‏ نشاید که ناست نیند آدمي» ۴ حکابت دا ان درویشی مستجاب لو در بغداد بدید آمد + حجاج یوسف بخواندش ۱ و گفت مرا دعای خیرکن ! گنت | خداپا ! جانش بستان ! کفت از بیر خدا اي چه دعاست ‏ گفت این دعای خیرست ثرا این مسلمانان را ه گفت چگونه <

گفت , اگرب‌بري + خلق از عذاب تو برهند و تو ازگناهان ۶ مثنوي ۰

#‌

باب اول + ) حکایت ۱۵و | ای زر برد دست زیر دست آزار! ‏ گرم تا کي" بماند این" بازار : بجه کار آیدت نت یی مرونست به که سومان ۵

یت رت از 7 معزرل شدء ورتم" درریشان در آمد و برکت محبت ابشان دی اثر کرد ) و جعیت خاارش دست داد ۰ ملک باردیگر با هی دل خوثل کرد , و عماش نرمود ه قبول نکرد , و گفت ‏ معزولي به که مشغولي رباعي وس آنان ۰ که بکنهر عانیست بذشستند. م۳

دندارن نک وکهاي موم بستند, ‏ ۱

کاخ به‌ریدند و وموستفوی بر

آز دست و زا بان حرفب-گیران رستذد ۰ مللگ کشت جر آیزه مارا خردسند کاني بایل تست ۱

و عِ ۳ ۱ ببت و همای بر همه مرعان ازان شرف. دارد ۲

که ستتخوان خورد و طابری, نیازارن » 40

وکا یی بنیز سنا - گوش_ را نی , ترا مازست ,شیر

و مم ۳ 7 ۲ مس مِ ح ‏ هن و 22 بت ۰ | ۶ 7 ۰ ۵ اجه سدبیبا انقاقی افناد + کعت ۱ 5 فضله میدش *«ختورم و از شر

و

هی 2 ق ۰ ۰ تن ام مه و ۰ و وشمنان در ی صوائش زندکاني مپکذم * کفنند | اکنون که بظل

تجااهعتت سی یپوت ییوج ۱7

باب اول ( ۱ حکایت ۱۷ ۰ > 0 1 1 حماینش در- آمدي , و پگرهعمدین اءذراب مودي [ چر نزدیکدر

یت هب نيائي «تا در حلتهٌ خاصانت در ورد , واز بندکان *خاصانست شمارد ۰

._«-_-_«_ِ(

2 9 ۳۲ کفبی 1 همینا از بطش, وري ایس نیستم + بیت »

0 2 ۳2 مج

کا افند کة ددجم حضرت ساطان زر بیابد ۱ و که باشد که سرش برره ) ی 7 ۵

و حکما گفته اند , که از نلون طبع پادشاهای پر حدر بابد بود )

که رقتی بسامی براچند , و کاهی بدشنامی خلعت دهند ,

ِ

م ۳ 4 م‌

ات

بیبت»» .. تو برسر قدرر خونش میباش و وقار | باري و ظراسی بندیمان بذار ! ۷ حکایت هه يكي از رفیقان شکایت ررزکار نا.مساعد بنزويلک ۳ , وگفت , گفاف اندک دارم و عبال بسیار ‏ طاقت بار فافه نمی- آرم وبارها دردلم می.آید که باقلیبی دیگر تقل کنم تا بهرصفت زنداني کرده آید , و کس را بر نلک و بد من طاع نباشده ِ

م7 بیت » بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست ,

بس جان بلس آمد که برو کس نگر بست »

تمس موم

باب اول ( ۴۲ ) حتایت ۱۷ رام وین م 2 ۱۹ ۱ 7

وستي مر درحق عیال برعدم مررت حمل حمل کنند وگوبند» : وطعه 9

به بیآن‌بي- حمست ر , که هر-گز || نخواهد دبد روی نیک -خني ۲

تن-آساني گزیند خویشدی را , زد ویفز نف بکداری بسخني ۰

و هَ تا ؟

و در علم معا سبه 3 جچنان که معلومست چیزی ۵ انم ئ ار ۱ 5 7 ۳ 2 2 ۳

بمعونت شما جینی معیی شود و که موجب جمعیت خاطر

> ی ۱ ر باشک م بقیهٌ با از عهد؟ شکر آن بر ون ندوانم آمد * کفنم 1

پردجه

ای برادر بن پاد‌شاهان ۵و طرف دارد ۱ آمید نان و بجم جان + 9 ام ید ۱ و 5 و خلاف رای خردهمندانست بامید نان در بیم جان آنادن « قطعه » کس‌نیابد بخانة دررنش | که خراج زمیی وباع بد» ! ی س . 2 یا بلشويش‌فضهرافي‌شر با جک بنه پیش زاغ بنه ! 72 1 ۰ و ۰ ی ۹ : کشت اب سخ موافنق حال سس نگفني , ر جواب سوال من نيارردي , نشنید ج هرگه خیانت نورزه , دستش از حساب ۳ سسسسست.ز ۱ ۱ پ ۱ نلرزد * ۳ اش ور پیت * ده 4 ی 1 2 ۱ ۲ راستي موجسب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از زه راست « ِ ما : ۱ ۱ 9 ی وحکما کفنه اند , که چهارکس از چهار کس جان آبند , خراجي سس

۱ از ساطان ) ورهار ری و از غه غمار ب وروسي

تعسو ربیب .هد

۰ و روسفائي ( ۱ َ

باب اول. .. ( ۴۳ ) حکایت ۱۷

7 و س‌ اسر رس انا که حساب پا کست ۱ از سا سبه چه باکست ۲

1 مکی فراخ رري در عمل , اگر خواهيي |

۸ مجل دش تنگ ۰

تو پاك باش ! و مدار , اي برا در , ار کس باك !

زننه جامة ناپاگ گذران بر سنگ ۰ گننم حکایت آی ررباه مناسب حال تست که دیدندش گربزان و آنتای وخیزان مبرنت » کسی گفتش , چه آفنئست , که مرجب چندبی متاننست ؟ گفت شنیده ام که ۱ شترانرا سم مي.گیزد* فتند و لي سفیه | شقرو با ت چه تست ؟ ربا او زیخ ماب یه + گفت خاموش. ! اگر حاسدان برش گوپند , که ای نبز شنربچه است و گرنتار آبم , کرا غم تخلیس من باشب و نا نزبای. از عراق آرردن شود مارگزید: . مرده بود ء

3 ان ۱ ۳ ۱ ۳2 ت‌ ترا هدچنیی فضل است و دبانت و نقویل 5 و لبکن اجان

ورکمین, اند و و مدعیان نیم تشصصیی اک لته سبرت تست ,

هت ۳

2

بخلاب آن تقربر کنند چ در معرض خطاب پادشمان آنتي , در آن حالت کرا مجال مقال باشد. ؟ پس مه‌ایری آن مي -ببنم , که

ملگ فناعت را ی کني ۱ ر رکف رباست گوني ۲

تست

باب اول ([۳۳۴ ) حکایت ۱۷ که عاقلان گفته اند م 0 بت * : ار و 7 7

بدرپا در مذافخ بی-شمارستم وکر خوا هي , سلامت بر کذارست * رفیق و چون این سخی بشنید م بهم برآمد , رو رري درهم کشید ‏ ودخنان رجش_آمبز گفان گرنت , که ابی چه عقلاست وکفابمت ونم و د رابمت 2 فول ۳ بت آمد و که کفنه اند . دوسنان در زند‌ان کار ۱۳۹ 9" بر سفرن همه دشه‌خان دوست از , قطعه » ۳ آن که درنعمت زد . باري و برادرد خواندكي» دوس تآن‌باشفکه‌گیرد دست دوست در بربشان-حالي ر در ماندگي ۰ دبدم که متیر میشود , و اعجعرن بغومن میشنود ۲ بنزوبلگ ماحب دبوای رفتم , بسابق معرنتی و که در میان »۱ بود م صورت حالش بگفنم م و اهلیت و ۱ سنعقانش بیان کردم > نا بکاری*خنصرش نصب کردند * روزی چاه بر آمد ۰ او طبعش را بدیدنه و

۳2

با 7 2 حسی تدبیرش را بیسندیدند » کارش از آن در گذشت وبمرنبة

ح 2 س‌

ولا تر ازآن مکی گشت م همچنان جم سعادت در ترئي بون ‏ تا باوج ارادت رسید , و مقرب حضرت ساطان کشت ) و

کردم و کعدم » : ۱ 1 نب بیت *

باب اول (۳۵ ) حنایت ۱۷ زاریستهمیندبش ردل شکسته مهار ۱ . که آب چم حبوان‌درون‌تارپکیست شعر ه ‏ 9 9 حون اخا له م - فللرحمان آلطاف حَفبة بیی ۰ منشین تیش تو از گروش ابام! که صبرر گرچه نلخست م وابن بر شیربن ۵ ارد 7 ۱ و مرا با طایفهٌ باران تا سفر حجار (نناد « چون از زبارت مه باز آمدم > درو منزام استقبال کرد م. ظاهر حالش دیدم پریشان و مد دروبشان , کفثم , که حال چیست ۲ گس نان که تو گفتي , طایفة حمّه بروند و و نتم

9" سوت جوی.

منسوب کردند , و مالك دام ملنه درکشف حقیشمت آن استعصاء

میگ نی نکم جع مت سر رم یورین

نفرمود , و باران قدبم و دوسنان دا از کل حق خامرش کردبدند | ر مسبت دیرینه فراموش کروند » رن هلاه

0

1 بيني ۹4 پیش خداوند جاء ییاه و متا بر سر نیند ۱

وگو روزگارش دار آرد ,زپای و همه :عالمش. پلی . بر سر نهند و 2 ۳ و

فی الجمله بانواع عقویت مبئلا بودم | تا درس «ونه 1 که مزژ ؟

سلاست حیماج رسید م از بند گراذم خلاص. دادن »: گفتم موعطاک

۰ ۱ ی ۹ 9 مس فبول نگردي ۱ ۹۹ تعدم ۱ عمل بادشاهان جون لا درباست سوق مند

ِ۳۹ . مِ‌ و خطر:الگ و پا گذم برگيري پا در ذلاطم امواج بمیری + بیت

آپایب لیب ( ۴ حکایت ۱۸و19 بادربهردر دستکند خواجه درکنار, " باموج روزی انش مردهبرگناره مصاجری. ندیدم ازیی بیش ردش درربش بناج ماست خراشیدن ) و نملگ پاشیدي ۲ تشن دو بیت. اختصارکردمء فطحه+ ندانستي , که بيني‌بند برپای »‏ چر درگرشت نیامد پند مردم ۱ ب ۳ ش تست دگر رن گر نداري طافنت نیش (‏ مکن انگشت ۵ سوراخ کزدم ۰ ۸ حکایت ‏ آورد: اند م که نوشیروان عادل / در شکار کاب میدی کباب میکردند ء تملك نبود ‏ غامی بروستا فرستاد م تا نیک آرد* گفت بقیست بستاني ۳ تابی,رسین نتموة | ودبه خراب نگردد !

3 ۱ 1 ض تس ی س‌ گفت بدیی قدر چه خلل زابد + گفت بنباد ظلم اول در جهان

|ندلی بوده ات ۱ هر که آمد بر آن مزین کرد و نا بدبی ابش رسیدی ۰ ۱ :1 ۱ قطعه ۰

۱ کوتیاخ رعیت ملكت‌خورد سیبی+ برآورند غلامان اودرخت ازببخ * ۱ 2 1 و

به نیم بیضه و که سلطان ستم روا-داره ع ‏ زنند لشکرپانش هزارمرغ بسیخ »

2 بم.. مر

بت مه نماند سنمکار بد- روزکارج بماند برو لعنت پایدار»

9 حکایت » . عاملی را شنیدم که خانهٌ ردبت خراب کردی ی ۰ ۳ 4 ح ۳

نا خزان سلطان آباهان کندم بی-خبراز ول حئما که گفنه‌اند , هرکه

عم

2 1 ۱

باب اول ۳۹( حکایت ۲۶ خی رب اه وتایمار از بای ارآ 7 بیته آتش سوزان «۹پثپث#«۳۳ سپند ۱ آلچه ۳ درد دل درد‌منن « نزیفررست من جانورا خره و وبانفاق ی ۳ باربر به شیر مردم-در « "متتوی* مسکیی خرو آگرچه بی-تمیز ستام ‏ چور بارهميبرد عزی ست» کاوان وخران بار-بردار . به زآدمیان مردم-آزار ه

مالک را طرفی از ذمایم اخاقش بفراست معلرم شد ب ور شکنجه

کشیدش | و بانواع عقونتش بعشت ت ۷ تطعه و حاصل نشود رفای ساطان , تا خاطر بندان نجوئي « خواهي که خدای بر تو اخشد ب با خلق خدای فن: نفویی- آررد» اند , که یکی و9 -دیدکان بر سر 0 و در حال | تباه او تال کر وه قطعه + نه هر پ که قوت بازو و منصبی دارد ۲ بسلطنت زد مال مرومان لاف ۰ توا علنقی فرر بردن | ساتوان درشت ۲ ولی شکم بدرد , چون بگیرن اندرناف پات

1 و ۰ ۶ س ح 4 نج 1 ۰ حکایت + مردم- آزاری را حکابت کنند , که سنگی بر سر

باب اول ( ۴۶۸ ) حکایت ۲۱ مالحی زو « دروبشرا مجال زنتقام نبود » سنگرا با خود همیداشت م تاوقتی که ماكگ‌را برآی لشري خشم آمد , در چا. زندانش کرد ه درربش بیامد , و سنگ بر سرش کرفت * گثنا , تو كيستي و اس سنگ بر من چرا زدي < کفمت تن و واين سنگ هنانست که در آی تاریخ بر سر من زدي ۰ گفت , چندیی روزار کجا بومي « کفت از جاملت اندیشه میکردم , اکنون که درچاهت. دیم ‏ فرصت‌را غنیست شمردم ب که زبرکان گفته اند ه ۱ مثنوی + ندسزائی را چوبيني بخت‌یار مالای تسیلیم. " کروند " اخنیار: * چوی نداري ناخین درند: نیز با بدان آن به , که کم گبري سنیزه هرکه با پواه-بازو بذچه کرد , ساعد سیمیی خودرا رأجه کرد ۰ باش تا دسشش ببند ررزار بس بلم بوستان مغزش برآر « ۲۱ حکابت » بکی از ملول رای هائل بود , که اعایة ذکر آن نا کردن اولیتر است * طابفة ی پونان مثفق شدند و که مر ایس رنج را درانی نیست ‏ مگر زهرة آدمچی که بچند ی معت موصوفب بش » بفرمود ۱ تا طلبب کرد ذد ۰ دهقان-پسری

۰ ۰ 2 و ۳ پا فنند بدان صفت که حکما عنه بودند « پدر ور مادرش را

۲۱ حکاست.‎ ) ۴٩ [( لوا باب‎

خواندنه , و بنعست بی-کران خشنود کردنه , وفافی فلویل 2 7 ز‌

داد م که خون بکی از رعیت رتخلی برژی سلامت: نعس پادشاو ‏ روا باشد حلاد ود او کرد # «س و تون سوی آسمان .کرک

واخددین بارش پرسیف دربن حالیتی جه جای خنددیدن است؟

خمستوی انز تز زند ان :من پدار ورمادر ,باشد راو دعوي: پیش فافي حِ 2 یف 2 برنه و و داد از پادشاه خواهند » اکنون بدر و مادر بعلت حطام

...و م

و ,

دنبوي مرا خون درسپردند , و قافي بکشنفم فنوعل .داه ‏ و سلطان 4صلحت خویش در هلاک سس می -بیند م بجز خدای .

رو حل: پداهی ددیی ك 2

بت ۰ که بر - آرزم زدسات فرباد «

هم پیش تواز دست نو *«خواهم داد « و ۱ و ۵ 1 ۱ سلطا را ازبی سخن دل بهم بر‌آمد , وآب در دیده بگردانید ] و گفست هلالك ۰ من اولبثر , که خون بیگناهی رتخشس » سر و چشیش بیوسید , و ورکنارگرفت , وبنعست بی- اندازه خوشنود گرد انید و آزادش کرد » گویند , همدرآن روز ملک شفغا پافت « قطعه » همعنان درفک رآن بینمم که کفستی ۱ بولبانی برلبا دربای‌نیل !

زبر بایت گربداني حال مور *مچر حال تست زیربای بیل «

باب اول سکابییه ۳ ۷۴ حکاپت م بئی از بندکان عمرو لبث گريخته بود ‏ کسان ور عتیش رفتند وباز آورداد ه بوریوو با زی غرفی بود | (شار بکشقی کرد + تا دبگر بندکان" چنین کاری نکنند » بنده پیش عمررٍ لیث سربر زمین نیاد و کفت ) ببت + هرچه رود بر سرم چون تو پمندي رواءست » بند. چه وعوي کند ‏ کم ی اما بموجب آن که پرورد:* نعست ابن خاندانم , تخواهم که در قیاست بخوی می گرفتار آني « اگز بیگناه بند.ر| خواهي کشت , باری بثاربل شرعي بش , تا بتیاست ماخود نباشي « کفت , تاوبل چه گونه کنم « گشت اجازت ده تا می .وزیر را بشم , آنکه بقصاص او کشترن بفرما ب تا بعق کشته باشي « ملک بخندید ورزیررا گفت , چه مصلجس می-بيني « گفت ای خدارند ! ای شوخ-دیده را بصدفة گور بدرت آزد کی : تامیا وربلا نیفکند ! نا از منست , که قول حکمارا معتبر نداشتم. |

که کته اند , ۱ ۱ فطعه «

: 2 م2 چوکرد ي با کلوخانداز پیکار+ ‏ سرخوورا بناداني شستي ۰ ,

چوتبر انداختي برروی دش , حدرکی‌کاند رآماجض نضسني!

۹

باب اول . 9 ) حکایت ۲۳ حها یس << متللک دزن ۳ خواحهٌ بود کربم-النعس

تب 1 ۱ ۵ 3 ونیکت.»عضر رکه همکنان را در مواجهه حرست داشتی , و درغیبت

9 ۳ ۱ ِ باون آمد ۰ وا فرمود , و عقوت کرد « سرهنگان

و2 ِ

پا‌شای بعوانن انحام معترف بودند ) وبش رآن. ۹ در منت

۷۹

اور او رنق و مارا رون ۱ و 7 و او روا-نداشنذد ه‌

میتی

قطعه ه صام با وشمی رون کری تکوس ررزین او

ور قفا عیب کند در نظرش. حسین کن ‏

تیه رسمه تقد

سضی ‏ آخر بدهان میگدرد متیر ِ سخنش ك_ِ ۳ ی

راجت سین وی پسته.

۶ 9

و ببقیت در زندان بماند ۰ بکی مارا اواحي در < خفیه

پیامش . فرستاد ۱ که ملوكک آن طرف قدر چذان بزرگوار

ه م ۳2 و

دد انسندل ۱ و بی- مد کردژد ِ ار تاجن عزیز فلان ۱ ۱ حسی ام م۶ 3 ی

(جواله ! ؛جانب ما النقانی کند ب در رعایت خاطرش , هرچه

تمامدر ست ۱ و کرف: شود ب که تست فا ۶ بدیهار ری مفتقنه

ور

و بجواب ای حررف منتظره خواجه برییی وقوفت یافت | 1

نت

باب اول ( ۰۵۲ ) ۱۳۳۳ خطر اذف‌پشید # ور حال جوا بی *خنصر و جدان ۳۹4 مصاعری و بل ی 4 ی اه ما سا ال 2 ۹ اکر بر ملا افند. فننگ بای ۱ برقعای ورق بدوشمت | و رو آن-کرق * بکی از متعاغان و 85 بربیی واتف بوه م ملک را اعام کرد , که فلا نوا کهشسرن فرمود: | بامات نواحي مراساه دارد موم وتان بهم بر‌آمد و مت 2 اه و و نوشنه بود , که حسی ضی بزرکان درحق بنده بیش ازفضپات بنده است )| و ذشربف تبولی و کة فرمون و .أنف م بخده )1 امک ن, جدانکه کعنه اذل و ۱ ۱ دیستا ب و تا دا 1 ۳ 3 آنرا و ۹4 جای نست هردم‌کرمی ج عدرش ۱۸۱ ارددل بهموری سفهون ] مللی / سیردت جوز 2 ناسین ۳ رسخد یه آمد 1 و خلحرت 9 ی ۱ 3 ۳ و دجومسا «حشدل ۱ و در خواست ۱ 1 خطا کردم و ثرا بی - کبا و آزردم کفت دا رن حال مر خذ‌اوذف ۳ خطائی نمی-بیند » باکه تیه بر خد وف حثبفی ون تجذیری نن ۳ ۹۹ مرابی بذده را »کروی

وند + پس :دست نو اولیذر که سوایقع: چفوق نعست و ایاهي

سس 9

منت بربن بل د اری ۱ که حعما کفنه اد ۳ "متنوي »

بای مقولن ۵۳ ) ۱ حابت ۲۶ کر گزندت رسد زخاق مرزج »> که نه راحت رسد زخلق نه رن * 7 از خدا دان‌خااف دشمی ودوست+ که دل هر در در تصرف ارست * کرچه تیر از کمان همی -گذرد: از کماندار بیند ال خرد. » ۴ حکایت ۳۹ یکی درصنعت کشقي - گنقن بس رآمده بود ه که سبصد و شصت بای رد5 دون علم دانسی | ای اتید دیکر کي گرفقی رن خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت ۶ سیصد و پنجا, و نه بندش بیاموخت , مگر

پلك بنه , که در تعلبم آن تاخبر کردی « فی الجمله پسر درصنعت و قوت بسر آمد , و کسی را با او امین مقازست نماند م بعدی که ررزی پیش ملگ آن عید گفت ,که آستاد را فضیلتی یت ع از روی بزرگیست و تجق ترییت ,"و ار نه |

پقوت ۳ ۷ ر نیسدم ۱ و بصنعت با او برابرم ملک را

۳ سح نا-پسند [هد بعرمود ۱ 5 مصارعت کندد « مقامی

ض منسع ترئیب کردند , ر ارکان درات و اعبلن حضرت و زورآوران

اقا" نت حاض ر دنل » سر جچون تین مسا در- آمد بصد‌مد ی که اگ رکه

نوی سپ

آعفي پود یت از چا بر-کندی » آستان دانست که رل بقوت

ای بردرست ۱ و بصاعت بم (بره ! هرا بذف عر بو که ارو ینجان

باب اول 08/7) حکایت ۲۵ داشنه بود م در ارت پسر دفع آن ندانست* آستای اورا بنموهبپشیت از زمجن برد داشست ۱ وبلای سر بگردانید , وبر زعجی زد * فربو از خلق برآمد » مالک فرمود آستاد / خاعت ونست بی-قیاس دادن و پسر را زجرر مامت کرد , که با پرورندة خوبش دعوي مقارست کردي و و بسر نبردي ه پسر گفت , ای‌خداوند! آسناد بزور آوري بر من ذست یات بلکه مرا در علم كففي دقیقة مانده بود , که از می ان همی_داشت , [مررز بدان دفیقه بررم دست پافت * [ستاه گفت ار بهر چنیی روز نگاه می-داشتم ‏ م7

کند , بقراند » نشنید] که چه گفت. آن که از برورد؟ خود فا

وید ؟ ِ بت ِ ومد ۶ ۶ 2 وین ء ت‌ نی و و ۱ [علمه الرضاية کل بوم ۱ فلما (شند ساعده رمانی ه . قطعه »

پا وفا خوو نبود در عالم ‏ يار مگر رکس دربن زمانه نگرد * کس ناموت عم تیر ازمی , که مرا عافدت نشانه نکرد * / ی م 19 7۳۸ ۵ حکایت ۰ درربشی "جرد بگوشة را نشسته بود | پادشاهیي رن 2 و ۳ ۱ برو گدر کرد.» درویش سس فناعنست مج سر بر نیاررد ‏

باب اول (۵3 )1 ت۲9 4 ۰ کفیرتی ۳-۳۳ طابفهٌ خرقه-پوشان ۷ مثال حیوانند , اهلیت ی ندارند * وزبر نزدریک دروبش آمد و گفت , سلطان رری زین کر کرد چرا خدمت یو نت بجا نياوروي « گفت , ملگ را بگوی ترئع آخدمت از کمی دار , که توفح نعمت از تو دارد » دبگر آنکه ملک از ببر پاس رعیت اند , نه رعیت از بهرٍ طاعت ملرك * قطعه * پادشه پاسبای درربشست م گرچه‌نستبفر درلت اوست ۰ گوسفند ازبراي چویان نیستاب بلکه چوبان براي خدمست ارست * قطعه « گر بعی را تو کامران بيني دیگربرا دل از جاهده ریش روزکی چند باش , تا بخورد خالك مغز سرخبال.آندیش ه فرق شاهي و بندگي برخاست , چوی فضای نبشته آه پیش ۰ گر کسی خالكك مرده بازرکند ب نشناسد توانگر از درربش ۰ ملكك را گفتة درویش آستوار آد , گت , ازمی چیزی بخواه ! کشت آن خواهم که دبگر بار زحمتم ندمعي ۰ گنت مرا پندی د: ! نیز ببت » درباب کفون و که نستت هست بدست م

۱ و 9 کس ۱ (عمسب و مرا تور( و دسست ددسمت # ۱

باب ارل ( 24 ) حکابت ۷۲٩‏ ۲و۸ ۲ ۹ حکابت ه یکی از وزرا بیش دو-النون" مصري رف ۱ و هست خواست ‏ کشت روز و شمبت. اخدمست. ساطان».مشخوام ۲ آخیرش آمیدراز و 7 عقوبش ثرسان ۰ یج بمریست و گت , اگر من خدا! را چنیی ترسیدمی که تن سای تن از جماءٌ صدیقان بودمی * قطعه ‏ - گرنبودی آمید راحت و رم > -پای درویش برلكك بودی » ور وزیر از خدا بترسیدی همچنار کز مالك 7 بود.ی » ۷ حیایت * بادثاهیي یت بی-گناهی [شارت کرد عجار بزبانی که داشست | کفت ای مللی [ بموجب خشمی و که ترا ی 1 زار خود و #جونون ! کشت چه گونه < گفت , این عقوبت برس پيكك نس بسرآید و وبزه آن برتو جاوید بماند » رباعی 9 در ران بقا چو بان مه | ۳ 7 1 نلغي و خوشي و زشت و زیبا بگذشت ۶ بذداشت سئمکر ) که حفا برما کرد » در گرد ن او تاد ور ابافت! بکف شرس ۰ ملكك را نعدعت او سودمند آمد و از سر خون او در گدشت ه

۶ ۳4 نی ح‌ مِِ ۳4 3 ح6 ۰ ۰ کب مره ۵ نت ۸ ده « وزرای دودهروان در مهمی. .از ۳ مملکت

باب اول ۳99 حکایت ۲۹

م9 1 ۰ ۳ ۰ ۳ 0 ِ ۰ ۹ ۲ رزوی ری وود ۳ رن زین ۴

ملكت نیز همپزیی تدببری اندبشه کرد و بوزرجمپر را راي مللت اختبار

آمد » وزیران دیگر در سر با او گفتند , که راي ملک را چه

1 ی م۰ 1 سح ۱ فک هد مرن حکیم + کعت ۳ آن که

و

۰ ۰ ۰ 7 4 ۳ اجام کار معلوم دجسن‌مستا ۱ وین همگذان در میت مرکا ۱ ۳۹

ِ : 7 ۳ هر صوا اب ید با خملا ۳ پس موافشت راي او او لپتر ۳ ك 1 ۳ ۳۳ م2 و ۰ خلاف صواب ای س بعلمش میایع ۱ ور معاتیت ابمی باشجم ۰ : 7 ۱ ۱ ۲ باس ام 99 2 ۰ ۰ ۱ لّ 1 ۱ 6 ن 1 ۱[ 5 ۱

سل ۶

٩‏ حکایت + . سیاحی کیسوان پبانقص .کم اعلرمم‌یتو با فایامٌ ان بشهپری در-آمد ۱ که از حم می , و فصیدةٌ بش مات برد , که ص گنه ام # بکی ایا ماک در آن سال انستفر دربا آمده بود , گفت ۱ صی اور قبوعیرن آ ول بجضره دیده ام

ی( 0( ی کفسی شارت رو 2 تابور اب دز و و

به نو ۰ ص ب ۹ ۱ 1 ۰ ۰ 5 چ‌ِ ۳ تصراون بولا رم وته رن ویر بدیوان. ادزرین: بانندی. « مات ۱۳ 0 و

ق کپای ناریا 0 0 ریبعت | ان حد راد

5 م7 و

رری زمبن سخنی دیگر دارم , اثر راست نباشه , هر عقوبت

رد که فرماني سزاوارم + کت آن چیست « کفت / قطعه ۰ ۰ 2 5 ِ ۳ و ام ۶ ۹ 7 غرببی‌گرت ماست پیش آورد + در پیمانه آبست و یک چمچه درخ » گر از بند: لغوی شديد‌ي مرن > جهان - دبده بسیار گوبد درو ع *

ملک بخندبد و کفت , ازبی راستر سخنی نگفتي » بفرمود م تا 4 و

و آچه ما عول او بود م مهیا داشتند «

۱ ّ رز

خشم-آلود » وگفت ‏ فلان ۱ مرا دشنام داه * ۳

ارکان دولت را گنت , جزا ۶ چذیی کس چه باژد + یکی اشارت

و ۱ و قح بکشتی کرد , و دیگری بزبان بربدن , و دیگری بمصادر؛ * هارون ۰72 ی ی 72 ۰ ۳1 ۰ 2 ۱ فا وم بن م مج و ۹ مرد ست آن بززویلی خر.ماد ۱ ۹۹ با بیل دمان پیگار جوبل * حم مم ظ 9 اح

1 ۵ ۰ ۰ تفت ۱ ۰ ۱ ی

بلی من آنهسست ازروی تحقدق ‏ هو چون خشمآبدشمباطل‌نکواد»

2 مدوی * یکی ر ۳9 واه و شنام ۱

و تحمل کون و گفت , ای نبلت -فرجام !

باب ارل ( ۵٩‏ ) حکایت ۳۲۱۳۱ بترزآنم , که خواهي‌گفست , في, ۲ که داذم | عیب مس و چون من ۲نداني ۰ ۳۱ حکایت ۰ باطايفةّ بزرکان درگشتي‌نشسته بودم * زورفی دعر غرق شد * دو در گردابی آفتاوند + یکی از بزرکان ملاح را گفت , که بکهر این هر در غریق را , که بلجاه دینارت بپريكك مید هم : ملاح ار برهانید و آن دبکری جان بح تسلیم کرد « گفتم یقت عمرش نمانده بود , ازآی درگرنتن تقصبر کردي ۰ ملاح بخندید و گفت , آلچه تو گفتي پقبنست و دبگر مبل ۳ ص برهانیدن ایس بیشتر بود بسبب آن که وثتی درراهی

و مانده بودم , آبی مرا برشدر خود نشانده , و از دست آن دیگرتازیانه

: ات ام سك 2 ٍ 2 خورده بودم ۰ عنم وق الله العظیم ! سس عمل صالحا فلنفسه

ض رم ۱ ] ) دص اساء فعلیها * ۱ قطیه «

تا تواني درون کس شراش ! کندربی راه خارها باشد م مم

ات 3 ۳ صِ 4 کار درریش مسلمدل بر-ار 1 که بر دجم کارها باشد #

2 ات 7 ی ۲ حکایت ب بکی از ملک عرب را شنیدم که با مفعلتان

ِ

: ۰ 6 دپوان فرمود , که مرسوم فلنرا چندان که هست مضاعف

) ۱ ( ۵0:۵0 41, ۰

بای لول ریب (2) حکایت ۳۲ وِ س‌ مر 2 کنید > کمیتلرم درکلدست و مره ی فرمان) و س ساثر خدمتگاران پلهو و تفت مشغولاد ۱ ودر اد حدمت متباون # صاحب-دلی پشنوی زکقت ۱ و درجات بندکان بدرکاه حق جل وعلا همدٍ ن مثال ۹ دارد * ۹ نظم « در بامد دگرآید کسی خدمست شا ۲ سیوم هرا آینه در وی‌کند باطف:کایب امید هست پرستندکان مخلص را +.. که نا-آمید نگردند زآستان آله « متذوی * مهثريي در تبول فرمانست ترلگ فرمان دلبل حرمانست هر ک سیمای راستان ۵ ارث و خدست: بر آسنان دارد * سم حکایت * تنی جدد در عبت موی بود‌ذد ۳۲ ظاه و ابشان

بصلح. آراسته , و" باطن‌ببیفلح. بیراستهانج یکاونورات 7 ون

2 و ۳۹ رم ۹

عم سب

یکی از آبنان ,حرکلین, کود. و که مفاسنب:: لا رویتان بووین ین شخعص اه همین ز و بر ایدان لسن ۴ خواسنم ۱ ۳ بطربقی ۱ و 1 بر 0 ۳ 0 کعافیق پاران تنم کذم > [«نک خدمش کردم ٍ دربادم رها

دکرد

۱ و جفا گفت ‌# معدورش داشتم ) تس قطعه 4 0 ۱ ط ۱ 7 رم و رزی و ساطان ر بی وسیات مگرد پیراضوی ۲ ۰.72 سس ۱7۳۳ پسبام ان ی کریدان کرفت و آرن دام *

باب اول .. ( ٩۱‏ ) حکایت عم 3 م7 ر گ ِ س ۰ ِِ رٍ 2 ۰ باکراسم در-آورد۸. ۱ و بر نر مقامی معجیی کرنذد ۳ اما بلواضع فروثر ۳ ورام * ۱ شوت + ٍ بگدار 1 که بدد و دمجنم ۳ 5 درمف بندکان تشیدم ۱ مصراع #

گفت (لل۵. (لله جه جای ۳ زر ۱ یت #

گربرسرو چشم می نشينی + نازت بکشم , که نازنيني « 7 1 ّ فيپ اجمله بیتسم و از هودری: خی در بچوستم تا حدیت زامت ا ۱1 تسه و 2 ۷ چه جرم دبد خد اوند سابق- نام 46 بنده درنظرخویش خوار مبدارد *

نس

و م و

حاکم اپ «خی را بسندید , و اسباپ معاش باران فرمود تا باژ س__ 7 گِ ۳ ِ ۰ : ۰72 مها و اراد و موست ایام تعطیل را وفا کندد # شکر نعرت بخعدم ۱ 1 ۱ 7

و زمیج خدمت ببوسیدم ب و عدر چسارت خواسنم و ,دار عازن جو کعبه فباهً حاجت شد ب ازدپار بعید ۱ روند خاقبدبد ار او بسی‌فرسنگ»

7 7 1 ۳

نرا حمل امثال ما بواید کردم | کههیکسنزند بردرخت‌بی_بر سنگ * ۳ حکایت + , مللگ.زادة کنج فراوان از بدر میراث یافت ۱

دست. کرم برکشاد , و داد سشاون بداد با و 2 2 2 9 ی 2

باب اول ( ۱۴ ۲ حکابت ۳۵ بر سپاه و رعیت بربخت ۰ قطعه » نیاساین مشام ِ طباه عود « برآنش نه که چون عنبر ببوید « بزرگي بایدت اخشندگي‌کی ! که تا دائه نيفشاني نرو ید م بمی از جلسای بی-تدبیر آصیحتش آغار کرد , که ملک پوششس

ای مال بسعي (ند وخنه اد ۱ 5 از براي مصلحتین نهاد» ی

دست ازبی حرکت کوتاه کی ج که وافعها در پیشست و دشمنان

در کمیی > نباید که بوقت حاجت درماني ۰ لها

اگر تنجی کني بر عامیان خش ‏ رسد مرهر گدای را بزجی چرا نسناني ارهریک جوی سجم ج. ب گه فرد -اید ترا هر روز تین 5

ملک.-زاده ریین. ازیی ‏ سین رصم که ۱۳ راي بلندش

نپامد , و مر ان فرمود و گفت , مرا خداوند تعالی مالك این

مماللک کرن: است م نا خورم و خشم , نه پاسیانم که نکه دارم * قاروا مود سیم که چیل خانه گنم داشت *

که نام نیکو گداشت «

نوشیروان نمری موز و ظالمی را حکایت کنند , که هبزم درویشان

مس مس ۶

خربدی یف و توانگران را دادی بطرح » نا-کاه صاحب-دلی

2 ۱ برار کدر کرد , ر کشت ۱ بیت *

باب اول ( ۷۳ حکایت وس نی با بوم وکه هر کج دون بکني

4

زو رمنديمکری بر اهل ز مجری ۳ پیت بر آ سمان نرود ۱ :1 4 و9 2 9 ره حاکم توت پرنجین و روی در هم کشید و برو آتنعات ت کرد * اخدنه نس ۶ 1 ی 2 ۰ ۳ العز و بالانم ییا شبی انش در ادبار هبزمش | فدای ۱ و ساتر آماکش بسوخت , و از بستر نرمش اخاکستر گرمش نشاند + اف همار, ن شخص او وق کذر کرد , دبدش که با پاران این بکهتظیبر ندانم که اپ آتش از کجا در سرای من آنناد « گفت : ز دود دل

در ریشان * 0 نطعه > 7 ۱ ۱ ۱ حدر کی 1 درونهای- ریش 1 که ۳ درون عاقدات سر کذد #

و2 [ فا ز 1 [ ۱ بهم بر- مکی 5 تواني ( ی ۲ که اهی جهابی بهم بت زد * 2 ۶ ٩م‏ 2

شنیدم که برکاخ کاخسر و نیشته بود | قطیه * دید یب رد

که خلق بر سر مابر زمیسی خواهد رفت *

چنان که دست بد ست ی سل پر شا زا

بدسئهی 3 ۳1 ۳ بکو [ هل فست ۷

و2 60۲۳2۱ ( ۱ )

باب اول )| حکابت ۳4و ۳۷ حخایری دوبرا در بودند کی خدامست ساطان کردی ۱

و دیگر بسعي بازو نان خوردی * باری آن نواگر فروبشرا

و

7 3 ی م دنه کفعت , که چرا خدستا نکنی تا از مشتت کار کردن برهيی :

۰ ان

ی ی ۳ دد سست [ ول دعده کردن - خمهر > ِ_ِ اب توت امب *

ِ 14 ای شکم خیره بزا از بساز تا اي پشت خد مسمت ۳۹ #

4 1 ِ 2 7 ما : ۳ مر قاس ۰ 1 3 کزدعت ام "جخشم ای ملگ رک ری ان و ۱

نشکا نام ی ۱ و۳ ۷ تیا ارزانیي دلشست | و آورده 51

۳ ۲ " نی زص که عقل و فراسنت او بمتابه بود که سالی طا پفهٌ از حراث 9 شکایت را 1 ۲ ۶ ۰ 1 ۰ ۲ 2 بنزویلک او آوردند + که بر کنار زود یل چنبه کا شنه بوویم , بارا مفیهمععه وصعدام و ه وا عامع دم فد ۲ هداعا -2) هک ز ۱ ) ماه رهاط ولع‌حتهامی والمبههه قه ق)جمجه. صفعه امه وعم ۰ ۱6۵۸115

باب اول. ‏ ( ) حابت ۲۸ نشدی * حکیمی شنید + اخندید و گفشت :- مثنوی * م2

92 1 ۳ : ترع ۰ *م_ _ _ بو ها ۰

اگز روزي بدافش برنزودی ۲ زادان تذگ‌نرروزی نبودی *- ناد ان [جنان روزي رساند ب که انا اندر آن حبران دمائل ج مننوی * بخت و دولت بکار دانی نیست بر جز بنائید آسماني تیست ن

رم آوفنادهست در جپان بسهار بی-تههز ارجمند , وعافل خواره 4 ۰ ۰ ۰ س 7 کیم‌یا گر بخصه آمرده و زج ۱ ابله اندر خرابه بافنه نج ‌# اش ۳ ام ۸ حکایبت * . بکی از ملوكك را کنبزلگ خذنی آوردند بغاپنت صاحب-جمال و خوش-خوی # خواشت ۱ ۳ در حایت مسدي باری ما 9 د ‏ ۱ .2 ان ۳۹ 1 : ِ 0 ۰ 4 ۰

بسپلهی زا 9 له مسبببالایش از پر؟ بهانی _بز ندشنه برد م ۱ : ان 2 و زدرس بگریبان فرو‌هشنه > هبکلی که »خر جني از طلعت او برتژدی و وگن انقطر از بغلش بگندبدی * بت * ۰۰۸2 " ۰ و ۱ نوخعني تا فیامت زشت- روبي. بروخلمست , وبربوسف نکوبي * 0 ۸ ۰ ۰ 7 ی ۱

#خصی نء‌چنان کربه‌منظر کز زشلی ار خبر توان داد |

1 ۳2 و و انگاه بغل , نعوذ بالله پ موار ‏ به‌آفتاب مراد *

اب لول :اه ۹۴ ) حابیشا ۸ پآ 2 ۳ ۱ ِ 1 ۰ هن سیاه را درآن عدت نفس طالب بود ز وشهوت غالب مرش

رک ۱

بجنبید و مهرش بر داشت * با مدای! دان ۳۹۹ ملكت هشهوار ۳4 ۷۳ کذبرک را

و

جست و نیادت « مسا بکعنزن ۱ خشم گرفت و فر مود تا کذیزت ر

پا «سیای وسمت و با ی اسئوار ببند ند و از با 0 جرسّن لعه بخندق و ۰ وکا 1 ۱ در.اند ازند » یکی از و زرای نیی - عضر روی شعاعت بر زمبی

نها و کی ۱ سیا: مسکد خطاد ی ایس ب بلکه ساپر

سس

رن ار دربن

2 ۳2 9 2 ۳ و ۸ ۰ ۰2۰

ای خدارند روی زمیر , نشنید؟ که. گفته اند ؟ قطعههم ین ۳ رز پین ۳ | ذد‌پشد +

مالك ۲ اپرن لطیفه دسئل یف مد ۲ کشت ۱ سیاه ر بئو اعشیدم ِ

0 : ۹ 9 ِ نهر دز اور و۳9 میسدل ۱ ۳۹۹ رود جای - سل ید * 3

زا اولی: 7 ([ ۰٩۷‏ ) حکابت ۴۶*۳۹ تشنه را دل خواهد آب #رلال نیم خوره _ ۵ آن کندیده » ات دست سلطان دگرکجا بیزد ( چون بسرگین در-اوفناد ترن « تشنه را دل نتوادد آن کوزه , که رسید است بردهان سکنج * ۳۹ ۴ اسکندر را پرسپدند , که دبارمشین و صغرب را زیت گرنتي : 5 ماوگ پیشیین راءتخزاین و عم پتتگر جیشی: از تو بود ,"و چنین فلحی میّسر تشه گفت بعون الله تعالیی هرمملکت را که بگرفتم رعیتش را نبازرهم نام پانشاهان پجشین 0/۵ :مین وروت تارج بیت « بزرگش تخعواننه اهل خرد که‌نام بررکان بزشني برن « فطعه چ اپ همه ۶+چست جون می-بگذرد . بش و" خت و امرونهی رگبر ودارر ۰ ۷ نام ۳۳ رفنگا ن ضایع مکی | تا بماند نام یز فرار ۶ ۶ حکایت * ۳ مزد ؛ بیش نوشیرران عادل ِ رو گفسی که فلا دشمی ترا خدلی عزوجل برداشت ه گفت هیچ شنيدي ‏ که مرا گذاشت : فرد »

۰ و رها * دز فمظ مه فمتدماه ج‌صنملام؟ عمط مه فنب رن

پاب لول بت ( حکابتث ۴6۱ مرا بمگ: عفر ای شاده‌اني نیست بو .. که زنه کانی ما نیز جاوداني نیسنث. ۰ ۴ حکايسي ۰ . گررهی از جکما در باراد کسریل بمص‌احنی وی میگدند * بزرجمو خامرش بوذ * کفنند چرا دربن بخت با ما ستش نگوني + کفت ب وزرا برمال اطبا اند 1 وطببب دارد ندجد مر بسقیم + پس چون بینم که رای شما برصوابست + مرا "ور آن گقشی حکمت نباشد « .. قطعه و چر کاری بی فضول می بوایه , موا ۳ سخیی کفنی "نشایذ « رگر بهنم که نا-بینا و چاهستا ۲

ی ی اذر ۳۹ مو س‌ بیشیدم کداسسسی -

باب ۲۱۳

د, اخلاق درو یشان

! حکابت .‏ یکی ازبزرگان پارسائی را کفت , که چهکوژی در حق فلان عابد « که دبگران درحق او بطعنه «خنیا گفته اند » گفت . در ظاهرش عیب نمی-بینم , و در باطنش فیب هر کرا جامه پاسا بپني , . پارسا دان , و نیک -مرد انار! ورندانیکه درنها نش چیست ۲ مسرّسب را درون خادد جه ۲ ر ۲ حکایت * ,درویشی را دبدم رکه سربر آستان کعبه همیمالید و می-کذت , با غفور با رحهم ! تو داني که از ظلوم و جهول

جد آید * ۲ ۰ وطعه و

تفیدافی حکابت و]| ت سِ عدر تثصیر خدمت آرردم ‏ 2 ذدارم بطاعت استظهار » عاصمیان از گنای توبه کددل ۱ توت از عبادوی 0 بنده آمید اررده ام نه طاعت و بدربوزه آمد: ام نه بیضاعت * , رز مر ار ۱ 2 3 ار اصذع بی ما انت له اهله ,- ولا تععل بدا ما آن باهله + بت + س ۳2 2 ثرکشي ور جرم خشي ‏ روی و سر بر آستانم * بدی ۱۳ بهصایق نباشه پ هرچه فرمائي بزآنم * قطعه * برد رکعبه سائلی دیدم | ی ی-گفت و میگرستی خوش | می- نگويم , که طافتم بپذایر ( کلم ۱ َو بز ناه "کش" ؟ ۳ حکاپت +" عبد القاه ر گیلانی رحمة الله علیة را دیذنه , که در ِ کعبه ززی و نهاد, 73 ی-نالید و # ۱ روی بر خالك میات | هر سحرکه که باد می-آید ( رو فرص بط : / 0 ۱ "ای و که هرکز فرامشت نکنمم *«چت از بنده باد می-ابه ( حکایت ها وزدی بخانة پارسائی" درآمد , چندان کة

و

خست ‏ چیزی دیافت + ولانکگ با ز- گشت » پارسا را از حال او ۰

باب دوم - ( ۷۱ ) حکایت ۵ ی ور خبر شفد ۱ کمن ۸ در ان خعدة بود بر داشت در ره-گذر ۱ ۶ ۱ او انداخت ب تا معروم نروه « قطعه:ع شنیدم که . مردان. راه خدا دل دشمنذان هم نکروند تنگ >

ون 2

۰ تا كي مسر شود بری مقام : که با ووستانت خلانست‌وجنگت» . اهل صعا چه در روی و چه در ثفا, ۹ تجقان ۹5 در بست عیب کیرند و در پشت : بمیراد ۱ بیت *

عم

در برابر جو گوسغند سلچم ۱ در وا همچ و گرلث مره ۳ بت # : 2 زب 1 4 هرکه عبب دگران قن توهاررت: یدرد ۱۰ ۱ ۲ 7 بیگمان عبست ئو پیش دکران خواهد برد * ِ 11 ۱ ۱ « حدایت ‏ تنی چند از روندکان مئفق در سیاحت بودند ی سای ی ی 7 9 و شربلگ رام و راحت , خواستم که موانقشت کلم , مرافشت 2 ۱ 7 ی ۹ زکر وند * کعدم از کرم و اخلاق بزرکان بعبد است روی از مصاحبت مسکینای برتافلن. و و :5۵ رت داشئن | که تن در نعس خود ۱ و ۱ 6 بای بر ی بست «

ما

24 ۱ 5 م۳ أق م اکن راکب او دقع ۱ اسعیي لکم حامل الخواشی

۷ 4 بثِ_ِ ِ كت 2 ۹ ۱ ۱ بکی از آن میان گفت , ازس که شنیدي دل تنگ مدار که دربن

بای دوم ۱ ([ ۷۲ کات و : و مر 1 ۳ 99 1 7 1 7 روزها : وی بصورت صاحان برآمه و خود را در سك ین ۳ ش ۱ : و محیرن ما مذنظم کرد " ار[ چا 5 ننلاشی حال "دروبشان ششت ر کمان ك 1 ۱ فضولش نبر ود و بباری قبوتش کرد ند * ۳ : بدت * چه ‏ انخد مردم که در جامهة کیست: نو بسند: د‌اند که در نامه بچهبث * متذوی ظا هر حال عارقان ورس ۱ 1 2 مر( ۹ ۳۹ قدر بس ک رون ور خافشت * رن درعمل کوش رهرچه خواهي پوش! ماخ بو ضءفه بوطلم بن کی ترکت ق ذجا و شهوتشت و هوس پا ززلیی..نیتاعی امه بزیین و افو قز آکنه مرد باید بو , : ۶ سر بر کت ات جنگ جد بو ۵ روزی تا بشب رفده بود بم , وشبانگاه در پای ,حصاری خفنه » ۱ ۳ 2 2 جر ام دزد بی-تونیق ابریق ریق برداشت که بطهارت می-ررد | او خرن بغارت رفمتا # بومشا * 0 نا سزای و که خرنه در برکرد م۳ جامهٌ کعبه را جلْ ۳ :

صِ

چندان کهاز نظر درویشان فغاپیب شد, برخی برفشت ۳۹ رجی

باب درم ۷۳ ۲ ۱ حکایت. 4 ۱ ۰ ۳ ی با

ور و09 ۳۵/۳۲ ارن؛ نار بل "مجلخی زراه زفله.بود: و رفجتاق

بی-گناه خفته ۰ بامدادای همه را بقلعه در‌آوردند و بزندان

۰ س_ ‌" ر 7 #72« ِ کردذد ب از آن ثار بخ باز نرلش محر کعدجم و ظریق: عزلتا

ر‌ ۰ و ام مر گرفتیم » السلامة في الوحد: بر خواندبم که گفته اند مب فقطعه » چو از فومی بکی بین-د اي کرد | نه. که ر منزات مان ده مه ۳ ‌# بیال دل همه کاران ۵ 1 ۳ مستعید گشتم و مرا همه عمر اپ نصیعن بکار آبد + مثنوي ۳ م2 و ی ۳ و ۳ .2 ار برکةٌ پر کنند از کاب ۱ سگی در وي افند کذدن»نجلای » ٩‏ حکابت ‏ آرده انه , زاهدی میمان پادشاهی بود » چون بطعام پنشستند , کمتر از آن خوره , که ارادت ار بود و و چون بنماز بر خاسنند ۱ بیشدر از کرد که عاویت او بو ۱ ۳ ی صلاح

باب دوم " ۳ حتایبت ۷

چون بخازه. باز-آمه" سفره خواسعا قا تال کل ۷ چا 9 صاحب - فراست ,رکفت ۱ اي در بدعوت باقن بودي + طعام اخوردي ( گفت در نظر ایشان چیزی "خعوردم که بکار آبد , گفت نماز هم فضا ک؛ کة چیزی نردي که بکار آیف م قطعه + اي هذرها.نهاد, برکف دست رم عیبها را نهعنه تور 2 تاچه خواهي خربدن اي مغررر روز درماندگي بسیم دعل ۱ ۷ ان * بای دارم ۹ در ایام طفلي متعبد بودم و 2 و ۰ و مج ره اریز اه یی ی ۱۱۱ و همه شب دبده بر هم نزده و مصحف عزیز ور کنار کرفته , و طالعةٌ گود ما خفته + هو را گفنم ازینان یکی» سر برتای:وارد که دوکااکٌ بکزارد ۷ چدان جوای ععاسی شان برد؛ | که كي ! مرده (ذل * کشست اي جان بدر اگر تو نیز خفتي به که در پوستین خاقی آنتيی * ۱ ۱ ۱ قطیه * زجوند مدعي جز خر پشنی. را ج که دارد پرد؟ دمن در پیش, *

+

مه بر 3 ۱ 1 م لشم ۰ 3 ۳ 0 4 ۰ ۳ دجسم جح - پچ کل 1 ( ۱ ي هبي‌کس مسکچنی در | ر جحویسص »

باب دوم ف ۱ حکایت ۸و۹

۸۷ جک دمستا # بکی از بزرگان ۳ در جلس ۳ سنودذل و در

ارصافت حهدله اش ام می - کرد زد بعل ۱ ر تال تور بر- آوزن

و کفت ۱ ری آذم ۹4 نهر دانم بت ی ص 2 ۳ ۳ 9 9 ِ کفیت ای با می تعد حاسني علانيتي هدا , و متدر باطفي

وز خبث باطنم سر خجلت نهاده پیش ۰

طاوس را بنقش ونگاری که هست , خلق

تحسیی‌کنند , واو خجل ازپای وتتت جوش:*

و و2

6 حکاییت :یکین ار صلعای لبنارن و که مقامات او در دبار مغر مفگوز جود" و بکزامست عشهرر م اجامع دمشق در آمد | برکذار بر یتالعت ءاپذاکاد ایس بلغز یدب بعَوض در آنتاد و بمققت بسیار ازجا خلاص بانت * چوی از نماز بپرداخست مج بکین از #حایب مراور کفت , مرا مشکلیست ۰ گنت , آن چیست < گشت باه دارم که روزی بررری در بای مغرب می-فتي وفدمت ترمی-شد و امررز در يكك فامت

آب از هاکت چیزی نماند» بود , درب چه حکسئست « شیم

درس فکرت 7 مانی فرودرفشت * بعد اوتامل بسیار سر بر- آور د

باب دوم . ( ۷4 ) ۱ ر گنت , نشنیدء که سید کائنات صلی الله علیه و سلم مپفرماید

لام دی کو نکر ۵۶ کو

که لي مح الله وقت ايسعني فبه مالک ری زو ( نبي مرسل ه و نگهت م عا وروی و قلی چفین بودی ه اجیرئبل عنبکائیل نپرداخنی و دبگروفت با حفصه ر‌ زینب درساخنی * مشاهدة ابرار بن تتجلي ولاستغار یدنله وم ۱ دیدار می-نماتي و پرهیز مبکني ۱ بازار خوبش وآتش ما تبز مبکني » فطیه » مثنوي» ‏ یکی پسید ازآی گم کرده فرزند | که ای رزشی 2 گر پیر خردماد زمصرش بوی پیراهی شنید عیا ۲ چرا ور چاو کنعا نش ند بدي ۱ بکفت | احوال ما برق جهانست دمی بید | و.دبگو دم نهادست » گهی بر طارم اعلیی نشینم م کی ۳ پشت بای خود ده بینم * کر درویش. بر یک حال ماندي ۲

ناو تا از دو عالم برفشاندهی سٍ

باب دوم ( ۷۴ ) حکابت !را ۶ حکایت مه ودرجامج بعابلک کلم چند از وعظ می-گفنم با فومي |فسرده و دل- -مرده از صورت راه بمعني نبرده «

دیدم که مس در-نمی -گیرن و آنشم در هیزم تر اثرنمی-کند ه دریخ آمدم تربیت سنوران وآثينهداري در مجلس کوران ۱ و لزق در معني باز-بود و سلسله سخری دراز * در معني ابن آیه

و م9

و ی افرب ائبه ص‌ بل الوربد سخری بجئی رسید: بود |

که میگفئم ۰ 1 قطیع »

دوست نزدیکنرازمی بمنست , ! وایری است مشکلکه می آزوي دورم «

چکنم با که توا گفت « که او | در کنار من و من مجورم ِ م از شراب ای خن ما دح در دوست ه که نا کا: رران؟ در جناز مچلس گر کرد و دور آخر دروي ارکرد * نعرة چذان بزه که دبگران بموافقث او در خروش آمدند و خامان مجلس در جوش گفتم سبحعان الم ! دوران با شیر در جضجور

ٌ زد بکان جع هر دور * ۱ قطعه »

و هم تن , چوزی:: نگاد یب جرج رت طبح از منکلم *جوی !

و «سحت میذان آرا دت بیا ر | ۳ بزدل رد سحیی ‌ِِ " کی س

۱ حکایت * شبی در با بان مکه از "خوای پای رفدذم

باب دوم ( ۷۸ ) حکابت ۲او۱۳ بماان سر بنهاد م و شکرباثرا گفذم | سستا از من بوار / گفت ای بر در حرم در پیش است ر حرامیي در بسن * اثررنلیعج تجان دسلامت برد کپ و اگر خفلي جِ مردی » اس و . خوشست زير مغیلان براه بادیه خعصت شب رحیل , و لی ترلت جان بباید گشت « م گفنم نشنیدع که حعما گفنة اند * قطعه » م لا 14 بای میگون پیاد. چند رود , کز عمل سنئوه شد بخنی « تا شود جسم فربهی لاغر لاغری مرده باشد از سختی » ۷۲ حخایت ۰ پارسائی را دبدم که بر کرانهٌ در پا نشسنه بود و زحم 7 5 ۰ ۲ ‌ِ ۱ پلدگ داشت و بهيچ دارر به نمی-شد و مدنها درآ رجوري و شعر خدای عزو جل گفتی » برسبدندش که شکر چه میگذاری < گفنه شیر آنکه , اعد لله بمصیبتی گرنتارم نه بسعصبتی » قطعه » گیل مر زار بکشئی دهد آن عربز » گوبم ۱ از بذد ۶ مسکبی چه گنه صادرشد | 2 3 ‌-‌ ۰ ۰ 4 کو دل-آز رده "1۷ از ی / عم آ دم با نی *

۳ حکا بت * درریشین زا غررری بش ۱ کليمي

باب دوم حکایت ره از خانةٌ یاری بدز دید * حاکم فرمود و دستش بدرند » ماحب گلیم مت کرد | که او را ال کرد م + کت | بشعاعت تو حد شرع فرونگذارم « گفت , راست فرمودي و بر رات ۱ م ۵ و مت ر ذف چپزي بدزد ه فطعش دزم نیاید که الوثف (! بمللک و هرچه در ملک درو پشانست واففت ‏ حناجا نسنش + حاکم را ابی سخی اسئوار آمد و دست ازوي بداشت » و ملامئش کرد که جهان بر و ت کلب منیب بود | ۹۲ دزدي نگردی 1 از خانهٌ چنبن پاری » گثت اي خداوند , نشنیدة که گفته اند , خانهٌ دوسنان 2 ۶ بروب و در دشمتان مکوب ۰ ۱ بیت * چون مرو مانتی سخني تری بجز اندر مدء * دوشمتانرا پوست بر-کن دوستانرا پوسنیی » عا حکایت » پادشاهی پارسانی را برسید که جت از ما پاد می_-آب۵ < گفت بلین هرکه که خدای عزر جل را فراموش میکذم بات می- آرم بدتا * هر سو 3 آن‌کخش زبر خویش براند ۱ و آنرا که «خواند بد رک ندراند ۵ حکایت » . یکی از صاعان اخواب دید پادشاهی را دربهشت

گ فا حی ممز بای( دزبهوزخ"برسید که موجب درجات این چیست

باب دم و :78 ( ۸۰ ) حکایست ۱٩‏ و سیب دروات آن چه « که من بخاف این همی_پنداشتم * ندا آمد , که اپ بادشاه بارادت دروبشان در بهشنست و اب پارسا بتقرب پادشاهان در دوزخ *‏ فطعه و دلقات بچه ک رآبد وتسدیم ومع« خود را زعملهای نکوهید: بري دار» حاجتبكا برکي و اشتنت نیست دروبش-صعت باش وکام ندری دار ه ۷ حکابت » درریشی اراویار ۳99 کارو ان کت ور از کوفه همرانر ما شد نظر کردم معلومی نداشت » خرامان همی-رفت و میگفت مب 0 ِ رباعی « نه برآشتری‌سوارم نه چ وآشترزبر بارم| نه خهاونف رفیه ۱۳۵ ۱ نشسی میزنم آسوده و عمری بسرآرم ۰ غم‌موجودوپريشانيمعدوم ن۵ارمه آشتر سواری گفتش ۱ ین درربش با زگرد ج که وی بعوزی اه نشنید و قدم در بیابان نهاد ر برنت * چون بل بني #حمود

بسیدیم , توانگر را آجل فرا.رسید > درربش ببالینش فرازآمد

م۰2 ۱ ۰ وی ۳ و گنت ماسخني نمردبم ر نو بر جتي موي ۰ ۰

۰ 9 7 , +خصی همه شب بر سربهمار فریست ۱ و و

چون روزرشد آن بمرد و بیمار بزیست و

۱ 7 : ۳ 9 و ای بسا اسپ نیز رر که بماند , ۱ که خرانگ جان بمذزل برد «

باب دوم ) حکایت ۷و۸ م۲ ۰ 2 ۶ اه ۰ 4 ۰ ۰ ۰ بس 5 در خالت تیدرستاتر( ۱ ددن دردل و رم و رد ز دمرد # ۷ حکایت و و جاهل را پادشاهیي طلب کرد * عابد ر و ۰ : 3 ع ۵ ۰ ۰ 0 0 7 5 ۰۹ در حق می دارد م زبادت شود « آورده اند که دارری بخورد , زار آن که چون پسنه دبدمش همه مغزم ‏ پوست بر پوست بود **چو پیاز» 0 روی-در*علوق پشت بر قیاه مبکننن دماز ِ 1 م9 م2 مره مثنوی ۳ راهد عمر و بکر و زیدی ۳ |خلاص طاب -مکی ۹ شیدی ِ جون بدد و خدای خویش و (دل ؟ با بل که «جز حفا ندال ب ۸ حکایت * کاررانی را در زم پودان بزدند و نعست و : له 7 : سل مرس : ۱۰ بروند + بازرکانان گربه وزاري آغاز نپادند م خدا 0 | وم 4 2 ۰ 0 و رسول را شعیع آورددد + سون دل‌اشست 4 نتب - 1 ۰ ۱ ٍِِ« 6 چوپووز 9#الدز۵ا توراتروان ب ‏ چ4 عم دارد از کریة کروان ۱ 1 ت #72« ۰ مرن حکیم در آن کاروان بو * بکی کعنش ۱ کلم جدد از حمعت ۱ 7 1 ق ۳ م‌ ۰ ۰ بگوی مگر از مال ما وست داراد ۱ ث_ِ باشد ده جددبی دعمسا ضانح شود + کفت ۱ دریخ باشد کلمةٌ حکمت با اینان کفتس بٍ قطعه »

[هذ

2 و ۰ ۰ 3 ۰ ۳

باب دوم ( ۸۷ ) حنایت ۱٩‏ فش ۷ "2 تصر سم با سیه-دل جه سود کفتن وعظ۱ درو مخ آهنیی در سنکت ۰

بروزکار سلامت شکستکان درباب > که چبر خاطر مسکچی بلا بگرد اند *

چوسائل ازتوبزاري‌طامب-کند چپزی» بده, وگرنه > سنمگر بزور بسناند *

٩‏ حکابت » چفدان که مرا شیخ اجل ابو الفرج شه‌س الدبن ِ و 2 و

ب‌جوزي رحمه | للم عله بدرف سماع فرمودی و تخلوت و عزات شارت

کردی» عنغوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب + نا-چار/خاف ۶ ی 9 ۰ ه» 4 / را

راي مربی ددمی چجدد بردنمی و از سماع ۶ جالسری درورتسن

حظی برگرنتمی و چو(صدعت شبخم یاد آمدی» گفتمی ۶ بیت *

قافی ار باما نشیند برفشاند دست را ۱

و نا شبی جح ثومی برسپدم و در آن بان مطرعن دیدم ۶ . بت *

گوتي رگ جان میُسلد رگ را 1 ۱

ناسخوشثر از آرازة مش پر آوا زش * 2 ۰ 2 هی انگشت حربعان در کوش و هی بر لب ۱ کف یا موش 14

7 ِ 2 ی ی نما الم ) وی *سویت (اعانيي بطییها 1 و ادت ٍِ۳# ۳۲ #9 نطیییا

-

بیت * نبیند کسی در سما مت خوشي |

باب دوم ۱ ٩‏ رم حاس 31| 1

چون باواز آمد آی بریط‌سرای + کدخدا را ِ از عد اي پابهیا م در گوش کر تا نشنوم | درم بکشا روم ی الجمل توزیآخسا و رویتانرا مواقعرت کردم و شبی با چندبی مستایزرل برو ز آوردم و گفتم ۱ قطعی ب

موی بانگک بی - هنکام بر داشست ۱ نمی -داند که چند از شب کد‌شنست * ر

رت سس ی که پکدم خواب در چشمم نگشنست * مین بامداد ان تن تبرلت دسداری از سر و دبداری از کمر بکشاوم و پبش 1 ی نعادم 7 کذارش گرفتم و بسی شکر کقدم 1 پاران ارادت مس در ۳ وب خلاف عادت دیداد و بر خدت عقلم بخند‌یدنه + پکی ازآن مهان زبان نعرض دراز کرد و ملاست کردن آغاز , که اس حرکت مناسب رای خردمندان نکردي ‏ که خرف ۰ ۶ ۳4 ۰ مشاتخ ۳ مطربی داد ی که همق عمرش درمی در کف (بود و است ۰ ۶ ۰ ۰

و

کین ره . مطربی دور از ید سرای ۱ کس‌ندبدش دو باره ور بلی جای *

باب دوم . ۱۷۶ ) حکابت ۲۰ راست ‏ چو‌بانگش آزده بر خاست , خاق را موی بربدن بر خاست * م۳ اپوان ر حول :زا بپر بد * مغز ما ,بو و حلن خوقد دید ۶ کثفم , زبان طعنه و آن بهم که کوتاه کني بعکم آنکه | مرا کرامت این شخص ظاهر شده است + گفت , مرا نبز وافف گردان + تا همچنبی تفرب نمایم و بر مطاببةٌ رکه فت م (ستغفار گوبم ۰ گفتم ّ بعلت آن 5 | شیخ اجلم رها بثرک سمام فرموده است و موعظنهای بلیخ گفته ردر سع قبول من نیامده تا شب که مرا طالع مبموی و تخت هما پون بدبی بقع رهبري کرد و بدست ای مطرب ثوبه کردم | که دپگر بار بقبت و خویش کرد سماع نگردم » قطعه ب آرار خوش ازکام و دهان لب شیری نغمه کدد ور نکند م دل بعر ببد ۳

5

1

نن 2 2 و ر برد عشاق و نهاوند و عرلٍق (سستفا ۳

ر ‏ م2 از جرف مصزب رش رود ۱ از بی-آدبان که هرچه از بشان درنظرم نا-پسند آمد از آن پرهبز کردم ن وطیه ‌#ِ

نگوبنه از سر بازاچه حرفی , کزان پندی نگهرد.صاحب «هوش

باب درم ( ۸۵ ) حکاپت ۲۲,۲۱ و گر صد باب حکمت پیش ناد آن بخوانند > آبدش با زاچه درگوش حکایت» . عابدی را حکایت کنند , که شبی ده من طعام خوردی و تا سبح ص_ بسناد ی * صاحب- دلی بشنید کنیس اگر نف نان اخور‌ی و بخعتی ب بسیار از اپ فاضلثر بودی * وطعل « درون از طعام خا ليي دار ۱ | نا در آن‌نور معرفت بینی *

تيي از حکمنی بعلّت آن! ‏ که از طعام تا بیلی » ۲ حایت # «خشایش آلي و لو برداز منلهي چراغ توثبق فرا راه داشمت تا بحاقه اهل تعقیق درآمد * بیس قدم درویشان و صدق نقس ایشا ۳ اخلانش بمیعامن ب کشبی +

دسث از هوا واهوضن) کوتاه کرد و زبان طاعنان در حق و دي دراز | که

۱ و ون بر فاعد,* اولست و زهد و صلاحش بی - معول * بیت * بجور و توبه دوان لس از عداب خدای ۳

و

ولیک می-ضوان دار زبان: «مریم ارست ‏ » طافت جور زبانها نیاو و شعایت (بعال پیش پر طربشت برد * و کت | از جور زبان مردم برنج اذدرام ۷ شیم بگرپست و کعت و شکر ان ۰ م72 7 ۳ س_ ۰ ۰ 1 دعمت ج4 گوذ۸ تزاری د که 0 که می - بددارددت بٍ فقطیه ب

۰

باب دوم ( ۸۹ ) حکایت ۲۳وع۲ که ببه خواستنم بر خبزنه , گه بخوی ربخننم بنشیننه « نبک باشی و بدت کوبه خلق , ِ که بد باشی ونبکت گویند « ری از : رن ِ 1 2 بر بزرکان در حق مي بکمالست و نيکمردي من دربن نقصان ۶ روا- باشد اندیشه برد وتیمارخوردن ۶" بهت» گ رآنبا و که میدانمی م کردمی + نکو-سبرت و پارسا بودمی * کی و مر 9 یی مرو ۱ تفت * [ني لمستیر مر عجن تفای | والله بعلم آ-راري و اعاني ۰ قطعه + دربسته بروی خود زمردم ب تا میب نس ما راه دربسته چه سود +عالم الغیب دانای نهان و آشکارا ۰ ۳ حکایت « بکی از مشایخ شام را پرسید ند ۱ که تعاوخییی تصوف حیبست ۱ گفت از پبش طائهة بوددد در جمهان پراگذد: زار ربعني جمع امووز خافونبصوات ۳ و بدل پر| گذد: ‌# ۱ قطعه * چوهرساعت از توجاني رود دل+ بننهاني اندر صفائي نبيني * ورت جاه ومال است وزرع وتجارت مب چودل باخدابست خلوت‌نشيني « عا حکادست * که کردم بیش بکون" از مضائخ که فلان بهسای س گواهي داد ء گفت , بصلاحش خجل کی * نظم م

تونیکو- روش باشم تابد-سکال ببده گفنی تو نبابد »جال ‏

باب درم ۷۷ ( حکایت ۲۵و۲۹ ۳ 0 و ۰ 72 2 را چو آهنگ بربط بود مسئقبم | کی از دست مطرب خورد گوشمال « ۳9 حکادت اب بان دارم که در کاروانی ۵ج شب رفنة بودم ار کر 2 ۰ بر کنار بیش خعلنه ب شور بد؟ ۹ همراه مب بود | را با بان گرفست و بکنفس آرام نبانت * چوی روز شد , گفنمش اب چه حال بود « کی ۱ بلولاثرا ددم که بناله در - [مده بوددد از درخت و کدکان در کود و عوکان در آب و بهائم در بیشه مب ار کردم ۹ دهاش همه در تسبیم و مس بخفلت خفنه * قطعه ب مرغی بصبم مدا لید ‏ عدل و صبرم بجرد و طائت رهوش " بعی از دوستان خاص را مر آوار مس سید بگوش | کت ۱ باو ر ند(شتم ۹4 ترا بانکک مرغی چنجیی گنف مدهوش *

گفلم, ابی‌شرطآدمیت نهست مرخ تسبیم خوان و صس خاموش *

حدا یمتا * وف خی در س و از ی طا نف جوانان صاحبت-

( وت تام ۳ 3 دا همدم «ودم 9 همدم ۷" ت قدما رمرم بکردندی و 9 ار

مستفانه بکعنندهی * عابدهی بود منیر حال درویشان و #خب راز درد اپشان * تا برسهدم بیان بني هال کودکی از نواحي عرب بدر آمد و آرازی بر‌آورد که مرغ از هوا درآورد * شتر عابد را دبدم

45 برثص در-آمد و عابد را بینداخت و را بها بان کرت ۰ گفتم

باب درم ( ۸۸ ) حکابت ۲۷ م2 م2 ۳2

ای شوخ سماع در حبواني اثر گرد و ثرا تعاوت نمی کند < نظم * دانی که جه "گت مرا اآل‌بلقل «حری ۲

نو خود جه آدمبي کز عشق #خبري

"1 ی بو نز عرب ور حالدست و طرب ۱

72

در دوق دونت‌ست در کم- طبح چ جانوري شعر *

وِ ود ۱ و ِِ» هدو ِ# ۱ لذشرات علون 9 #

۴

7 سّ ۶ 9 ۳2 موز م مرو ط

بدکرش هرچه بيني در خررشست ۱

دلی و(دد دربن معنی که گوشست *

نء بلبل بر کش نسجیم - خوان است ۱

۹ هر خاری هش زبان است

تن 2 9 »

و ۳۷ حکا متا # کی از ملوفب عرب ان عمدرشص رین قگ

و فائم-مقامی نداشت » وعبت کرد , که بامدادان تون کستن ۹ در شهر در-آبه > تاج شاهي ۳ ار نهند و تفریض مملت بدو کنند + فضارا (خستیی کسی که در آمد گدائی بود | ۸5 همه عمر لقمه لقمه اندوخنه و رفعه بر رفعه دوخنه بود * ارکان

عم

باب دوم ( ۸٩‏ ) حکایت ۲۷ ۱ 3 طنن و

مفاتیم فلاع و خزاین بدو کروند « مدنی مللكگ راند , بعضی از

ارکان دولست کردن از مطار عت او #+چیدند و ملولث دیار از هرطرف

۲ ف 27 9 یگ بمدازعت بر-خواسنند و بمقاوست لشکر اراسندد + في الجمله و

٩ * و اشکربیم برآمدند و برخی از اطراف بلاه از تصرف او بدررفت‎ دروپش اب و افجه پریشان و خسنه-خاطر همی- بو ۳ بکی از‎ دوسنان قدپمش که در حالت دروبشی قرب او بود از سفر با آمد‎

. بچنان مرتبنی دبدش + گفت , منت خدایرا که بخت بلندت 2 ری ۱ باوري کرد ر اثبال رهبري , کات از خار خارت از بای بدر آمد 7 و و 2

تا بدپی پابه رسبدي , آبة ۱ ان فیج ابو بیمرا > بت * شگوفه که شگفتست و که خوشیدهد و

درخت کا» برهنه ات و گاه پوشید و # گفت ( اي پار عزیز تعزبتم کی , نه جای تهذبت است * انگه که تو دپي غم ای داشتم بر آمزو زتشویش جبانی ۰ . ملفون » اگز دنه دیاشد ۳ د رد مذد یم 3 گر باشد بمپرش پای-بندیم « بلاپی زین جهای آشوبتر نیت که رن خاطراست ار هست‌ور نیست» فطعه # مطرلی له 3 گر تواد ی خواهي

و

۰

باب درم ) ۳ ( حکایت ۳۹,۳۸ کر غني زر بدا افشاند. ۲ ۳9 7 و و 7 صبر درژزیشی* 1 بدل 3 # فرن< و ِ 9 اکر بریان کند بهرام کوری ۲ نه چون پای ماخ باشد زموری» 4 7 ۰ ۰ 0 / ۸ حکایت * بکی از بزرکان را بادی "خالف در شکم #ججدن گردت * طافت ضبط آن نداشت * بی-اخنيارازوي صادر شد ‏ گت ای دوستان درب که کردم مرا لخثیاری نبود , ولیک بشما بزه نرسید و مرا ازآن راحت. حامل گردبد شما بکرم معدوردارند ! مثنوي * شکم زندان باد استا اي خردمند , ندارد هد عاقل باه در بند + چو باه اندرشعم ب#چد ‏ فرو هل ! که باد اندرشکم بازبست بردل > " جربف ترش-روی ونا-سازکار | چو خواهد شدن م دست پپشش‌مدار+ 0 ی ی ۳۹ تحکاستیا بر ارتی ری 1 الله عنه هر روز خدست 2 ۰ ً ۰ 4 و رد ِثكِ‌ و 2 1 ص 0 2 فرمود با ابا هربره زرني غبا + نزدد حبا , بعفی هر روز میا تا دوسني

ز یایب شود *

باب دوم ۱ 6 حکاییت هس صاحب دل ی گفنه ر بدیس خوبي که آنتابست نشنيده ام که ار راکسی ۱ زر 0 7 ِ» ۳۳ دوست کرفده است از براي آی که هر روزش می. بیذند مگر بزمسنان که ستونست ۱ زآن *کبویست قطعه و ۱ 1 بِ ۰ : ۰ 2 بدیهار »رد م شدن سا دیسا ۱ رلیکن 9 چند‌آن ۹4 کوبدد, بس ‌» ّ و اگر خوپشی ۳ ملاست کني ۳ ملاست شنیدن دیاید رکس » ۶ حکایست * وقلی از عبت پارن مشقم نی بر خاست » 2 0 ِ 2 را ف 9 1 سر در یبای فدس نهادم وبا حیوادات انس رفدم وتا رتلی که ص ك ۱ 92 ۰

فد فرنگک ی و در خندق اطرا بلس با جهود‌انم بکار نی ۵‌اشنند * و بشناخت م گدت ۱ ار جح حاللست و چه کونه ی[ ۱ 7 تطعه ۱

همی-ذر :شنم از مردعان بکوه و بدشست )|

۸5 جز خدای دود م بد‌پگری پرداختا »

1 ۱ ۶م س ۱

ثباس ۱ که جه حالت بود دراساعت |

که در طویلهٌ نا-مردمان بداید شاخت. # و بای درز ور پیخن ۵ سنان به | 5 با بیکانکان در بوستان ۰

و ء بر حالت ی رحم آورد و بده دپذار از فجد فونٌم خلاص داد

دح

باب دوم ۲ ) حکایت ۱س ر با خوپشش حلمب بون. » دخنری داشت | بنکاج من آورد بکابیی صد دینار « تفا دخنری بد- خوی و سنبز-روی بود ۱ که عبش مر ض مود اشمت ۹ مثثوي * زن بو در سرای سس نکو هم دربن عالمست دوز او * رنیار از قرب بدا, زنهار ۱ وقنا ریا اب النار | زبان طعری دراز کرد و همی-گفت , تو آن نيستي که پدرم ثرا دك و وپذار بازخریده < گفتم باي بد» دپنار اترخین رگم حلاص داد و بصد دپنار بدست تو اسپر کرد * مثنوي * شنیدم گوسفندی را بزرگی رهانید از دهان و درست کی # . شبانگه کارو بررحلفش بمالبد ۶ روان گوسفند از وي بنالید | که از چنکال گرگم درربودي , . چو دبدم عانبمت گرکم تو بووي » ۱ حکایتم*::,یکی,از پا‌شاهان عابدی را که عیال بسپار داشتم پرسید , که آوفات عز بز چه گونه ميگزاري « گفت شمب در مناجات و سحر ور دعاء. جاچات و همه روز در بند |خراجات ,* مالك ۳ مضموی (شارت عابد معءلوم گشت م بفرمود نا وجه کناف او معبی دارند: ‏ تا بار عبال ادلی او برخیزد + .. . بای

اي کرفتار پاپینج عپالي دگر آسودگی مجذف خبال *

جه *

باب دوم ([ ٩۳‏ ) حایت ۳۲۲

مر 9

ءم فر زاف و ان و حامه رت بازت آره زمرت ملکوت ۷ شب نچو عقد نماز می-بندم ۲ . چه خورد.باهمداد فرزندم ۱ ِا - ۰ ۰ ۰ ی ۲ حکابت + یکی از ملعبدان در بيشه زندگاني کردی ر بش مه ِ ۶ 0 2 ۰72 درخدان خوردی * بای‌شای بعکم زیار مت وا او رف و کعت ۱

۹۹ فراع عباد ت از( بٍ سسدا دهد و دپگران هم بد رت رت ۳ 1 مبستعرل 5 ردذف ۲ بهلاح |عمالت ند 0 زاهد را آیرن خر فبول

نیامد رری بزدتانت.*, بکي رز رام مللگ گفست , پاس خاطر

مللگ را رو|- باشد * اگرروزي چند بشهر اندر آني و کیفیت مکان

م2 و

۰ 7 ۰ 2 معلوم کفني ۲ پس ار صفای. رثت عزبزان را کدررتی باشد و

مالك ر بدو برد |خنند * مقا می و دی ولگتبای روان-اساي

1 7 وک پیه له مرخجش.,. چو بارش خربام سك

شم

ِ چو, ب زلفب رب دوبان نت بان عست. ,رف >جیر

2 شیر - نا خورده طفل واه هدوز ۳

>

باب دوم ( ٩۶‏ ) حکایرت ۲ در حال کذیزی ماو-روی بپشش فرشکان ن نظم

1

رت ء ۱ ۷ مهبارة عیفر بای ملالک-صورنی طاوس -زیبی

وکه بعد از دیدنش عورت‌نبندد م وجود پارساپان را شکییی * 7۷۱ 1 1 ۱ 3 +جذان در عقبش عغلامی بل یع-| جما ل اطیف. الاعندال فرستان " ۳ م ‏ و س 7 وم : : 9 1 ی و دل:ن از دیدش نگشئی سیر همحبیارن کز فرات مسنسقی ض عابد طعامهای تذبذ خورون گرفت و کسوئهای لطیف پوشیدن و از فواکه و ۰ ان ۳ مد ۵ : سر 3 ۳ در سر کار تو کردم دل و دب باهمه دانش ‏

و توح ربرلت دعس . امروز دو دامی ۴

فی | جمله دوامت وفت راهد بزو ال مد * فطعه > 9 2 هرکه هست از فقیه و پیرو عربد وز زبان-آورای پاک.-نفس

چون بدنیای دون فرود-آمد + بعسل دربماند ۶مچومگس *

رو باری مللت بد‌بدن او ر عدیت دمود ٍ عابل ر 1 بل از هیات ۳

پوشجد: و بر بالش و یبا نکیه رد وعلام وکاب پا مروحةٌ طارسي

مر

باب دوم ( ٩۵۰‏ ) حکایت ۳۲۳ ۱ 1 ۱ ۰ ۰ ۱ 4 بر بالای سرش اسیداق و ‌» ی حااش داي کرد و

2

؟ ۰ ۶ س 22 من در جهان اب در طابعهٌ را دورست میدارم , زهاد و علمارا * وزبر فیلسوف جهان-دیده حاضربود , گفت ای خدارند شرط دوستی ۱ آنست که با هر دو طانعه نیکوئی کني علما ر "7 دهي , تا بخوانند کین ۳ و زهاه ر خی مه تا از زهد پاز-لما دول س - قطعه # خاتون خوب-صورت و پاکیزه-روی ر

نقش و نگارو خانم فبروزه , گو , مباش *

درریش نیلگ.-سبرت ر فرخنده خوی را

: دک ِ‌

دان رباط و لعمک در بوزه ۱ کو | مباش *

7 : سس ۳۳۲ # حایتا مطابق اس بسح رٍ بادشاهی را معنی بپش-|مد ۱ ۰72 مر 2 کعت و اکراجام ابی کار بمراد می باشد چ چندبی درم بر زاهدان نفقه کذم * چون حاجئش برآمد و تشوبش خاطرش برفت وفای نذرش و و بوجچوب: (زم آمد + پکی را از بندکان خاص کیسگ درم وای نا 4 7

براهدآن زعقه کنیل * آورد اذد که علام هشیار بوق * همه روز بگرد‌بد ونبگای: بار- آمد و در مها بش ملک بنهاد و کشت چند‌انکة زاهد ادرا

۳ ۱۸ هه ری بروز جستم زپافدم ماگ کوست ۱ اس جه حکا پلست < اج مس

باب دوم 1 ۱ ) حکایت ۳۶ و ۳۵ ۵ انم درس شهر صد راد تبرت کفستی ای خل‌اودد ۳ ۹4 زاهد ستا زرنمی-گیرن وآن که زر مبگیرد زاهد نهست + مللگ بخندید و با نپمان کفت , چندان که مرا در حق اپن طاثفه ارادنست وافرار + مر ابی شوخ.دیده را عدارنست و انکار, و حق جاامب اوست « که گفته اند , ۱ بت ۱ زاد که درم گرفت و دیفار زاهدتر ازو دگر بدست آره و 1 صاخ ۰ ع۳ حکایت * پی از علمای راسجخ را پرسپدند که جه توني در نان وقف + گفت , اگر از بهر جمعیست خاطر و فراغ عبادت ببت + فان از برای گنم عباوت گرفته اند صاحب - دلان | ۹ گنج عبات براي نارن # ۲ 2 4 و

۵ جات درو پشی بمقا می درامد که صاحسسا آ بقعة

2 ۰ عر ۰ گ ۳ ۰

۱ ۱ ۳1 ۱ کردم-النعس بون * طائعة اهل فضل در عبت او هرب بلک بقله واطِفهٌ همی - گفنند * دروبش راه بیابای فطع کرده بود و ماذدب شفءه و چیزی خورد: , بکی ازان میان بطربق ظرافت کعت , ثرا هم .

۲ ۲ ۰2 ۳ 2 ۰72 ی ۳ ۰

جبجزی ببایق کفوتت # درویش کت ۱ مرا چون دبگران فضل و بلاعت

2۸۱۱۱ 0 2۲0 ۵9 ,0 200 ماو فنط1 ۶ ( ۱ )

باب دوم ( ٩۷‏ ) حکایت ۳4 ولا نیست و چیزی اخواند» ام ۴ بیک بت از سس فناعت کنید * همگنان برعدتا کفتند , بکو + کت شعر * سن‌ گرسنه در برابر سفرو دان همجون عزبم بر در حمام زنار * ۰ 0 ۰ ۵ ه و ۰ محر دعوت گفت , اي بار , زمانی توفف کی که پرستارانم کوفنه بربان میسازند » دروبش سر بر آررد ر گنت | بشت * کوفئه درسعرة س ۱ کو/ مباش ۱ کوفنه | دان نمی کوننه ارست ‌# 4 حکایت » مربدی فعت پیر را , چه کنم که از خلایق بزحمت اندرم از بسکة بزبارت می همی.-آیند و اوفات مرا از تردد ایشان تشویش می:باشد + گفت , هرچه دروبشانند مر ایشان را وامی بده

گر ِ ۱ و بت * ریا کر اسلي: بو۳::۵ ۳

بونج بررد نار دور بچجرن ۳۷ حکایت +" فقیهی پدر را کفت , هیچ ازبی سخنان رنگبن 1 ی رس ۳2 2 1 منکلمان در صسی اثر نمی -کند کم آن که نمی-بینم اپشان ر

1 ۳۳ ۱ 1 و ۰ 9 سس 4 1 نرلت ددیا بمردم آموزده و خوبشنی سم و غله اند وزند »

باب دوم ( ٩۸‏ ) حکایت ۳۲۷ عالمی را که گفت‌باشد و بس+ چون بگوبک نگهرد اندرکس « ب ۱ نه معقق بود نه دانشمنه ‏ چاربائی برو کناب خند * عالم 1 کس بوق که بد نکند , زق که گوید بخلق و خون نکذد +

0 9 ی 0

اتأسرون الناس س بالبر و تذسوین انفسعم : بیت * عنم ۳ که کامهزا نوا و تن-پروري ‏ کنف ۳ او خویششی گم است ۱ گرا رهبري کذف « بدر کت 1 اي پسر بمچرن آبری خبال باطل تشاد روی از ثربیت ناارن گرد آنییدن ۲ "1 بطالت کرفتن و علما را بضلالمت مذسوقب کردن و در طلب عم معصوم بودن و از فوائ عام خروم ماندن « همچو نادببنائی که شبی در رحل آفتاد: برد و میگفت , آخراي مسامانلن چراغي فر راد می دارید ! زنی فاحشه ازدربچه گفت ۱ تو که چراغ نبینی م چراغ چه بیلی : چنبی ِِ واعظان چون کابة بزآرانست , که , آنجا, تا نقدی ندهي بضاعنی نستاني , ۱ |بنچا , تا ارادنی نيار ري سعادنی نبري 7 قطعه * کفت عالم بگوش جأن بشنو ! ور نماند بگفننش کردار باطلست آن که مدعي گوید "خفنهر خفنه کی کند بیدار: ۳

نون بایل که کیرد اندر کوش ور نوشدست بذد بر دپوار +

باب دوم ۲ حکایت ۳۸ ۰۳۹ صاحب.-دلی بمد رسة آمل ز. خانقاد. , َ 2 پشکست عود عبت اهل طریق را * کفنم , مبان عالم و عابد چه فرق بود ۱ تا اختیار كردي .از آن. این فریق را کفث , آن کلجم خوبش برون مببرد زموج ۱ و ن جهد مجکذفن ۹ رهاذد عربق ر ۳ ۳۸ حکایت ه. یکی بر سرراه مست خفنه بود و زمام ٍِ_ کر اخنیارش از دست فده * عابدی برو کدر کرد و در حال 8 او نظر کرد * چون از از جوا مستي سر بر آو رد 0 ۱ اذا ان نت کرا ما« قطعه « «خشايندگي در وي نظر کن اگر مي نا چوالمردم . بکردار ۲ تو برمن چون چوانمردان کدرکن * ۹ حکایت * طائفهٌ ردان بخلاف و انکار دروپشان بدر آمدند

وتان ناسا کفتند ‏ و دررشیي ر | بزوند اربی-طانتي شا دستا

۷ ی ۰ ۰۰ 3 ۰ پیش ؛#ر طریقت برد م که چنیی حاللدی بر س رت + کست ,

باب دوم [ ۶ ( حکایت ۰ اي فرزند خرف ارو یشان حامةٌ رضاست م هرکهة دربن کسوت تسّل ناده‌رادي نکندمدعي است , و خرفةً بروي حرام ۶ فطعه ه گر گزندت رسد تحبل کی ! که بعفو از گناه پاك شوی ۰ اي برادرو چو عافدت خاکست م خالت شو پیش ازان که خالت‌شوي» بیت * دربای فراوان نشود تبره بسنگ , ءارف 25 براجد 1 آبست هنو زِ ۶ع حکادت + یی حکایت شنو که در بغداه ‏ رات و پرده را خاف آفتاد ۰ رایت از رنج راه و گرد رکاب گفت با برده ار طربق عتاب ۱ ی و و هردو خواجه-ناشانيم و :یل 1" ۱ تنل سلطانیم ۰ مین ز خوست دسی 41 آسودم | کاه و بیگاه در بر بودم * تو نه رن آزمودة نه حصار ) نه بیابان و راد و گرد و شبار ۰ دم س بَمي پیشترست ‏ پس چرا فرمت تو بیشثرست ۲ تور هب بندکان مه-روثی با کنیزان پاسمی-بوئی ۰ فدای و بت شا کرد ان بسغر پای-بند و سر گرد ان «ِ گفت ‏ می سربر آستان دارم , . نه چوتو سر بر آسمان دارم »

هرکه ببهرده گردن افرازد چ خوبشتن را بگردن اندازه «

باب درم 3 3 حکایت ۶۱و۴۲ سعدي آفنای» ایست آزاد: , کس نیایبد بجنگ آفتاد. « ۱ حکایت + یکی از صاحب.دلان زورآزمائی را دید بهم بر-آمده و در خشم نا * پرسید | ۵5 او را چه جااست < کفندن نوی کس او را دشنام داده است * کشت ای فرو مایه هزار « من ۳9 بر می-دارد ر طافت بل سعنی نمی آرد * قطعه *

اف سر بجکي و دتوي مردي بکدار !

عاجز نفس فرومایه , چه مري چه زني ۱

گرت از دست بر آید دهنی شبرس کی

مردی آن نبست, که سفن بزژی بر دهنی * قطا و که هو بزنورن پيثني پبل ۲

نه مردست آن که درري مردميی نیست *

بني - آدم سرشت از خالت ‏ دار ۲

ِ خاکي نیاشد مب آدمي قیر ای ۳ تا فتبهی دخدری داشست بغاننت زشست-رری بحن زدان رسیده و 0 ِ ۲ نت بسیار کسی بینگحت

او رغدت لمی-کرد # ۱ : ددستا #

۱ 1 و مر که ود زوس اف رپیاه

باب دوم ([ ۱۶۲ ) حکایت ۳ع ۶ اک رن 4 ۳ ۳ ِ في الجمله با تور عقد زکاحش بسنند * در آن تار بخ حکبمی

فقیه را کِ۹۳۳ ۱ چنم و(صاق ر چر(وا علاج ‏ نميکلي ۰ کفت ۱ میلرسم که بینا شون و دخذرم را طلاق دهد * معصرع *

رم 2 2 ۰ ۴ و ۰ ۰72

۳ حتایت * بزرفی را پرسیدند از سرت اخوان الصعا , کت 6 راهم ۶ 1 م‌ ۶ ان و م کفئه اذل ۱ برادر و که نت خوپشمت م نه برادر ۳۹ خوپشست ‌#

بیت * همراه و گر شتاب کند م همرو نو نیست * دل در کسی مبند که دلبستَة تو نیست » بیت + چوی نبود خویش را دبانثت و نثوعل ۲ قطح رم زه مو ریت فربیي و ی ِ 9 ۳ باه دارم که یکی از مدعیان درس بیت بر ِ من اعنراض 7 ی 3 و ۰ 7 7 رب ۳ کرد است , و بمودت ذو-الثربیی ر فرموده وا 4 وی كي ی ی ۱ و و 3 بمذافض آنست # گفنم , فلط کردي که مطابق فرآنست و آن

جاددالک عاون رن شرت بي بی ما و رلی به علم فلا تطمیبام

و ...سس

باب درم ۰۳ ۲( حکایت عا و۵ ع

بت * هزار خو پش و که بیگانه از خدا باشد م فدلی یک ی بیگانه کاشنا باشد ۶

۶ حکایت منظومه * 2 ِ ِ 2 پیر مردی اطبف در بغداه دخنرشرا بکفش.-درزی داد + و

مردکگا سنگدل چدان بز رل لیب دختر ۱ حور ن‌ ازو کول *

بام‌داد ان بدر جدان دیدش ۲ بیش داماد رفت و پرسیدش +

کا ی‌فرو-مابه‌ابی چه وندانست < جند خائی‌لبش < نهآندانست+

مت 2 ّ سب

بمزاحت نگعنم ابی کفثار , هزل بگدار و جد ازرو؛ برددار * 7

خوی بد در طبیعتی کهذشست ‏ نرود تا بروز مرف از دستا # ۵ حکایت * پادشاهي بدیدة اسعفار در طاْفةٌ درریشان نظر کرد کی وزاب نها بعراست دانست + گفت , ما دربن

۰ ی ره ۳ یک ۳ و ري ۰۰ م ۰

دنیا بچیش از تو کمثربم و بعش خوشثرر بمگ برابرر در فبامت [ر‌شاء (لله بهتر س مثنوی کوااسیت وزوگر, هویش مشاجقمند نانست اذر 1 ات دک مرانست و : درویش کر دستت ۲ درآن حالمت که خواهند ابر وآن‌مردر "خواهند از جهان بیش ازکشی برد *

را ۱ 2 ۱ جو ریت مملکیت بردبست خوای"7 ام بهدرسرت از پادشاهي

4 ِ‌‌

باب درم ۱ ( عاعا ) حکایت ۴۵ دل زنده و بیس مود ۷ قطعه ۰ نه آن" که.بر سر دغوي نشینه از خلقثی ت خلاف کنند ار !جنگ بر خیزد | که گر ز کوه فرو غلطد آسپا-.سنگی , نه عارفست م که از راه سنگ بر خبزد » طربق دروبشان ذکر ست و کر وابثار و خدست و فناعت و توحبد و توئل و تسلیم و تحمل » هر و که بدیی صفتها موصوفست م بعتیقت درربشست , اگرچه در فباست * اما هرز -گردی بی-نمازی هوا-پستی هوس.-بازی پ که روزها نشب آرد در بند مهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و خورد هرچه درهمیان آید و بگوید هرچه بر زبان زاید , زندبقسی اگرچه در عبا ست * قطعه * اي درونت برهنه از تقویل کز برون جامة ریا داري

برد هعمتن-رنگ را بکدار توم که در خانه بوربا داري * منثوي ددم کل تا جذد دسئه بر گنبهی از گیاه بسته ۱ گفتم چه بود گیاه نا.چیز تا درف گل نشینه او نیز : بگریست‌گیاه رگفت , خاموش , *حبت نکن کرم فراموش *

گرنیبست جمال ورنگ و بویم ‏ آخر نه گیاه باغ اویم و

باب دوم ( ۳۳۶۵ حکایت اع مِ 2 ِ م2 4 ۰ ۰ و ک ۰ ۱ گر بی-هذرم وگر هنرمند + لطفعست امیدم از خداوند « ۱ 2 ۰ میی ددد؟ زیت کر یمم ۱ پرو رد 9 9 او چا کار بنده دانه پ چون هبيم وسیلتی نماند |

۱ 1 ۱ رسمپست که مالکان - اجه آزاد کنند بنهی بیر *

ِ‌

ر اي بار خدای عالم-آرای | بربند؛ پیر خوو «خشای ۲ 1 ر کعیهٌ رضا ۳ ۱ اي ٍِ" خد| خد[ گیر ! بد تحت کسی ۵5 و بغابی رس در , که ری 9 نیایل # حایت * حکيه‌ی ر پرسدند که ۷ اوت و ان کدام فافلثرست « گفت , هرکرا سعاوت است بشفجامتی حاحت نبست * مذوی * نبشت است بر رگوٍ #رلم کور , که دست + گرم زر زور ی ۳ 2 نی عالم بمردي و زور , ولیک نبردیم با خود .بگور « فطعه » نماند حانم‌طائي لت تا ریم بماند نام بلنه ش بذیکوی سشهوره

7 ك ی گ ۰ + هو کوقر مال بدر که فضاء | جوباعبان بیرد بهشدر وهد انگور #

بابیت دوع در فضیلت ثناعت

۰ ۰ ۰ 5 ۰ ِ ۵ 0 1 حکایت خوا-هدده معربی در ف-. ‏ بزازان حامت میگفت ‏ ۱ 1 4 1 : ۱ ای خداوندان نعمست ! اگر شمارا انصافت بوی ومارا فنامست

24 سم ۳ سوال از جهان برخاسلی ‌# ۲ ۱ فطع + 2

اي فناعت توانگر گرد ان ۱ که ورای تو هیپم نعمعت نپست *

4 2 و حکایت + دو امبرزاده بودند در مصر * یکی علم آموخنی ۱

س‌ م2 ۱ 1 ۷ بای 2 ۰ ۳3 ۲ و ديگري مال اندوخثی , ای علامة عصر شید و آون ه زب مصرر

پبس توانگر حفارت در آن درریش نظر کرد و کت سس

2

دساطنت رسیدم و تو در مسکت بماندی کگفسی ای برادر

باب سوم ۳۹9 حکایت. ۳ 7 1 7 ی شکر باره ی تعالیی مر می_-باید کف , که مبراث بیعمدران پافدم ۱ ۹ 2 و 1 بعني عام ئو مجراث فرعون بعنی ماگ مص # منلري ً

چگونه ۰ اب تعمی گذارم 2 ۹۹ زور مردم-آزاري ذدارم 3

و ۳

۳ حکایت * مشست-زنی ر حکایت کذنند ِ که از وهر خالف تت ۰ ۲ ۰ 1 4

3 از ارربیتتوانيي, اجان ررسبهدب شکاییت پیشن پدر برد ر

ون

و "(جازت خواست ‏ که عزم سفر دارم , مگر بقوت بازر کامی فرا چنگ آرم * ِ تا # ۰ 1 ۰۰ ۰ ِ 9 0 ۰ (ضل وهفر ضائعست تاننمایند , عود ب رآتش نوند و مشک بسایند « 13 2 0 2 ۳

پدر کشت هاعب سر تفیان معال از سربدر کن | و ی فناعیت در دامن سلامت کش ! که بزرکان کفده اند , دولت نه بکوشیدنست م)

کس ننواند درذست داسری دومث بزور ۱

کوشسنش بی-فادده اس وسمگ بو ابروی کور »

ی ی : ۳ 2

بیت + ار هر سر موبمت دو صد هفر باشد ,

هنر بکار نیاید , چو بخضت به باشد *

بویت + جهکزد زورسکد واون-اخت « بازوی خبت به ۸5 بازوی ان

باب سوم ( ۱۶۸ ۲ حکاپت ۳۲

4 لین مر مِ نیس ‌ِ ۱ از تزیي خاطر وج دابع ۲ دبدن جات ۲ شین ۹

گر لا #

1 و مکلت و زیت من تع ره چنانکه کفته اند ر

ره برو ! اندر چهان تفرج‌کین. پیش ای ۳[ بروي * بدر کشت اي پسر مه نج سعر برس زمط که كفتي بسیار ست ۲

3

۶ ۳ ۰ رن ۳ ت ۰ ۳ یکی مسلم 39 طانعه راست ‌# "خسجی ۱ بازرکانی که با وجود نعست

7 ۳2 ۳ ّ ۲3 1 ۰ ۰ م ۱ 9 ۰ :

كت ۳7 بود * قطعه *

و 2 مخعم بکود و شمش و بیابان عرسا خست

هر جا 45 رت حخدمة زد و خوابکی ساخت #

1 2 9

و آثرا 5 بر مراد جهان نیت دست-رس ۱

در زاد-بوم خوبش عریبدست و ناشناخت و سس

ق‌ د ۲ عالمی ک بمنطق شیربه لن و ۳ نمکین و ذوت فا متا

باب سوم ۳۹( حکابت ۲

رام کننل # قطیه

2 ۱ 7 1 5 س‌ و کردم ۳ مذال و طلا ست ۳ که هر کجا که رود قدر و فیمنش دانذد * بزرکت-زادیة" نادان بزشهر وا که در دیار غریبش بهبج نستانند *

مرهم دلهای خسنه است و کلید درهای بسثه ۱ (جرم *عبنش را

علعمسن شمارئد ۲ خدسنش ر مت ۵ اراد قطعه ب 1 1 1 ۱ مر ی و 3 شاف آعاگه. زرد" غزت اوتطرمسکا بیند

ور برائنه بقهرش پدر و مادر خویش *

"سح

از از نقن ها 1 ۱ 2 ۰ 4 ۲ نج چون در پسر سوافشت و دلدري بود عم

ِ ۳ م‌ 13 ۰ اندیشه بیست کر #در از ري بر بود *

جج اد جت*

باب سوم ۳3 ) حکابت ۳ ۹ ۵ مد همه سا مه ری بو # ر یلیم ار صفيقريي

چیارم , خرش-آوازی که به حنجر 4 داردي آب ازجریان ۳ 2

طبران باز دارد » پس بوسیات اس فضیلت دل مردمان ین کند

ض ۱ و زرد معني بمدادست او رغدمت دمایدل « شعر * و 9 م نی

قطمه ه ... چه خوش باه آوز نرم و حزین

کل حربفان میت صبوج ۴

ب از روی زبباست آوار خوش ۱

که ی تن این 7 توت زرم ۳ پنجم , پیشه‌-وری که به بسعي بازو ۳۹ ی حاصل کند. , ,تا آب-روبش از بهر نان ربخته نشیه , که خردمندای گفنه اند #. . . . قطعه « گر بفویي رود از شهز خویش ۲ "لت وخ ی برد باره-درز « ور خرابي فد از مملمت ب. گرسنه خسپ. ملک نیم-روزه جنس مقنها که بل رم در مرچ جبب خالرست

2 1 1 تب ۰ ۳-2 هس و آن که ازبن جملهٌ دی-62 3 است بخیال

باطل در جهان برود و دبگرکسش نام ونان نبرد و نشنود * قطعه »

باب سوم ( ۱۱۱ ) حکاییت ۳ هر آن و که کودشن کبنيی بکیی او برخاست م فیرهص انش رهبري ‏ کند اپأم جع کبوثری و که هگ آشیان تخواهد دید م فضا همی_-بردش تا بسوی دانه و دام ت_ پسر کشت [ اي بذر ۱ ۳ جه گوذه ایس کذم 45 ۱ ِ ۳ س ۳ گفته اند , رزق و اگرچه مقسوسست م اما باسباب حصول آن تلق شرطست + وبا و اگرچه مقدورست م از ابواب دخول آ ریت مت رون« نها ورد نطو 7 و م رزق , هرچند بی گمان برسد , " شرط عقلست جسئی از درها » گرچه کس بی اجل اخواهد مر تو مرو دزد را:** دربن زاب کص تم 1094 دسان بزنم و بااشور ززیان*: بلچه در افگذم | پس »لعت آنست که سفرکنم , کزبن بیش طافت بی.نوائي نمی-آ رم * ۱ ِ را قطعه ب چون مرد برفتاه زجای و مقام حف نت ۳ دبگر جه عم خورد 3 همه آفاق دا ی اوست هه مور موی مین درد .

و

باب سوم ( ۳۴( حدابت ۳۲ 0/۸ هر رتم مرن ۳ بمشر( و مخرب غر دسا زجته‌متا *# ی ور و هر جا 6 میرود همه مالک خدای اوست #

۳ ی 7 بر ای یکی و پدر را وداع کرد و شمستا خواستا و روان شرف و با خوبشتیی همی- گفت ۱ ۱ بت *

فی اي . . اب 7 19 و ۰ ند ۰ ئ برسیل بکذار آبی ۹۹ پگ 2 از شاایسش او بر رفک همی-آمد ۰ من 5 2 ۰ و حررشش بعرساگ شمی-رمتا * شتا # سپمگیی آبی که مرغابي درر ابس نبود , زم س 1 _ ۳2 2 2 ۳۹ کمکربوی وچ آسها سککت ار کنارش در-ردود ر 1 م9 مج ۵ رم 4 گر وی مر مادوا دید هرد بک بقراضه در معچو نشسئه ۰ جوانرا دست

۰ 3 4 ۰ ۳ ۰ , ۰ قق وس ی م2 ِِ« ذکرددف و بی-مروت ازو بکدل ۷ بر کردبد و کعت. ۰ بت *

بی زر ننواني که کني با کس زور ۱ گر زر داري + بزور محناج نة * زر نداوني و فدوان+رتص بزو و هر ریت

زور ۲ مرث حه باشد < زر یک مرد بیار +

زم‌ 1 ۹ 1 ۰ ۰۰« ۳ جواثرا دا از طعد ملاح هم بر-[۵ *# خواست آزو ام دش *

باب سوم [ ۳ ) حکاست:. ۳ کشتي رفنه فرشا آواز واه ۰ ۵6 اگر بدیی جامه که پوشید:ام زویف ميكني دریغ نیست * ملاح طمع در جامه کرد وكشني باز یگ گرد‌انجچد » بیت * بدوزد شره و بل هط هوشمند * درآرد طمع مرع وماهي بددد » چندای که دستب جوان بریش و گریبان ملأح رسید ‏ او را بخود در کشید و ی محابا فرو .وت * بارش ارکفتي بذر آمدند ده که پُشتن کذزنل » فشفین دیدند و دنس بگرد انجدذد جز این چاره ند‌انستند 2 ر رم که بمصالحت گرایند و بأجرت مساععت کنند « مثنوي + چو برخاش بباي چ حمل بیارم که سهلي به بندد ۵ پچ لطافمت کیی آنجا که بيفي سنیزپ نبرو فز نرم را تبغ تیز » بشهربی-زبانيی رطف ر خوشي توانيیکه ببلی بمول ي‌کشي ۰ بعد وهای در قدمش آفتادند و برسة چند بُنفاق برسرو چشش دواوند و بکشني در آوردند و روانی شدنه * تا برسیدنه بسئونی ۵5 از عمارت ونان در آب ایسناد: بود + ملاح کت ۱ كفتي ر خللین است یکی از شما و که زورآور تر باشد م بدین" ستون بررود ۸ 7 و کشني بگیرد , تا از عمارت عبوز کنبم » جوان

بغرور دللوری که در سرداشت از خصم دل-آزرده نچندیشیه

بایب سوم ) حکادت سم و فول را کار دوسمتت که کفنه اند , هر کر زامن رسانیدیي واگر در عقمب آنن صی راعتا رای ۳۳۱۲۲ ش آن ایمی مباش( که پدگای پ اگرچه از جراحت بدر آید م آزار آی در دل بماند * بیتا* چه خوش گفمت بعناش با خبلتاش! چو ۵ شصس خراشید‌ي اب مباش » قطعه * مع یره که و گید ی کرد ی جون ز-دسنست» ولین ,مبننگت اب سنگ بر رو ۳۳۱ ۲ که از حصار سندکتهة بآین + چندان که مقود کشني برساعد #چید و بربلای سئون رفت م لاح زمام یز تم : کشتي براند , چا متعیر بماند « ررزی در با و محنت کشید 9 سوم خوابنش گریبان ۱ گنت ۳ و در آبش انداخت * بعد شبان-روزی .دگر بر کنار افناد م از حباتش رمتی مانده بود , بک درخدان خوردن گرفنت وبیخ گیاهان برآوردن + تا اندگ ماب پافمت م سر در بیابان نهاد وهمپرفت ق از تشسگی ی-طانت شد : قننه رچلقی رسید * ثومی بر او گرد

مه

باب سوم ( ۸۵ ) حاسمت ۳۶ حبدزی دجود ۱ جندد ادکه طلبا گرد و #چارگی موق رحمتا ۰ 4 ۰ ۰ ۱ نیاورد نف ‌# ریک تعدي دراز کرد میس اسشنل # ددی جرد ر ۰ ۰ ۰ ۰ 1 7 ۰ 0 بسن قطیل » پشه چو بر شه بزنه بیل را ۳ همم مرن کب و صلایبت ۹4 اوست 1 مورچکان را چو بود. انعاق ۲ شهر بان ۳ بفرانند دوسمت # 7 ۶ 3 بمقامی ۹۹ از دزد آن بر خطر بود « کاروادجان را ود لرز » بر اندام ان و دل بر هلاک نهای ب گفت ار اند بش مدارید | کار درس مبارن پاري کنند ۰ کروانبانرا باف او دل فوي گشت و بصعبتش شادمانی کرد و بزاد و آبش دسنگيريي ولجب و‌اشنند + جودرا مر ی ۳ از سر اشنها تداول کرد و دی حدل اب دربی

درونش بیارامید و خوابش درربود و خفت + پبر مردی جبان-دبده

۱ مت ۲ 3 ی و در کاروان بون ر کعت اي باران مس ازبس بدرفة شما |ندپشداکم

باب سوم ۱۹ ) حکازست قمع

حر و۳

بیش از آن ۹ از اراان.. جذان که حکایت کدنن ۱ ۹۹ اعربي ۳ رادرچیت ۰ تِ ۱ 2 بو ۰ ۰ جدل کرد امده بود م بشب از نشویش دزد ان تذها در خانه خوابش مدرد ۷ ۳ پکی | ز ووسنان بیش خون خواند 8 وحدشت نذياني 2 ۰ ۰ ۰ بدبدارش متصرف کند + شبی چند در حبت او بود + چندان که آن درمهای ترا دنه کشک ت و بدرقه برد * قطعه ب هرز امرخ ز ماو دخشستم ۱ ۳ بل انسخم آ اجه خصای اوست ۳ زهر ددد آن دشم‌خی بدرست 1 که نماین شم مریم ووستا * پاران ۱ جه: ۱ دادجد | ۹ ابر ه م۱ از جماهٌ دزد آن باشد و بعپاري در یانما ِ ۶ 5 ۰ 2 ۳ تعبیه شده تا بینگام فرمت یاران را.خهر کند رم میت آن میبینم , که مراو را خفنه بگداربم و رخت برداریم * کاروانجان را 1 3 1 ۳ و بجر پیز اسنوار امد و مهابنی از مشمتا- زن در دل کرفندد و رخت برد اشنخد و جوانرا خعنه بگد اشتند # 8 حبر یافت ۹4 آفئاب بر کتفش ناوت مر برد آورد ۲۳ دررادای ر دیوید + بی- چاره

بسی بکگی و دل و ری جانوی دل|اسسی تشه و گرسنه و بی- نوا رری

بر خالث و دل بر هلال دهای و همیگعت ۱ بت *

باب سوم ۱ 1۱۷ ) حکایت سم و

شوه بعدنني و ار ما للغریب سوی الفریب انیس * بیت ئ درشتي کدی با فرببان کسی | که نا بوده باشد بغربت بسی * مسگان رن بود که قرب ادیش هی بصید از لشکریان دور آفناد: و بر بلای سرش ایستاده ماب سح بشنید و ورهبانش همی- نگریست ۲ دید صورت ظاهرش پاکیزه رت سا ی کم از کجانی « ر بدی جابگه چه گونه آفتاد‌ي ‏ برخی از آنچه بر سر رفته بود باز گفت ‏ مالگ-زاد: را بر حالست تباه او رحمست آمد

آمد « پدر بدیدن ار شاد‌مانی کر و بر سلاممت حالش شکر گذارد *

۳

9 سس

شیانگه ازآنچه بر سز از کدشنه بون از حاات کشلي ره زر ملاح و جفای روستابان برسر چاه و غدر کازوانبان در راه با پدر میگفت * ۱ کشت اي پسر , نگفنمت بهذکام رفن که تهي-دسنانرا ی ولبري بسنه است و بلجة شيري شعسنه : بیت * 9 خوش گفدت آن دهی-دست سلیدشور ۱ و زو بایان بنجاه و پسر گشت یز ۱ ۵ رنج ندري گذی بردداري و تا جان برخطر

نذهي بر دشمیی شخ ر نيبي و ثا وانه ب ر نیهشانی ي خرس بو نبریي ِ

۱ ۱ باب سوم ([ ۷۷۸ ) حکایت ۳

۱ ۲ ره ۱ ۱ ۱ ه۸2۹ ۱ ۳۹ ۲ ۳ گرچه بهرون ز رزق" ننوان خورد ۲ در طلب 6 هاي دواد کرد » من 7 کر م۳ متا # عواص کر اذی ده کذن کم نهدکت ۲ 2 2 ۶ سس 72 5 1 رح هر-کز 3 در رت په کت «

اسیا سنگ زبربی میراش دپست , لاجر م تعمل بار گوان/ همچکنل #

۱ 29 2 قطعه * چه. خوود ,شیر شوه درب

و و مس بار افناوی را چه فوت بوه «

م2 ۰ و 4 گر تو در خانه صید خواهي کرد ۲ ۱ ۱ و دوست و پات جو عنکدوت بو * سِ 5 3 7 2 ی ۰ پدر عت | اي پسر دربی نوبت رز نلک باوری کرد و افبال هي ۱

تم مك ۰ ۰ ۲1 ت نا کلست از خار و خارومت از پا بدر امد , و صاحب دونی بئو

رسید و برتو بخشو و کسر حالت را بلفقدی جبر کرد و چنیی انقاق

و ۱ 5 سس ۰ ۰ ۰ 2 ۰ ناور افدد + وبر نادر حکم نکوان کرد * زیدهار | - رن دام نگردی ۷ بیت * صیاو زه هربار شکاری بدرد | باشد ۹4 بکی روز پلنگش بد‌رد * ۱ 2 ملق م ۶ ۰ + 2 ۰ 7 ۰ ۹ بکی از ملوف فارس حرسعا الله تعالیي دکینی یاوه

باب سوم 7 ) حکایت ع در انگشتري داشت , باری بصعم تفر ج با تنی چنهد از خاصان

ی 0

بمصلای شیراز بیرون رفث , فرمود م نا انگشتري ر ( بر گنبة عضد: نصب کروند , نا هرکه تهر از حافهّ انگشتری بگدرانه , خاتم وی را 9 2 ِ و

بائد « انفاقا چهار صد حعم-انداز در خدمت ماگ بودند + جملهة خطا کردند | محر کودکی که ی بام رباطی بجاز «جه نبیر هر طرف

همی-انداخت * بان وا تیر آورا از حاقهٌ انگشتري گذرانید * خلعت و نعست یافت ,| خانم بوي ارزانی و اشنند * آورده اند که پسر یر و کمانرا بسوخت * گفنندش که چرا چفیی کرد « گفت , نا رونق

در

خسی برجای بمانن * فطعه ب کاه باشد م که کردک ناد آن بغلط بر هدی زنه ثیری * ع حکایت * . وروبشی را دیدم که در آنش فاثه میسوخت |

۲ ۱ س که بار *عنت خود به ربا ردنت خلق *

خی و کیره ۱ ۳4 فلان در آبرن شهر طوع یی کردم دارد ر لطفی عم ۱

۱ ۳ 1 ۰ 7 لیا ۳۹ ۰ ۰ 5 ۰ 9 ِ 1 میان حتلامستا ۱ رادکان د سل [نیدر ۱ و ۳ (: ردلها ۳ ۱ اذر ۲ ۳

باب سوم 3 ۱ حکایت ۵ "1 ۰ ۰ ۰ دم َّ حخاایت جدانکه شدستی و دوفس یابی 1 پاسنع) خر عر بزت ر تاختوتی دارد ۳ ۰2 ۰ ۳۹ 2 ۰ 2 9 و عدجمعت شمارن ‌# کعت | خامرش که در گرسنگی مردزی ب6 که حاجچت بشري نع بردن » قطعه ب 2 و ی هم رفخه. دوخلن. مه ودالزله که و ۱ ۳9 ۷

ی 6 7

حفاءم که ابا مقوطقص * کز ۱۳

ری بیالی مردعي همسابه در بهشت *

۰

2

حاذق خن هرضا رسول صای الله عابه و سام فرستاه ء سالی در دبار عرب بود | کسوی ,یهن اوبفیاهل ار معا اجتی اخواست «ن پیفبر علی الله. علیه و سلم مك و گله کرد , که مرا براي معالجت (-حاب فرستاده اند و کسی در ايیی مت القفاتی نکرد و تا خدسنی که بر ای بدده معین است م اجای آورن * رسول صلعم فرمود , که این طاعه را طربقی است , که و تا ایشان را گرسنگي عالب نشود م چیزی نخورند و هفوز ای ۳۵ بوه , که دست از طعام بدارند * طدجس کفست ز موجبا تندرساي هم اسسنت + زب خد ری

بدوسبدد و برفت # مثثوی ۹

باب سوم ( ۲ ) حکایت لا و۷

1 2 7 و 7 سخی آنگه کند حعیم آغاز با مرانگشت سوی شمه دراز |

ک ۱9 خلل زاین پا زنا‌خورونش جان .آید. ‏

تا ۰ ِ (جرم حکمنش بود خفدار | حورددش سجرستیعج آرد بار *

حعایت ۷ دار پوت آردشیر بابتان آ هل و است رکه حکیم عرب را

34 ۱ 1 ۱ و و

پرسید , که روزی چه مقدار باید خوردی : گعست , صد درم سنگ ون

کهایت کل # کشستی ۱ آپری مقدار چه فقوت دهد < کف ۱ هد

9 نت و 7 م المقدار بعسلکب و ما زاد علین ذاللک فانت حامله « بعنی

ی تم ابن فدر ثرا بر بای دارد و هرچه برآبین بزياده کني نو حمال آنی « ۰ ۰ خووي با زیمتن بر ذکر کرونست ۱ ۰ 2 4 ۰۰ م ۰ نو معبعل ۱ ک رت ری از حور ندسمت ی ِ ۶ ۷ حکایت ۰ب دو درویش خراالی در ملازست مومس بکدپگر

۰ ِ ۹ 8 مر ۶ مم

فضا را بر در شهری بلهمسست جاسوبی گرفتار [مدند و هر دو را

حپس کردند ور زاف آان بل بر آوردند + بعد ازدر هفنه معلوم شد ,

1 3 ی که بی - گذاه اند * ور بکشادل ۱ فوي را دبدند عرده ر ضعیف جان

۱ 2 لام برده * درس سب ماد دل « حکجبی کفت ۱ اگر برخاف

باب سوم ۳۱ حکایت ۸ آن. بودی ۲ تعچب بودی ‏ زبراکه ی بسیارخوار بود , طافت

بی-نوائيی نجاورد و سخني هلاک شف و آن دیگر خوبشتن-دار

م 9

چو کم-خوردن طبیعت شه کی را چو سخني پیشش آید , سبل گیرد * رگر تی-پرورست اندر فراخي ۲ چو تنگي بیند , از سخني بمبرد » دبتا * تلورگم دم بدم تافتی مصیدت بوذ روز نا-بافس 3

ئ ۸ حایت 4 بکی از حکما مر را یی کردی از خوردن

و و

بسیار | ۹ ری جهن / رجور کی # کعمت ۱ اي اي 320 ۰ 2 و مردم را بکشد * نشنیدی* که ظر یعان کفنه اند , که بسیری مردن

۳ رم مر ۱۳۳۳۳۳۹۹۵

1 2 4 7 رن ۹4 بکرسدگي جان سبچردن ‌# پبدر دعت , [دفازه نکاهدار * فوله

نم تین کلوا و روا و نسرفوا ۷ دیستا *

نه جادان اخور 1 ‌هانت برآید 1 نه چندان که از ضفعف جانت برآید * فیس و جْ 4 قطعه « 5 0 ۸5 در رجود طعامست: دظ بعوس >

7

رن آررد طدام که ببش از فدر بود

باب سوم ۳۳۳ حکایت ووهاوا۲

// بت ۱ ۳ ۶

مور ۰ هم ی ۰ ۳

6 حکایت » رزجچوری را گفتند ۱ که دلت جه *+خراهد ! کسس ۱ آنکه دام چیزی خواهد « ۱ بیت *

حِِ م معده چو بر کشت و درون درد خاست * سوق زد ارد همه اسداب رات ‌#ِ

۲ ۳ 3 ۰ ۳ سس

هلا حتایت س بقالی ۳ رد جحدد بر صوفیان کرد[ مد دول ۴ ۳ چم نم 2 ِ

هر 7 و مطالده کردی ۲ سخبهای سح اب کعنی ۳ اصا از نعنت

4 ۰۰ او خسنه- خاطر همی-بودند و جز عمل چاره نبود * صاحب دای

2 بشنید , ندید و کات ر نعس را وعده دادن بطعام آسا ندرست ۸ بغال ۲ بفرم ‌* قطعه *

۰ ۰ هِِ مف‌ِ ۰ سس س ِِ 0 ِ » 72 دص

۱ حکاپت ه جوانمردی را در جنگ تانار جراحنی هولنالک

ِ ۳ : ۰ 0 1 هن رو 2 ۰ رسید * کسی کعنش , فلان بازرگان نوژد‌رو دارد ,| ار خواهي ۳

مِِ

آیسازرگان تخل حذارززهررفت,بود

مس

باشد که فدری بدهد * ر

25 حانم طاني بسعی بوت *

باب سوم ( ۱۲۸ ) حکایست» ۱۲ 2 5 ک ِ ۳1 بای ناش اندر سعره بودی | فداب تا فیاست روز روشن کس ادیدی در جهان * گت | اخواهم ر که بدهد پا ندهد ‏ اگر دهد منفعت کند پا نکذی ۶ باری خواسنسی ازو زهر کشدده اسست * ۱ بخستا *# هرچه از درنان بملت خواستي درنن افزودي و از جان كاسلي * ۳4 ص و محر 72« ۷۳ ۳ ی مه ۰ ۳ ۳24 نف 72 ۲ , لح خرن که مردن بعلت به از زندکاني بات 1 بت * با ان ۰ , 0 / اگر حنظل خوري ازدست خوش- خوی | 2 ۳ و 7 ۰ ۰ 0 ۲ 9 مدآ مر م‌ِِ ۲ کات * شالی در اسکددربه خشلگ.دسالی ندید آمف خذان که عذان طافمت دروبشان از دست رفنه بود و در های آسمان " رمجیی تشیه و فزیاد اهل زمجلی باسمان در لجوسنه * قطعه » تماق جانوز از وحصشو یر و ۳ و که بر فللک نشف از نامراوي افغانش ۸ 2 ۱ ِ که ابر گرد و سلاب وله بارادش *

۹ 0 1 5 7 1 دز چذین سالی ی دور از دوسدان ! 45 خرن 5 وصفب ار کقئی

باب سوم ( ۱۲۵ ) حذابث ۱۳ ترلگ اویست. خاصه ۵ حضرت بزرکان و بطریق اهمال نیز از ال ذر گدشتی نشاید | که طائفهٌ بر ۱ حمل کندد * بر دو بیت ۱ خنصار کردم ۱ فطع # 2 4 ی و ۱ ۰ ك تدری گر کش خنت را + تگربرا عوض نباید کشت 2 3 س و بجداهژن: "در زیر اي بربفت ۰ اندکی دلبل بسیاری بود و مشئنی نمونیٌ خرواری +( چدجی شخصی 45 طرفنی از ۰ او شنیدیي ۳ درآن‌سال تن تن ۳۳0۳ ب ۱۱ درویشان 3 ۹۹ از جور واود اجان لب بود ذل آهنگک د عوث او کردذ ۳۳ ۱ ‌ِ و

2 ی ق ۶ ی 2 ۰72 1 تشورد شیر نیم خورده* سگ ور بشهني بمپرد (ندر عغار * ۳9 ی ۰ ِ کر فربدون شود بدعمث و جان »هدر را هي کس مشماز *

م 97 س‌

۳ حکایت » . حانم طائي را گفتند , از خود بززگ.-همست تر

و

1 7 و کسی دید؟ ( کفعت , بلی روزی چهل شتر فربان کرد؛ بودم

و امٌرای عرب ب ر اطاب موق و ۱ تاک اعاجنیي بگوشهٌ #حرا رفدم ۱

باب سوم ۲ 7۳) حکابت ۴۶| ختا رکش را دیدم پشنهٌ خار فراهم آورده , گفتم , بميمانيی حانم چرا ذروي رکه شاه و سماط او گرد آمده اند * گفت . بیت * هر ۹ نان از عمل خوبش خورد ۱ مت حاتم طائي نبری « ص او را جوانمرد ثر از خود دیدم * ۶ حکادت * دای را حکایت کنند , که نعمئی وافر اندوخنه بود * بکی ازپادشاهان گفقش , که بدان مال ما را دسنگيري کي که

ند

۰ 9 4 ۳ ۱ بر بزرگواري دهاش ۱ و دسستا بمال جون ص کدای | لو کردرن ۱ ک

اک 2 زگ ملظ حبییات "عبیبی * یت * ک ‏ ۱ ۱ ۳۳ ۳4 ام ط و2 و 24 م 2 ی حِ ‌ي] ۰ ۰ و مه ۰ قالوا چب الکلیت ۱ لیس ر رل قلنا نسد به شقوق المبرز * ۳ ‌ِ م ۹ 7 و ۰ ۰ ۰ پوت * گر اتیچ ان نصرني [ باکست

سب ی بگ 3 9 ۲ چه باکست «

1 م و س

باب سوم ( ۱۳۲ ۳ حکایت ۵ و۲۷

ی مر و

۰ ۰ 0 ره : 2 ۲ ۰ ۱ هرکه بر خویشتی خشایه گر بخشد کسی برو شاید *

۵ حئایت * ابلعی را دام خلعنی مب دربر و فصبی مصری بر سر و مرژیی تازری در زير * بت *

مر رک

۳ حم ی ی و وق شاب بالوریل حهار عحل حسل | ۹ خوار تس کفره ۱ 1 ۱ و ۳ ۱ ی ان دی هم بش خبون

3 م0 مه ۳ بد 7 ۳۹ 4 ک ‌ِ ۰ (یعام : کعنم 0 ز تسه انش که باب 7 ی ۳ قطعه «

4 / 2 2 باد‌می ننوان کذمتس ماذل اس حجون ۱

17 مگر دراعٌ وکا و دش بجرو ۳

که هب چبز نبايي حال جز خونش *

گس 2

قطعه ب شریف ۹ متضعف شود س خبال مبخد | ۹۹ پایکاد بلندش ضشعیف خواعد کف #

رن 92 ۱ 0 : ۰ و ر اسبانگ سچدچری مج زر کویدد ۳

وگ

حئایت + موسول علبة |لسلام درویشی را وید که از برهذکی

ب

باب سوم ( ۱۲۸ ) حدابیت ۱۷ کفافی دهد + موسیي و عا کرد و برفةت + پس از چذد هی دیدش کرفتار و خافی برو گرد آمده + گفت , اب راچه حالنست « گفنندم خمر خورده است و عربفه کرد؛ و بکی را که اکذون تصاص فرموده اند * ۱ بت * عاجز و باشد که دوست قدرت پابد م برخیزد و دسیتا عاجزان برتابد موی علبة السلام کیت جهان-آفرنی (فرار کرد و از تجاسر خوبش استغفار فال الله تهالیی بر لوط ال رز لعباده لوا في ره ك ۰ نا لخاملک با مغرور في الط سس حدیی هکت ,فلت رالفمل نطر نظم » سعلة و چو چاه آمد و سیم و زرش م سیلیح خواهده بحقیقت سرش * آن ذه شنيدي که جکیش چه گفت : مور همان به که نباشد بر ۰ حکست + پدر را عسل بسیارست , اما پسر گرمي-دارست * بیت * آن کس. , که توانگرت-ذمی-گودان۵ ) ار مصاعت تو از تو به میداند ۰

۰ ۰ ۰ ۰ ۳۷ حکایت بکی از علما خوراد؟ بسپار و‌اشستا ر کعاف

باب سوم ) حکابیت ۱۸

9 2 ۱ ظ س‌ن اندلی ۳ پا یکی آزبزرکان ۲ که حسس ظي باهخ در حق 1 واشست ج

س‌

حال خون بکعت + روی از نوفح او درهم کشف و ِ‌ سوال

درنظرش قدیم سل« ۱ قطعه « ز ات ورن ۸: پیش بار ار

مرو و که پش, برر نیز ناخ گرداني. »

بعاچنی که روي تازورو و خندان باش /

فرونبنده کاری کشاده-پپشانيی . * آورده اند , که در وظبفهٌ ار زبادت کرد واز ارادت کم + پس از چند ررز برفراز معهودش ندید ] کشت | ِ پیت *

کن المطاعم حین نل کسبها ۱

۳ نگ و ۵ 0

القد ر منتصب و القّد ر "خموضی ‏ *

بیت + نانم افزود و آب روبم‌کاست« بی.نوائي به ار مت خواست * ۶۸ حکایت ۰ دروبشی را فررنی پیش-آمد » بکی گفتش ‏ فان نعست بی.فباس دارد , اگر بر حاجت تور وقوف بابه م همان ۹4 در فضای آن توف روا-ددارد + کفتت تس او 7 نمی-د انم " کفت , منت رهبري کنم » دستش گرنمت و بمنزل آن شخص برد ه

۱ ۶ ۲ ۰ 0 ۰ 0 وق و

باب سوم . ۲۳۳۳۰3 حکایت ۱9 بر ذشت و «خس نگات + بکی کفنش ‏ چه کنتي و چه کرد‌ي < ۱( ۳ 5 7 ۰ ۳3 ۰ 2 مبرحاجت بنزدیلگ نرش-رری ۱" هه از خوی 9 رک ۶

و ئ ۳ ۳ ر 4 ۳ ۳ ۳ اذر کوئي غم دل با کسی کوی , که از روبش بفقد آسوده کردي * حکایر توانگر_-زایه را دید گور بدر نشسته بوه ی ونر رده رادم [ بر لا ار ۰ دود ۳ ۶ و . 7" ه 7 عر و با دروبش-چة مناظره درپپوسنه , که کور بدرم سنگینست , و کنابة 24 مِ ب ۰ ی ارس 1 ِ 2 رنگبن و ترس رخام ۳۳۲۳ فیروزه بکار برده و بگور بدرت چه ماند ۱ که میک کعت, نا پدرت از زیر آن ببجت گران بر خود تجنبد ۲ رم بدهشی رسیده باشد * بیت * خر ۹ بر دي نهدد کمثر بار براه آسوق ثر کذن رفدار ر 2 ار ۶ ۳ ی 1 ۱

و در خدرست که موت العغر(ء راحه * دروش جبزی ندارد ۹4 سرت بگدارد ۷ قطعه ‏ _ دروبشن لباز ما۳9

ِ ۳ 0( ءِ 2 بدر مرف همانا ک سیلک.-بار | بل ار 1 1 با دولت و ی ذعمت و آساني هر ۳

باب سوم ۰ ۳ حکابت ۰

بهمه حال اسیری که ز بندی برهل خوشتر از حال امبری ۵ گرفذار آید » 2 و ۳2

1 9 ۱ 1 م ۶یی > کّ 3 بزرگی را پرسیدم از محبر بر حدیث که * اعدیی عدوت نفسک الني

احم دص 2 ببیی جنبپك » * گفت ‏ بعکم آن که هرآن کس که دشمني دارد با تو 5 ۳ ب ۱ 0

مدارا کني مخالورن زبادت کذی * قطعه ن

فرشتهخوی شود آدمي بکم-خوردن ۱

ی 9 ۰ 2

و ورد چوا بها نم بپوننداتچو جماد ,*

2 3 ین

مراد هر که برآري مطبع امر نو گشت |

خلاف نعس ۹ فرمان و هد جچو دافمت مراد #

۳ مناظر " سعلای و هل ی در با نِ توانگری ودر ویشی حکایت اد

بکی را دبدم در رت درویشان دک و مرخ ایشان در محعلی : ۰ ی ۰۰ 4 ۹ مه ۰ 0 0 ۰

نشسته و شنعنی در بپوسنه و دفتر شکایت بار-کرده ر مدست توانگران آغاز نها و سح رو‌بفی| رسانیده ) که دروبش را دست ددرت بسن ۱

باب سوم ([ ۱۳۲ ۲ حدایت ۳۶ کریمان ۳ دلن‌ست (ددر درم ذشسسفا 1 خذاودک ای" نعست ر کرم دپست ‏ #

۱ 3 ۳ و 3 ط م6 م پار و لوانگران دخل مسیناننه و ذخبرد کوشه-نشینان و مقضد: م2 و ام 1 ۲

2 : 2 رای بای ۸ زاثراان و کیف مسافران و #محمل بار گران بهر دبگران * دست بطعام. ِ ۹ مر 5 0 4 ۹ ۰ آنکه بردف > ۸5 زیر دستان و مفعلقان کوردف ۳ فضصلة مکارم ایشا 2 ۰ باراسل و ابتام و بهران و افازب و جیران برسد ۰ وت توانگوانی دون وقسکن ۰ ودفق 1 ۰۲ متا وانگران رف جز اب در رکعت و آن هم بصد پربشاني « ور 1 7 0 ۰ : اگر فدرت چودست و کر 9 سجود توانگران ۳ مپسر می_-شون کة ی 2 و من مال مرکا دارند و چام پالث و عرض مصون و دل فارغ , و فوته

9 تب ف تس ۶ ۱ 7 طاعت ذر لقمهٌ لطنفست و ری عباوت ور کسوت یف * بید اشت) ‏ سُ

ای یا و از معدبه خالي چه فوت آید و از دستا تمي چه مروت زایثه

م0 مرن دا ۵ و از بای تسد ۸ حه سیر و از دست ی جه حهر« : وطعن ‌"

1 : 1 ام م9 رم م 2 0 ۰ شب پراگنده خسپد آن رکه پذید نبود وجه بادادانش ۶

باب سوم ۳۳ حکابت ۲۶ 7 مت و ءم ٩‏ ور ود رز بایان ما فراقف بون"زستانش ۶« فراغت با فافه نمی-پبوندد و جمعیت با ننگ-دستی ضورت نبندد * پکی تعربهةٌ ۳ دسلة ودبگری منتظرعشا نشسته ان بدان کي ماند د اد " 72 م2 بت + خداودد مکنت لبق مشدغل | پراکذد:- روزی پرانند-دل پس عبادت اینان بقتبول اولبتر که جمعند و حافر ,نه پربشان و "پراگند-خاطر ۱ اسباب معدشتا ساخنه و باوراد ۲ طاعسی) ۲ ره ترش رو و اقب ‌ِ برد اخده * عرب کودف اعوق ۳9 سس ِ- المکب بسیز ص‌ و ت : که 1 2 م0 2 «عب *# و در خبرست | کة العقر سواق تن في (ل۵ از ب کوس. : 0 1 ۳ عر م ۸ مر 9 دار و رهم 3 آی نشنید که فرمون خواجةٌ عالم , علیه افضل الصلوات و اکمل عبات رو 02 9 ِ ۰" ها ۰ ۳ ۰ 0 ۱ ِ العفر * ری ر گفتم ۱ خاموش ,که [شنارت خواجه عالم ۱ علیه السلام 1 که خرقَهٌ ابرار پوشند و لقممٌ ادرار نوشند » قطعهه روی طمع از خلق به بیم ] ارمق‌ي ]

1 ای ی 1 نا م92 مر

باب سوم ( ۰۲۳۴ ) یچ ۲

مر ص 9 2

: م9 " پکون کعر( ٍِِِ# دشایف جز برجود: تعنتی برهنهٌ ر پوشیدن 8 در (*"خلاص

سس من ۳

7 و رم کِِ م2 2 ۳4 و پد علیا بید سعایی جچه ماند < نبینی 6 ق جل وعلا آدر سکم 1 ۲ : 3 ۹ / مص م2 و و 7 مر ام 7 و

ئ بدالی ۱ 45 مشغول کعاف از دولت ععاف ۲حرومست و ره تشنگان را نماید اندر خواب همه عاام بچشم چشمهٌ آب « حالی که سی او بگفتم ب عدان طافمت دروبش از دست تعمل بردتا و نیخ زبان برکشید و اسب سر ای ] در میدن وفاحت

/ ۲ 2 را ۲ 1 م0 7 بکردي و سخزهای پربشان بكعني که وهم تصور کند ۱ ۹1 تریاق اند پا کلید خانة ارزاق * 2 2 ۰۰ ره ۰ ۰ بو بو مشئی ماچیره سغرور **جمب نغور مشتغل مال و عست و معنشی ۱ : ۱ مر ۷ ی تن جای و روت + سخی نگویند / بسعاهت و نظر نکذند ( بکراهتا ۱ و 2 7 ّ 2 ۴ علما را بٌد‌ادی موب کنزد و فقرا را به بی-سروبالی معپوب

7 ۳۳ رم

نشینند و خود را بهذر از همه شذاسند + نه آن در سردارند کة سر بکسی ‏

باب سوم ( ۱۳۵ ) حکابت ۲۶ فرو-آ راد #خبر از تول دیا که کفنه ال ۱ هرکه بطاعت از دپگران کمست و بنعست بیش بصورت وانگرست و تمعنی درریش: * بیت * ک بی-هنر بمال کند کبر بر حکیم ,| کین رو هط اگر کر عنبرست ۰

گفتم مْسّت ایشان روا-مدار که خداوذد ان گرم انن + گفت | غاط کرد ۱ ۹4 بندکان درمند *# جده فاید» ۹ جون ِ آذ ارند و برکس نمی_-بارند و چشههٌ آفتابند و برکس نمی-تابند وبر مرکب استطاعت سا و دمی-رانخد و قو‌شوت بهر خدا ندهند و درمی بر جا ندهند * عالی بمْشت فراهم آرند و «محنت نگاه دارند و بحسرت بگذارند | چذانکه بزرگان گفته اند , عبم اخیل وفنی از خاك برآیه که بعبل بخاک در آید * ۱ ها دتا *

برنم و سعي کسی نعسثی ؛چنگ آرد |

دگرکس آبه و بی رن و سعي بردارد * ید 1 ۲ : 1 ما در و نف نز رن 72 کعدمش ۱ پر هي خداوال ان دعست وفوف تجافنه |( بعات کداني ۱ وک ذه , هر که طمح پکسو نهاده | کریم و پاش بکی نماید * معلک

مک 9

۰ ز ِ 7 و ادد ۹۹ 1 حبسی و کل و(دد که کف کسار ی و کعیا ۱ «"جریت

آن همی-گودم و که متعاغان بر در بدارند و شدیدان بر گمارند تا بار

تب سوم ( ۳ ) حکایت ۲۰

عزیزای ندهند و دست بر سينهٌ صاحب.تمیزان نهند و گوپند (بفجا

کس نیست , و اعقیشت راست 1 + بر نی و آن را و که عقل و هست و تدبیر و راي نبست م . خوشگفت برد:-دار, که کس در سرای نیست ه

کفتم نشف آذکه از دست منوفعان آجان آمد,ازل و از 71 گداپان

.| یز

بعغان *حال عقلست ‏ که , اگر ریگ بیابان_ در شود چنم

گدایبان بر شوی * بیت ۰

ِ

ی وید اهل طمع بذعم‌می ونیا

پرتشو , همچنان که چاه بشبنم « هرکجا سیر يی-کشهد و تاخی-چشید:؟ بيني خود را بشره در کارهای زین اندازد و از توابع او نپرهیزه و از عقوت آن نهراسد و حلال از حرام تشنایل * ۱ ی قطءه + سکف: را گر بیخين: نیرید با ما یت کی وی ۱ وکرنعفی در کس بر دوش گيرند +

۵ 4 رم لدجم-الطبح بندارد , ۸5 خوانست *

اما صاحب. دنیا بعین عذایمت حق *احوظست و علل از حرام

باب سوم و : حکاییت ۲۰۰ محفوظ * مس ون سخ بکردم ودلیل و برهان بیارردمم اکنون [نصایف از نو تنوفع دارم هرگز ورد و سسکا دغانی بر ۱ ۳ 2 اي در ۳ ای ۱ د ی از ورویشان را نعس اماره مطالدة کذد 7 چون قوت [حصااش دیاش م بعصیان مبثلا گرده , که بطی و فرج ثوامانند , بعنی در فرزندان اند از بلک شکم ۱ ما ام که ۳ کی برجاست آن دبگری بریاست * مر و

۳7 که درريشیي ر باحدتی بر حبیي بگرفئند ۱ با آن که شره‌نسازیي

برد سزای سنگساري شد * کت ۱ ۱ دور ون ۱ ریت ۷ کٍِِِ رین کذم

2 6 2

۱ مگ هت درون که توانگران را ست بکی آن که هر شب صنمی در برگیرند و هر روز جواني از سرم ملْمی که میم تابان را دست از مباحت او بردل و سرو خرامان را پای از خجالت ار در کل ه بیت * وی غریزان ری وج کیت

سر-انگشنها کرده نا 1

ونان ۹۹ با حسسي طلعت او گرد مناهي 5 رد۵ وبا راي تباهي زا *

تا

۱( ۰ حایرش ۴۰

و دلی و که حور بيشتي ربود و بخما کرد م

عبرم ت_- 2 و گ اللعات کند بر بدان بغماتی ۱

صا

ِ

م ‌ِ مم 6 ح... صر م

۸ ۳ 5 من کان بین بذبهو ما اشتیویم رطب و

و 2 م‌ م2 ۱ بغنبه ذاللگ عي رجم العنافید «

رم ار و

۰ ۰ ۰ سم 2 ابانت تمي-دستان دا عصست بیعصیت آایند و گرسنگان نان

ددستا *#

۳7 ان رخ 1 ۲ حون تک د رد۵ و کوشت بافمگ دچرسث

24 کش شذر صالحسی پا خر دجال #

2 ۱ با مه 7 افتا ۱ ۱ 14 مسئوزان 9 معلمي دیعییی فسال ده اند و عرض گرامی

ور زشت.-دامی برباد داده * بت ب«

۰ 9 ۰ ۰ ِ > 3 ۰ با گرسنگی قوت پرهیز نماند + (فلاس عنان از کف تقوعل بسنازد »

حاتم طالي و که بیابان-نشهی بود م اگرشهري بودی + از جوش کدابان

۰ ب‌

ت#عارو شدی و حامه بروي باره گردندی ۱ حنادکه مد اس

درس منگر تا دکرانی چشم ندارند

ح‌

کفتا ۱ 6 1 ۹۹ تن بر حال ایشا رحه.ت میبرم * گفتم ۱ ۱ ۹ بترسال

ِ

۹ موه ود م2 ‌» ۱ *#خوري * ما دربن کعذار و هر در بهم گرفتار هر بيد‌ني

باب سوم » ۳۵ ) حثایت ۲۶

5 برادی یت آن 2 و هت که بخواندی بفرزن

22 ۶ سس

‌ِ همه بینداخت * ۱ قطعه با

ها , نا سیر نيعکني سا ام فصیم

: 2 2 کو را جز آن مبالعغهٌ مسنعار نیست *

۹ 0 و

دبن ورز و معرفث ! که سخ-دان سجع-گوی

باز فور علاح دارد و کس در حصار نیست 3 دلبلش نماند , ذلیلش کردم ریبعت تعدي دراز کرد و بیهوده گفتن ۳ ی ِ

0 ۰ ۷ »۰ 1 1 حصوست (جدباندن جون اذر ست.ثراش 5 بشس دا پسر بر نیامن ۳ سوم 0 ح مچ ۶ ون ری بحنکنن ,بر خاستا ۹۹ نگ ( رجمد ‌#ِ دشنامم دادم سقطش

گفنم * گریبانم دربه , زتخدانش شعستم « . قطعه *

و 1 ۱ لب 7 ۰ ۰ انگشست تعجب چهانی از گفت و شنوی ما بدندان «

صِ

۳ القصه مرافعگٌ اس سخس بقافي ی بردبم وکرزت عدل رامي شدیم

5 حاکم مسلمانان مصلعنی «چویف و نوانگران و درویشان فرژی

بگوید * نافي چون حیاست ما بدیف و منطق ما شید سربگریدان

ی

نوانگران ر[ نذا ی و بر 0 ِ روا-داشنی م بدان ‏ که هرجا و ی 7 1 رس

که کلاست خارست و زا حمر خمار و بر سو 2 مار و | دحا که ۷

و لعیم بهشت را دبومکاره در پیش * ۹

۸ 7 1 ۱ جور و۱۱ سس کدن ۱ گر نکشد طالس دوست ]

گذیم و مار و گل وخار و غم و شادي نهمدل ب

نظر کني در بوسنان که بید تن و چوب خشلگ < در زمر نوانگران 3 کفور ر در حلقةٌ درویشان صابرند و ند و فجور 1

بت ۰ اک وال رهز نطرید دور ی ب

۶

چو خرمبره بازارها پر شدی » متربان حضرت حق ۹ 1 ع نوانگرانند ور و بش-سمیرت و درویشانند توانگرهمت * مهبر توانگران آنست که غم دروبشان خورد زو ب#بن درونشان آن که کر توانگرای نگبرد «و ی یل علیی الله ۳۳ حسبه ۰ پس. رری عتاب از مس بدرربش آورد و گذت , اي که گفتي توانگران مشنغل اد بمناهي ر مست هي ۱ نم , طائْفهٌ هسئنه

3 7 9 - ۱ بدیی صفت که بیان کردي ۱ بر «همت ۲ کافر نعست که بورزد

ام

بر ۱ 1 حکایت ۲۰ و بنهند و بخورند و ندهند * ار باران نباری و پا طوفان جهن ر بردارد >

نا معنت خود ۷ "عنت درویش رسخف و از خاش تعليي

0

کراز هني دپکری شد هلالک مرا هست | بط را ز طوفان جچدة بالگ « ۰ ۰ 2 ۰ 0 7 ۳ ابضا * دونان چو کلم خوبش بهرون برداد ب

2 بو ۰ 2 2 ۰ فوینه چه عم , کر همه عام مردند ۱

ی الم

کرم در داد و میان کلمت بسک و آپرو پنواضح تشاد ۰ طااب

ِ ح‌

2 دامدل ۲ مغعرت و چاحسیا ونیا و آخرت ت , چون بندکان حضره ث پادشاه عالم عادل موّبد و منصور مالك از انام حامي تخور اسلا وارث

مر رم

ملک دنل اعدل ملولت زمان مظفرز الونیا و الدبی ابو بگر سعد 3 م2 م9 مم م۵ مرو

9 ي ! اد ام ال ایامه و دصر اعلامة # فطعه *

بیس ی ۱ 0

پدر ؛جای پسر هرئز این کر ۱ ذکزی

۶ وه ۰ ک که دست تجوی. نو ب خاده ان ادم کرث بعضل خویش 0 ثر پادشاد عالم کرد

۳ 3 0 , : ال - ز دون چون سخری بدشی عاپت رسانید ۲ از حاده قباس مدالعت دمو۵ ۲

باب سوم ( ۷۱۱ 3 حذاپیت ۲۱ ما نیزبمقتضای حعم قضا رضا دادیم و ازماضي درگذشتيم و بعد از انا طریق مدار! پیش-گرنتيم و سر بم یکدیگر نهادیم و بوسه بر سر و ور دادبم و خام "خی بربی بود | تاو <

مکی دزن گيقي شکایست ۱ اي درربش !

که تير-ختي » اگر هم بربی نسق مردي «

توانگرا , چو دل و دست کامرانت هست ۲

بخور #خش ! که دنها و آخرت بردي « ۱ حکایت * اعرابي ر دبدم | در حلنگ جوهریان بصره حکایت می-کرد , .که وفتی دربیبانی راه کم-کرده بودم و از زاد با می چبزی نماند: , دل بر هلال نهادم « نا کاه کیِسه بافذم پر از مروارید «‏ 1 هرگ زد ذرق و شادي فراموش نکم .که پنداشتم که گندم برباست با رزت , و از آن تلختر بر خود نيافنم چون معلوم کردم 5 مرواربدست * ۱ قطعه +

در بیابان خشکا و ریگب رران

+

دشله ۳ در دهان جه درا صذلی *

در کمربذد او جح حه خزست ۲

باب سوم , ([ ۸۴۳ ) حکایت ۲ و و نون در فاغ بسیط مسانری راد گم-کرده ۲ 4 و قوش بآخر آمد: درمی چدد بر میا داشت * بسیار بگرذید و راه بجای نبرد وین هلالی شد * طالفه برسیدند درمها را

0 ۲ 3 ۲ ٍ ۱ 1 ۰ ی روبش نهاده دیدند و بر خالگ نیشته ‏ قطعه ب

ِ مه

گر همه زر جعفري ؟ دارد ۰ مردِ بی-نوشه برنگیرد کام ۰ در بیابان رد گرسذه ۳ شلخم سس به ز‌ دفرةٌ خام ۲ ۳ حکایت * هرگز [ زور زمان ندالیده بودم و از گردش آسمان روی در-هم دکشیله مگر وثئی ۹۹ پابم باون بوق و استطاسی اویش زد (شدم ۷ اچاع کوفی ِِِ ولذنگ ۳ دید 0 که پای نداشت ,) شکر نعسمث حجق اجای آرزدم و بر تکمین صبر کردم * قطعه ‏ مرعبربان. چشم مزدم سپر کمتراز بک : ره بر خوانست | ۳ 25 ۳ دوستگاه و ۳ نیست , شلخم بتشنه مر 3 بر بانست 5 ۲۶ حکایت # یکی ازملولت با تنی چند از خاصان در شکارکلهی برمسنان از شعر دور افناد « تا شب .دردآمد ب از دوردهی دیدنه وبران و خانٌ دهقانی درآن ۶ مللک گفت , شب [ نجا روبم تا زحمت

ی 11 ان ۳ سب ما کمثر باشه * بکی از وزرا کعست , ابق قدر بلند بادشاه نماد

باب سوم ۰ ( ۱۳۶ ) حکایت ۳۵ بخانم دهقانی "رکیک (نجا کردن و همین جای خیبه زنیم و آتش برفروزیم * دهفان ۱ خبر شد , ماحضری ترئیب داد و پیش مات حاضر آورد و زم ن خدمت بدوسید | کفنتي ۱ فدر بلند فان

بذزول کردین در خانة دهقان نازل تشدی ولیکی ۳ واستند تا ۳ دهقان

بلند شود » ملگ را ست او خوش آمد و شبانگه بمنزل ار نزول کرد * دهقان خدمست سل یله کرف # بامدان مالک با خاهت و نعمت

م ‏ و وا * شنیدم 5 فد حند در رکاب ساطان مبرفت و میگفت ۱

ی 1 ۳ اک 2 چا صِ قطعه * زقدر و شوکث ساطان نگشت چیزی کم ۱ ز لفات بمپمان سرای دهفانی ۱ پر ك کل 1 کوش دهشان یا فتاب ر سیف ۱ ی 72 ۰ هه 91 ۹4 سای بر سرش ۹4 جون دو سلطانی ‌# ۳ ض ۰ ِ ی ۵ حکایت * بازرکانی را شنیدم 45 صد و چاه شتربار داشت و ججل دخل ۷ خدمنکار شبی در جزبرة کیش مر جیپیع خوبن ۳ ۰ ْ ان #72 ۰ برد و همه شب نیارامید از سخنهای پربشان خعشی , که فلان انباز م 9 رم 1 ِ" ِ م2 ً ۰ ۳۷ وفلان مال ر فلان کس‌ضهجن #کا گفثی کهخاطر اسکذدربه دارم که هواپش

و م ی فن ۰۰ ۰ ات ۲ 4 1 حدوسابت و باز نید ۱ ِ و در یام معرب مرن است ‌» سعدپا | سعور

باب سوم ) حکایت ۲۶ و 9 دبگر درپیش است # ار آن کرف ؛ شون ۲ بثبت عمر بگوشه بنشیفم * کعدم و

9 ح و تیمت عظیم وارد ۳۳ کار چیین بررم و دیبای ررعي

بهند و فاد هندي لب وآبکین حابي بیس ر برد بماني بپارس | از آی پس تک کنم و بدکانی نشینم * چنداني ازبی ما #خولیا قرز کیت که بیش طانت گفتنش نماند ات ۱ ای سعدي | نو هم هت اک ۳ از آنها که ديدي و شنیدی + گفتم ۱ نظم « آی شنيدستي که وفتی تاجری " در بیابانی بیفتاد ازستر , کی | چشم تنگ دنیاوار را با قناعمت پر که با خالگ گور « ۶ حکایت + مالاری را شنیدم که تخل چنای معررف بود که حاتم طالي بکرم » ظاهر حالش بنعست دنیا آراسنه , و خست ع در نهادش همچنان متمکی تا بجائی که نانی را بجانی از دست ندادی و گربةً ابو هرن ر باق ننواختی و سگت ساب کف را اسقتعوانی: نینداختین ۶ ی- الجمله کسی خانةٌ او را وا 9 2 ندیدی در کشایه ِ او را ار نی » بوت *

درر بش جز بوی طعامش شمیدی |

مرغ از بس نان خوردن ار ربزه چبدي «

باب سوم ۰۱۴۷ ) حکایت ۲۶ وِ ۰ 2 و مر درس رکرده * بای "خالف کرد کكشني ب رآمد و دربا در جوش آمد » 0 1 رم مر 9 حجدیی | اد رکة الغرق # تست # با طبع ملولت ۱ حه کذن دل | که نسازد « شره طه ‏ همه وقلیی جود دنق کشتي ۳ 2 ۱ ر رگ و 5 دست دعا بر آورن و فرباد بی-فانده کردن گرفت , و اذا رکبوا فی الفاللک

مر رم م9 2

7 1 دست نضرع و چه سود بند *عناجرا ج 1 ِ 1 وتا وعا بر خدا ک کرم در بغل

و 1 #" ۱ ی مس ۳ فص از زر رسیم رای ای ی ۱ حِ ۱ ی : ۳ در ۲ ی ۳7

و ۹41 ۳ خانده از نو خواهد مادنل 1 بحسلی از سچم وحسمی از زرگیر* عم ۰ ۰ 4 8 س‌ آورده اند که درمصر افارب درریبش داشمت« بعد از هلاک او بیثیت

مال او توانگر شدذف و جامهای کینه بمرگ ار بدربدند « هم درآن هفته

بکی را دیدم آزایشان بر باد-بالی روان و غامی در بي دران *

با دود گفتم وطعه * 2 2 2 ۳ و ,۵5 گر م ده بازکردوبدهی بمیان فوباه و بجودف ع

ی : تن : 3 7 2 رد میرات «عذسبر بودی وارذانرا رمک خورشارند »

باپ سوم ۰۳۶۲ ) حکابت ۵ ۲ر۲ ۳ 11 0 م9 ٍ بسایِقهٌ معرفنی 5 در مجان ما بود آسنینش کر رفدم و کقدم ‏ بت *

حور اي نبلگ-سبرت سرک مرگ ! ۲ و

کان نگون+خت کرد کرد و خورد «

۳ حکایت مپادی ضعبف ر ماهیی توي در ۵ ام افنای «

طانت ضبط آن نداشت + ماهي بو خالسب . آمد و دام ار دستش دردربود و برفةت ِ وف بر کت ۱ قطعة ۱ شد غلامی که آب جو آد | آب جو امن و غلام ببرد ۷ دام هر با ماهی آرردی ۱ ماهي ادن بار رفت و دام بدرد * دیگر صیادان دریخ خورد ند و لامش کردند ۸ چدبر‌صیدی در ار (فنان و تخوانني زکای ٩‏ داشتی « گفت اي برادران) چه وان کرد | مرا .روز جود و ماهيی ز «محدان روزی مادفه بود 9 کفنه اند * میاد بیی-روزفیا در دجله. ملفي نگبرد , و ملایین بیري- اجلن در خشکی نمچرد # ۱ ددتا * صیاد ۸ هر بار شکاری ِ" افند که بکی روزدلد لگنا ش بدزد ٩‏ حکایت * دست.وپا-بریدد هزارپانی را بکشت « 9 و ءِ صاحسب.لی برر بگدشت و گفت , سبحان الله , آنکه با هزار بای که

دابمت چون اجلشن فردرمید :از .بی-دستبو-پای جان نبرد ۰

باب سوم ( ۱۴۸ ) حکایت ۲۷ مثنوي ۰ چرآید زبس دش جای-سنان ۲ بجندی اجل. پای مرد دوان ۰ در آن دم که شم بيابي رسیدر " کياني نجاید. کت 3 م2 و ۸ و در بروی جهانیان بسنه و سااطیی و ماک را در چشم او شوکتا دماندب # فطع هرکه برخرد رال کفاد ,. تابمیرن نیازمند بود « ف ۰ ۳ ی آز بکدار و بادشاشین کین ۱ دردن بی-طمح بلند بود * | ار یکی از ملولث آن طرف ۳ که توقح بکرم و ۳ 9 [حابت 3 بان است * دبگر روز مک ده ترویین ۹۳ س عابد ِ و مر او را در کنار گردت و ثنا کفت * جون مت 2 ار : رات , بکی از احاب پرسید , که چندبی ین نا و که نو امروز با ملک گردای ۳ خلافی عادوت بو * کفسی ۱ نشنودءٌ / بت و

هر کرا بر سماط بنشستي ‏ چ ۲

ک تا

باب سوم ( ۱۴۹ ) حکایت ۲۸ گروش توادك که همق عمر ۱ دی نشدون اور دیف و چنک وني /

ِ

و یبد ی شکیید ز تماشای باغ 6 9 3 رت ۷ دماخ ۱ 7 ۲ از

ییزج خوانب پوای,کری: ۱ ور نبود دابر *مخرابه پیش ۲ دست‌توان کرد درآفوش بت

1( جری سیم دست رن 2 لذیم دراز میکنی ( کفت ۲ ببت # میتی دراز از بیی بعی ي بک ۳ ِّ به 1 برد بدانگی در دجم ت

ی ی وک رت بای

)6 8 وداک حد ۲۲64صن و1 بزدماه و1 ( ۲۱ )

باب چهارم

در فواژد خاموشی ۱ حکایت + بکی را ازدوستان گفنم, که امتناع سس گفتنم بعّت

آن اخنیار آمده است , که غاب اوفات در سخ نبلک و بد اتفان می-اوفند و دید" دشسی جز بر بدي نمی-افند + کت ّ دشمی سی ی آن به 45 نيي ادینل * بوت * ( 1 ٍ

هذر "چشم ءداوت بزرگذر عببی است *#

۰ 7

کاستی ۱ سعدی ۱ و در چنهم دوشمدان خارست ‌» ام توگي مت ما ۱۳ دصضبا ۶ دور ار ور سرت لیانیه ۳ مود 7 رز

۱ ؛ : 1 م ادن ۲ حکایت * جوانی خرن مدد از فدون فضایل حنلی وافر داشت

۲ طبعی زاون # جند آن ۹۹ در و ۵ (نشمندان نشستی ۲ زبان

باب چهارم 1 ) حکایت ۳وع ۱ زکعنن به بسنی ۶ باری پدر کفدش وئو نجز از ااچه داني کر نکونی: کستی ۱ درسم که از آاچه ددانم پرسدد شرمسا رگردم * ددمتا #

نگفته نداری کسی باتو کار , ولی چوی بگفتي دلیلش ببار +

قطعه ت 3 شنيدي ۱ ۸5 صوژبی میکو وس 7 بر ۳ خوا شون مد ی جند ۱ آستینش گرنمت سهنگی |

که پیا تنعل بر سئور م بل ۳ حکایتت س جالینیس حکجم ابلهی را دید , دست در گریدان و‌انشمند‌ی زده بود ربی-حريتي میکرد * گفت , اگرابی دانا بودی > کار او با نا-دان بل|اجا درسیدی | که گفنهانن ۱ ۱ مثنوي # 3 عافل را نداشد تس وییکار م نه داناتی سنیزن با سبکسار *

اکر نا-دان بوحنست سر کوید ب خردمندش ِ دل -جوید ۷

و

دو صاحب_دل نگه دارند موی ۱ همیدرن "سرکش وم جوی وگر از هردو جانب جاهانند ," اگر زتجیر باشد ب بگساننه ۶ بی‌ر! زشت.-خوی داد دنام تعمل‌کرد وگفت, اي نبلت.فرجام | پر " آذم‌كه خواهي گفت "آني ۱ ِ ٍِ رن حون و

۹

باب چهارم ( ۱۵۲ ) حکایت ۵

اختر 5 مصی از کد خد ابان قدیم اتری محلذم ۳ ومف اب خانه از

پرس | ۹ عببی ندارد * گفتم ۱ بجر آن که تواش همسادهٌ قطعءه + خانق را که چون تو همسابه ست , يلك درم سیم کم-عبار ارزد ۱

لیک میدرار باید بو , که پس ازسگ توهزار ارزد * ۵ و م4

4 2 2 2 ۰72 ۰ ۷

و

21 سٌّ و م9 حر م 4 2 اختان اوست ی یک آن انکر لاصوات تف‌ |اعمیر» در شا او *

مردم فریه بعلت جاهی و که داشت م بلیّنش همیکشیدند /. ۲ ان ۶ م ف ۰

۳ اذبنش مصلوری ذمی-وبددد ۳ بکی از خطباء آن افلبم 1 که با او

عداوت نيني داشت م روزی بهرششن آ هب بودش | گفت ترا خوابی

دیدهام * گفت , خبر چگونه : کفت , چنان دیدم که آوازخوش

داشنی و مردم از انفاس و در راحت بودند * خطیب لختی 7 و حر

(ندپشید و کفت , مبارلت خوابیست , که مرا بر عیب مس واثف :

گرد‌انيدي معلوم شد که آراز نااخوش دارم ر مردم از می در رجند » 3 1 ِ .وم

عهد کردم 5 پس ازین خطیهة "تخوادم ۷ قطعه +

2 سس 0 سا ص خرس ی و 5

9 م2 ام ام

ی 1 تیم ی 0 هدر و کمال بینند )| خارم کل و پاسصی دمایدد ‌#

باب چهازم ۳9 حکاپت ٩‏ ر۷ ٩‏ حکایت شید یکی در ی ۳ سلچار بارگ نمار گفنی بآرازی که مستمعان را رت آمدی * ر امیر آن*سجد مردی خوش-سدرت بود | خواستش که دل آزرده گرده , گفت , اي بار , اي عسجد را مذّذان قدیمند که ی ر بنم دپنار مرسوم مقرر داشنه ام | اکذون ترا

ده دیدار میدهم , تا جلی دبتر بروي * برنی ان ای آفتاد و برنت +

وس م۸

بعد از مدتی در گدری بیش امپر با آمد و گت , برس حیف کردي ۱ ک ازآن مقامم بد» دپنار + راندي 1 ۳ ۹1 اکدون رفنة ام بیست دپدارم مید‌هنی تا جای دبگر روم ز فدول ی * امپر را خند: آمد و گفت , زینهار , نستانی که زود باشد که به بجای دینار ۱ رزفی گردند ۳ ۱ نات ۰ به تشه کس خراشد زرری خارا گل ن که بااگ درامت نو کر اشد هل # ۷ حکایت * سوک زاین بباگ تک , فرآ ور ید بخ وی صاحسب.دلی گدر کرد و گفت , ترا مشاهره چند ست « گفت | هب + ۳ ب پس چرا اب همه خود را زحمت میدهي کت ۷ از براي خدا »بخوانم « گفت ۱ از#راي شفاز کلز مقوای: ۸۷ بباینعا:»

‌" و 2 ۰ ۰ ۰ ۰ / ۰

باب چهارم ۲ حکایت ۸ردر* |

2 2 ۲ و ۸ حایت + پکی را از علماء معذیر مداظره اننان با بکی از

7 ۷ حله از ۵ 21۱ از چرس را او بر-نیامد * سپر بیزد اخست

و بردگشی * کی گفنش , ترا با چذهین عام و ادب که داري 8 بی-.دیلی بر نیامدی « گفمی ۱ تورنسه رد 7 (ستا و حدپت و گفتار مشایخ و او بدینها مق نیست * مرا شعیدن نف او بچه کار آید < ح ۱ بت * آن کس که بفرآن و خبر زو موی ۳ ای جوابش ) ۹ جوابش ندهي # ٩‏ حکایرق ستعببان ول را در فصاحت بین هن نهادي اند

بعهم آنکه برسر جمع سالی سض گفنی ر لفظی مکرر (کردی ۱ ن ی : ۲ ۲

ِ‌

7 ۱ ۱ و م‌ ِ و سخری کرچه احذد و ث#جربی بود ۳ تصدیق و حسیی بوك ب

چو باری بئگفثی مگوباز , بس , که حلوا چو بکبار خوردند و بس ۰

تس ۶ جات * بکی را از حکما نت که میکعت ۱ هرگزکسی

رِ 9

در سخی باشد همیزا ن تمام تک م "ری آغاز کزد « مثنوی +

باب 9 ۳۹۳ () حابت ۱۱و۱۲

9 2

تا تدبیر ۲ ۳ و هوش نگوبد سخی نا نه‌بیند وله

سك ه ی ام

ص

: / فد ۰ و میودد يي ر کفنند , که ساطار ن آمروز جح کت ۳ در فلان مصاحن

م۰2 1 1 ۳ ۰ ۰ ۳ : ِ 7 ۲ و 2 ۱ کعسب ۱ بر شما هم و دجاشف # دیدن ۱ ۱ ِ با دو دویف 45 ظهیر

مر ام م و

سربر سلطتتي و در دی ر مملات بامدل مر گفتری روا-ددارد *

بت ه نه هرسخص که برآید بگوید اهل شناخت * مج لی ۳ ِ 2 3 بسر شا سر خویش در نشایه بات *

دی 9 ۲ حایت + بکی از شعرا بش امبر دزد ان رفت و تنا تکدفت #

فرمود ق حامه ازو بدر کرد ذف سکان در وا افداوند خواست

۰ ۰ ۱ ۰ ۰ م 2 ۱ ۱ ۰ ۵۷ 0 ۰ ۱

بجه حرامزاده مرد سادخد ۵5 سگ را ک ۳ و سنگ را دسثه # ار

ِ‌

ی ۱ بیرن ۱ گ از غرنه ند دلب وکمتا | اي بچهزي واه !

کف ] امه حون م‌ رن ۱ اگر اذعام فره ‌# مصراع ۰ رفیذا ‏ ۳ ی توا ب بارحبل ِ بدست #

مه

و م2 ۹ فِ |مجدو ر بود ادمی در کسان ۱ مر اخبر نو آمید تا ند ۳ دل مرسان ۱ ی

۳

باب چهارم ۵۹ ). حکایت ۳اوعا

سس سالار دزد آن ۳ درو رحست | مسف حدامق بعرمود ۳ وواء پوستينیي بران مر یبد کرد و درعی جدف بدان # ِ/ ۳ 1 ِ ۳ حکاییت * جمی خانه درآمد ر بکی مرد بیگاده دید

برخاست ۰ »احسب -دلی برس حال واذف سل و گفست و یکت #

۳ بر او ج وللی جه داي بر جچبست :

چون "ای که در سرای نو کیست ۰ ۱ ۴ حابت ه ‏ بازرگنی را هزار دبنار خسارت آفناد , پسر را

ِ

کست | زجاین که با کسی ان سخری در مان وي + گفت ۱ اي بل

فرمان دراست ۱ نگوبم ۱ ولبکن دایف که منوا پر فاند: اپ مطلع گرداني

۰ هو ۰2 م‌ 4 که مصلعت در نهان داشنی چبست « کت , تا مصیبت دو نشود |

ق ر< یکی دعصانی مسایة و دوم شمانت همسایه ِ ۱ بکتا #

۳2 و مگو اند خونش با وشمخان و 5 ویذد شادي کنان +

۰۸۱۵۱۵۱۵ دز ناو ها وعماه قاطا زر ۱ )

سا و هه ۱ حکادسی ت حس میه‌ندي ر گفنزن ۱ که ساطان *حمون آچنددبن بذده" صاحب. جهال دارد ۱ که هر بک بدبج جهاني اند » ی ر

۱ ۲ ادک4 ز پای» حسی ددارد کشرس ۱ 5 که هرحه در دل آید ۳ در دید نکو تمایل # قطعه »

دسی بل دهد انکار ک‌ نکن کدی ۳

۰ 7 ۰ ۵

نشان *ورت بوسفت دهد بداخوی #:

3

۳ ارادت نظر کني در دبو ۲

2

و 1 ۹ ۰ ۳ س

۱ حکایت ۲و۳

) ۱۵۸ (

با پم م2 9 ۰ ؛ کر همه بد بون ب نکو باشد م

و هر که سلطان رید او باشد ) 1 ۱ ۸ و ار 5 ر بادشی بیددازد ۱ کسش از خول_-خانه نخوازد # (۱) ۱ 1 ۱ ۲ صدادست) ۳ گوبند ۱ ۳۹ واجهٌ را بذده داد ر-| تفر( دول * ِ رک

بسبیل مودت و وبالمت نظری ۱ ناتسب با 7 ی از دوسنا ی کب ۱ ۳ ِ شمائا و۵ داره لک فا 1 هه نید ی ر‌ ۳ لز اره ن-درار

۳ کر دریخ ) آبن ب ی ۱ ‌» 8 اش و ی ادب دبودی ۲ حه چوش بوذدی | کفیت ۱ اي بر[در حون 7 2 افرار دورسی کردی ۳ تواج حل مت مدار, ۸5 حورن یی و یم قطعه ‌#

خواجه ‏ با بند بري-رخسار چوی درآید ببازی و خذ۲*۵ شرس ۳ 7 ی ۳ حه چب , کر چو خواجه حکم کند ۱ وب کشد بار ناز چوی بنده *

و

شتا # ۰ ۰ ۰ 4 بو بذد دازنجی مشمت-زن * ۱ ۳ من ی 2 ۳ حلایت ۳ بارسادی ۲ دیدم ی شحصین گرفثار آ# ۷

که غراست و ملامت کشبدی

و رازش از برده بیرون فناده * چندان ت‌ رم ۳ ترلك اتصال او نکردی و ینت2 قطعه ه

و م م‌ ر 1 2 1 ۰ رس کونه نکم زد ۹ ون ور خود بزنيی بذیغ تیزم »

۰ / ۰ 0 ۰ ۰ وه حبذ 0عذصن فد و دماو واط 1

۳

باب پلچم. ۳ ۱ حکایت ع۶

۳

ِ» 7 2 م7 غهراز نوهلان و لا ام ز هم در ثو گربزم ۱ ار

72 ۰ 3 ۰ 2 ۳ 9 منش کردم و کعلم ۱ ۳۹5 عقل 9 ر جح سل (8 ‌ِ ۳ ۹ 3 دی

۹ ۰ ۱ ۱ فطعه + ِ ِ_ 9

هرکچا سلطان عشق امد مب نماند فقوت بازوی تشوعل را محل *

پالگ-داصی چون زبد «چارد آوفتاد» ّ گرپیان در وحل « حکایت ِ کی ر ول ( ر دوست رفذه بر و ترلك چیانی ۱ مه 7 ۳ 2 ۰ 0 ۰ بر اب کعنهة و مطمم نظرش جای خط - دای و در ورطه هلالک ۱ دد لقمة

و فلا 4 2 3 ود

که متصور شدی که بکام آیه و با مرفی 45 بدام (فند + بت

و 0 و ی 7

۱ ی ۳ ِ» . ۱ ۱

رای بطر؛ ما صمعنش. کعتند ر که از بن تحا ی ان جنس اکن | که خلتی هم ندب هرن ۹ نو داري اس راد و بای کار رزجیزز ‌# بنالید ودکقیت: قطعه * دو سنان کون ۹ شکنید ر که مرا دیده تن آوست *

رم

باب ب*جم ( ۰۱4۶ ) حکایت ع

1 و 1 مس م و کر نيابي بدوست ره بردن > شرط عقلسمت در طلب مردس ه بیت * گر وست دهد که آسنئینش گیرم ِ

س . 2

وی رم ۰ ۳ ۰ ٩‏ ً ملعاقان را که نظر درکار او بود و شعشت بروزگار ار ۱ بددوش و اودد و بددش دبا‌ند ۱ سود ی لکرد ت دت *

رم 3 بدد آرچه هزاز سووماد ست ‏ چون مشق ۲ 33۱ |بضا # ورد ۱ ۹۹ طحیس عبر میفرماید 1 ی

۳1 ون ۹4 شاهدی مت 5 دل-از-وست. رن می-گفت ۱ 0 7 ۲ : 3 ۱

۳ ترا در حوبشیی با شف ۱ بمس حسمت مج مج : آو رد (ذفی که مر آن بادشای - زاده ر 1 ۵5 مطمم نظر او بود ج خدر

۳ ۳

۰ 1 ۳ له کردند , که جوانی برسر این کوی مداوست میکند خوش - طبح

۱ ِ 2 ۳ ۲ شیربری-ز بان ۱ میا عریب و تکنهای لطیف ازوي میشخوند) جنبی مجنمایف ۹ شوری در سر دارد ول آشعئه اسحتی ‌# 9

۲ توت 2 ی ۳

وانست. که دل, آر لخن ارسست وابی گرد بل کته ار سوت بجانشت او اند" # عجورن ید« که بنزوبلک آو می-آید بکربست

۰ 2

و کعت * بت *

باب بنچم ۳) حکادستت:+۵ ۹ 7 ۰ سم ,9 ۱ ادکس که مر بکشت باز امد تتر ۲ م2 2 مانا , که دلش بسوخت بر کشنةً خوپش *

م2 و 5 چندان که #4 طفت کرد و پرشید , که ار اجاني و چه نام داري :

7 0 2

و چه صدذعت داني / نوت تکاژ فعر رن جذان مسدنغرق بود که مجال دم-زدن نداشت و ناه گفته اند , شعرر م2 ۰ ت_ ِ ۰ 4 ۰.۰ , پ» هعت سدح ات " چوآشفني الف بی د 0 نداني ۳ سح 72۰ ِ 1 ظِ ۰ بدا د محم مر دی اپشانم ‌# آزگه وت اتاتیهاسر شنیب از مان س مراج عدست هن مرن و گفت ۱ 2 ۱ یت # ۱ ۱ ِِ عچبیست با وجود‌ تا که وجود سس بماند ۱ 7 ۳4 رن ۱ م‌ بو بگعشی اندر اي و مر سحری دمادل * 1 ی ۱ س‌ مم و ۳ + تین از کشئة نباشف بدر خومه دوست ( کجب از زنده که چوی جان بدر آورد سلجم «

لیب 0 9 حکایت ‌» بکی از قنعلمان کمال #جدی ق‌اشدسی و طیب

2 ‌‌ سٍِ

و م.م 2 اهجز و معلم را ازآنجا که حسش بر ربنست با حسن بشرة او مپل

م2 نن ۳ ۰ ۱ ۷ 1 هه ۰

لیس

دم ۱ ) حکایت ٩‏ نه آ"چنان بلو مشغولم , اي بهفني_-رری ۱ که . بان ,..خویشایلم بردور ینعی بان ۶ ز دبدنت نغوانم که ویده بر بندم ۱ و گر مقابله بیدم که ثیر می-آید ٍ ۱ با باری پسرگفذش , آ"چنان که د رآداب درس ص نظر می_-فرمانی > باشد برآن مطلع گردان تا بدفح آن بکوشم * گفت , ابن از دبگری پری , کة آن نظر که با نو مراست جر هنر نمی-بینم * قطعه + 2 ۸7 7 وم

۱ و م

۷ حایت ‌# شبی بان د ازم که با مزیزع از در در-آمد ۱ جذان

ّ دح 2 لحم 7 م ۸ 9 ار

سرول طبف بای بطلعته و ۳ ۰ ۳ ۳ و برافقلی عون ۱ الیل ها » ۳ : و 2 9 ۱ اناني ادي اهواه ۰ ۳ الدچیی ۱ وه و م و 22 اس

شکعت امد از ؛ دم ۱ ۹۹ ۳۹ درامت از کجا ‏

مم

اي پفچم ) حکایت ۷ تج پزشسست و عتاب 39 نهان که اف در حال که مرا ديدي چراغ بشقین 1 گفتم گمان برد م که [فذاب بر آمد و دیگر آد» ظر بعان گعنه اند ۱ فطعه, چون کرانی ب» پیش شعع آیه > خیزش اندرمیار جح بکش ۱ ورشکر‌خند: ایست شیربی-لب + آسئینش بگهر و شمح بش ۴

س‌ ۱ ۱ ۳ ِ ۰ و مه ۰ ۱ ۰ رم

۱ ۳9 72 8 ۳ «72 5

۳ ملولي * مثنوی *

دپر آمدی ای نکار سرمست ۱ زودت دهم زدامذشت دست *

معشوقه که دبر دبر بیند آخر به از آنکة سپر بیند «

شاهد و که با رفیقان آید م بجفا کردن آمده است ‏ بعکم آنكة 3 2 و

2 ت 1 9 مور ۳ ۳ 4 و2 م 9 7 اذا جندنی نی 9 لنزورنی , و آن جدت فی صلم فادت *عارب * هو ی جه ت 2 ۳ مه ۳4

۳ ۷ ۱ ۳ ۱ 0 ِ قطعه * بیک دعس که در | ریا پار با اعبار ااا ای ۶

مرا ازان چه , که پروانه خوبشنی بکشد «

باب چم ۱۹۴ ) حکایت دوه

۸ حتادت بان دارم که در ایام جوانی س‌ و دوسنی جون 17 ۶ و ۰ 2

دو ور باد ام دار وی عبت مد اشنم نا-کاه انعای عیدسی

آفتادء پس از نی که با آسد م عتاب ساز کرد و گله آغاز نهاد , که

درس میت فاصدی نعرستای دی ‌» کف م دربخم آمل ۱ ۳۹4 ابید

قطعه »

که مرا توبه بشمشیر لخواهد بود « ریا اک ۳ و

و سکم ۱ دل ۹۹ کسی سر تن در دو کل زٍِ ۰ و ۹ 9

بازکویم , که کسی سپر "خواهد بودن *

رم م فد

٩‏ حکایت ۰ دانشمندی را دیدم بت مت گرارو رافي

/ بکفثار , جور فراوان یدنا ۲ تحمل بی-کران نمودی * باری بطریق

۰ ِ ِ ۰ ِ 2 نم «صمعنش کعنم و مجدانم که ترا در عبت اب منظور ما ی نیست ۱

مم من

و بنایي ابر" مودت بر نی " لتق قدر اد دباشن خود ر مهم

کردن ر ور -افبان: بردن ت کت ۱ ۱ ی بار ۱ سس عذابٍ

ِ‌

از دامن روزکارم بوار که بارها دربن مُصلعتس که تو ۱ می.بيني

سس

۰ ۰ خ ۰ 2 فکر کرد.ه ام و ادیش 1 یر بر حها سهلذر مپذماید ۳۹

ح

باب پفچم ( ۱۵ ) حکایت ۱۰

هرکه دل بیشد ری دارد و وزیشنز در دست دبگری دارذ * آهوی پالهنگ. در گردن. نثواند بخوپشتی رننی * ۹ م72 ۰ 24 1 ۰ ‌ِ تس و حعما کعنه‌اند ا/ بر عاهل رب درل نهادن اساندرست ۹۹ چشم از مشاهده بر گرفتی مننوی روزی از دوست , کعنمش , زار ! چذد از آن روز کردم ۱ زکند دوسمتا زبنهار از دوست. | دا نهادم بر آلچه خط رست #

و

آذکه ان بسر تشاید برد | ک جعائی کذن پ ببایل برد *

م9 ار ۳

71 باطفم بنزو حون خواند ور بفهرم پرادد ۱ آو وان

و و ۱۰ حلاستا و از علماء را پرسیددل ۱ که کسی ۳ مای-روثی

یکی در خلوت ذشسته و درها بسته و رفیقان خفته ِ لس طالب ات غالب , چنان که عرب گوبد | مر یانح و الفاطور نی مانج ۱ هی‌کس باژی که وت بازوی پرهبزکاری ی 4 د گفت ۱ اگوا از

ماب -رویان سین اند از زبان بد-گویا بان ان ملاع مازن

م م‌م 2 و ۳ دسا ۲ ح ِ و آن سلم لانسان و بده 1 امن ۱

هن سوء ظی [مدعون لیس پسلم # عون ۰ ۱ شیف ی کار خویشی بخشستن |

ِ‌

لیکی دهوان زبان مردم , بسکیی" ۰ *

بای پنچم ( ۱۹4 ) حکاپت ۱۱| و

| حلادت * طوطي را با زافی در فعص کردذد # طوطي از فبم

ی و 4 حور و

مشاهدی آر جاهده می-برن ومیگفت | اب جه طلعت مکروهست

2 2 م ( 2 2 4 اهر 4 ن او ۰ 17 ۰ ۰

1 1 ۸۶ مِ عم و2 ۱ 2 42 وط دا لت دید دید لک نع المشرفی ا وطیه *# ۹ ف 2 ی ط ۰ ۰+ ۰ رس :

علین الصباح بروی ثو هر که برخیزد | م مرک ۳ ۲ ۰ ۰ ۶ هه فی بد-احدري, چوانو)ردر ۲ حویت ی اس ۱ و م2 9 ۰2 رم ۰ ِِ 1 عجبنر آن ۹4 غراب شم از *جاورت طوطی *جان امد بو و ملول سل ۵ 2 7 2 ۰ ۰ ۰ 4 ۰ و لا-حول-کنان از کردش تبني می_نالبد و دست تغابیی بربکدپگر ۱ همی..مالبد ۲ میگفت راب چه شتا نگونستا و طالي دون و ابام سب ۱ بوقلمون دنق ور سس انزسی ک با راغی بر دبوارد بافیخ خرامان همی-رننمی ئِ ۱ ۱ بیمت * ۳ ۰ 7 و پارسا را بس اي فدر زندان که بود در طوبلة رندان * 1 2 ۱ ۳ گ 4 7 ۱ تا چه کده کردم که روزکارم بعقوبت آن در سالك عبت چذین ابلهی 2 ۳2

خود. راي ناجذس خیره-رری هرزو-درآی مبنلا گرد‌انیده است »

قطعه ب دس نیایه بیای دبواری ۱ 11 برآن صورنت نگار کندد *

باب چم [1۳۳ ) حکابت ۱۲ ق ۱ گر ترا در بهشت باشد جلی ‏ دبگران دوزخ (خنبار کنند » این مثل بدان آوردهام تا بدانيی که چندان که دانا را از نادان م ۱ : 2 م2 نعرنست نادان را نیز از عبت ایا وحشت انیت # قطعه *

۰ م۰ ۳۹ هن که تم هار متا مار تنل ٍ موی زوا و ترش»شین ] ۰ ۳۱۰۱ ٍِ 2 م ام ۳2

. و ۰ ۰ ۰ ۰ ۱

جون برف تن و چو بخ بر-بسنه ۷ ۱ : و و ۱ ٍ و نملی حوزد» و بحفرن جدیت دادت شده )| اخر بوتیسی اندلی

ار 7 ۰ ۱ ۱ هه ی دوجو آزار خاطر می روا-داشت ۳ دزسدون رو تثیگ # ی اپ همه

م ۵ م

از «خذازن ص‌ در "جمعیي می- خوادد ‌» . " قطیعه ۰ب

نکار صی جو در-اید . «کدودد مکی ۳

حِ س‌

زملت باه کند بر جراحت ریشای *

۶ ی ۰ فِ جه بودی ۱ ار س رلمش لدم افدادیي

باب چم ( ۱۹۸ ) حکایت ۱۳ و

و طائعه از دوستان ب رطف ای سخی دم که برو ون سپرث خویش

2 گواهي و اد برد‌ند و آفربن کرد و او هم دران حملة میالغه ذمول و ‌ِ

ِ

و برافوت مسبزی درس تأسف خورده و بگذاه وی علرف ۱ شده « معلوم کردم که از طرف او هم رفبئی هست , اب چند ببت رقم و صام کردم , نا اه نه مارا در میان عهد وفا ِ حفا کردي و بد-عهدي نمودي بیعبار از جهای دل در تو بستم , ندانستم که برگردي بزودی « هذوزت گر سرلحست ۳ بادای ۱ کزان مقبولثر باشی ی که بودي * ۳ حکایت « بی را زئی مات شید تست 9 ۱ و مادر زن پر فرئوت بعلت کابجی در ۳4 او نی * مرد از مجاورت او بجان آمده بود و چا ندائمت » یکی از درستان پرسیدش که چه و درفراق بار عزیز « گفت , نا دیدن زی بر می چنان دشوار نمی-آید 45 دبدن مادر زن * " مثنوي + مش رو 3 2

کل بداراج رفت و خار بماند | کني برد‌اشنند و مار بماند ِ دید بر تارلی سوت دیلان خوشتر از روی دشتفان: یفن

واجبست از هزار دوست بربد تابکی دشمنت نباید دید «

سس

بای بخ ۳ حکایت ۱۶ و۱۵ ِ ک ۶ ۶ حلایت ه* باق دارم ۹ در ایام جوانی در داشتم بکونی ۱ رس مر 2 ۰ و ۶ ۹ ۸ ی را و تقو واشتم ابماه-رونی .در نموزی: که حرژرش دهای تخوشانیدی ِ 4 ۳ ال انش و وسمومش معز وان بجوشانیهی ‌» از ضعفب پبشریت داب | فداب : ل ِ ی 4 نیارردم | / ِِ دسمایة دپواری برد م * مذرفب که کی حرارت مرابة بر -

ابیت فرو -شمادف * داکاه از نارپکيی دهایز خاده 7 رشناني بدافت ۱ بعکی

جمالی که زبان فصاحت از بیان میات از ۶( آید | جدانکه

در شس نارد بِ مج برآید پا آب حجات از ظلمات بدرآید , ندحی برفب- شا در دست گرفنه ۲ گر فان راخنه وین برد | کنه ۷ (دانم و و ی و بگلابش مطیب کرده بود پا فطر" چند از گل‌رویش درآن چکید: « 2 ۳ ۰ 2 7 في-|أجمله شربت از دست نگارپنش بر فرفنم ۲ ورد م و عمر از سر گرفنم و گفنم # َ ۱ شعر * و مر 9 0 0 ۹ بقابي ) نکن بسجخه رشف الزلال و ۳۳۹ 9 حور نطعه * شم ۰ 1 فرخند-طالع را که چشم 0 بر چفین . ررنی فند" هر بامداد" ) مب و مش ین بیدار کردد نم شمسا ان

8 بت ساني روز حشر بامدای «

ِ ۱ ۳ ۵ حعایت * در عنعوان جوانیي و جنان که افیلن دالین

باب چم ۷۴1 ) حکایت ۱9/ ۳ + ۰۰ م۱ ۰ ۳ 2 با شاهد-پسری سری د اشدم کم [۹4- حلقی داشست: طیب - [(۵|

ر خافی قتشم نا کالجدر (۵| بل| * ۱ ۱ . مت *

آنکه نوات عارضشض آب حبات **خورد ۱

دیون نگه کند هرکه نجات مبتعورن * انعافا تخاب طجح از وي حرکنی دبدم ] نچسدد بدم | دام از حیت دی د ر-کشیدم / هر مهر او بر چهدم و گفنم ِ بیت 3 برو هرجه مجدایدت پیش گبر سر ما نداري سر خویش گیر * شنیدم 5 میرفت ومیگفت * ۱ ۱ بت

شبیره , گر گر وصل آفناب خواهد ‏ رون بازان آفتاب نکاهد *

اپس بگفت و سفرکرد و پربشاني ار دردل کی شعر *

7 را ای( ارم مور م 0 م كت ار و ی زمان الومل و الم وه جاهل بقدر له درل الیش 11 المصائب + بیث + . بازرلی و مرا مکش که پیت مرن

و خوشثر که پس از ثو زنداني بردن * ین نا و نت ۳ دول از مدنی باز امد از حلق دارّدي ملعچر تال و و جمال يوسعي ِ ۱ 1 رم ِ شکسنه ) منجفیدن در کنارش‌گیرم ۱ کذارگرفنم رکفت مننوی *

1 2 ۰ ۰ 0 بازو-بهار و کذون زرث سل ۱ دبک من ۱ کانش ماسرد شد «

جدد خرامي و تکبر کلي ۱ دو لمع پاربنه تصور کني ٍ م 2 پیش کسی رو که طابگار نست ۱ داز بران ری 5 ب 7۳9 ری ‌» قطعه + سبزه در باع , گفنه اند خوشست

و[ آذکس ک ای سح کودٍ ۱

ق كِ عشاق بیشير جوبد *

ور وه‌گنهنا سرا ر یی |

بس که برمجکدی و میروند *

7 و #- م2 ۰ ۵ ۰ , 2 ت‌ 3 / ۰ ۳ ۶ ی ۱ 3 رت ۸5" کی | بسراین: ۶

۳2 ّ و همه ی درد ست؛جان و (شلمی ,هچ و بر رزش ۲ نگداشتمی دا قباس که برآید ِ بت ۹ 72 ۲ 2 1 جه شیف ۱ ۹۹ مورحه بر گرد ماه جونجل‌ ست ۶ جواب وا ۱ دادم جه بون رردم ر ۱ و 2 مگر بماتم 0 بجاو بوشجد‌ست ك

۷ حکاپت « . سالی معمد خوارزم-شاه با خطا اربرای معاعنی

ىِ

باب بچم , 7۳۷۲ ) حکایت ۱۹ و ۷ هب ِ

1 ماش ۱۰ ی كِ" ۳ بعایسری احبها و تهاییت جمال م حذانکه در امنال او کویند ‏ نظم | مر 3 ت م‌ مو حعا و داز و ععاب و ستمگر. ی آمو خت ِ

۵

ی 2 ۰ ۳ ادمي «چدین شئل و کت ۱

ندید:ام | مگ راب شیوه از بيري آموخت *

ره 72

ه دمک ۳ زمخشري در دست ‏ همی-خوادد *" ضرب زید "عمروا )

2

۶ مت رن

کان یز دعر عنم | و رت و خطاصلم ها ۱ شرا

ممِ جمِ

۳۹ 1 چم 3 ق « مب ۳ 9:9 2( ۳۹ را ۶ 2 حص ن 7 ِ

بلیت «حوی بصول مغاضبا علي زیر ی بي مقابلة و و»

سس 2 7 م م2 و م م9 صر ۵ مض

علین جر یل لبس پرفح راسة ۱ وهل بستقبم ۱ 1 1 من ن ام الچر ۷ ند ِ 7 م۰2 ۰ و گ 2 نی پاد یه ۱۳۳9 و کعصت ۱ غااسب .(شعار او بزیان فارسیست ار 2 بگوئی بعهم دزی پکتر باشد «کلم ان علبی فد عق ونیم * گفنم | مثنوی ۳ 3 ئ هوس لعو کرد صورت عقلن از دل م مهو کون 7 ۸ ای دم عشاق ب۵ ام دو صجد م بدو مشغول | ثو با عمرو و زد ۳۹

و

باب چم ( ۱۲۷۳ ) حکات.. ۱۷ ی تن و تم ی ۲ امل و دا دموی و ناسکی حورد ۸ جددیس ۳ ۳ 0 مصرلع ۷ با ورجودت ز مس آواز نیاهد ۹۹ تدم * #72 ۰ 72 ۰ ۱ ئ ۰ و۰ ۰« ۰ 2 کفنا ۱ جه سول افر ری پورتعاسخ ۳ کل مسا مسستعدل کرد بم ۱ : م ۳۹ 1 ۱ ۳ ۳ ٍ. 2 بزوگی دبلم اندر کوهساری قذاعت کرد: از دنجا بغاری * ۱ 2 ۰ ۰ 1 7 ۰ 0 3 چرا , کعلم , بشهر اندر نياني ۹۹ باری بدد از دل برکشاتی ۷ بگعت , آجا بري-روبان نغزاد ‏ . چو کل بسهارشد مج پیلار بلغزند + 1 ۱ ۰ + 1 ۳4 ۰ ۱ 9 ( 1 ی ۰

2 1 ۰ 9 ۰ ۱ : ۱۰ 9 ۰ از کوني 1 رداع بارن کرد رری ازبیی سوی سرخ زان سو زرد *

92 2 ِ هلف 2 2 شعر * آن م است جوم 1 وداع تاسها ِ ی من 29

( احسبوني فين مود منصف ِ

ی ۲ ۷ حکایت * خر بای دا رطزوای << جاز همورها برد *.بکین .از آمراه عرب مر آو را صسل دیداز ود ۳ اوه کذد ۱ دزد ان خفاه

مایا : بر کاروان زاف و اموال بیرق ذد با زرکادان کربه و زاري وتان

درفندد و فریای بی-فابد: برد |شخدب ۱ ( بیمت »

باب چم ( ۱۷۶ ) جکایت ۱۷ ۲ رن 1 7 وِ : ۳ 2 تفا ان وب ر,نضرع کی ,وگر فریاد دزد و باریس ۱ 2 ۳1 1 5 ل ۰ بّّ ۰ ِا ایب ای ۰72 سس . 2 1 2 آن معلوم ثرا دزد ندرد + کعت بلی م بردند م ولیعی مرا بداری چذ‌ان آلفست تجوق که بوفست مفارشت خسکه خاطر باشم تا دسشا # نبایه بستی اندر چیزر کس دل ,‏ که دل برد اشنی کارپست مشئل *

کفنم مناسب نان مدست لح کفني ب 45 مرا در عود جواني

/ بر تس ۱ م27 1 ح سم له 3 7 2 ۰۰ 1 2 1 ٍِِ 9

و

مگر ملادکه بر اسمان و گر ۳۹ بشر

از 7 ِ ۱

2

۹۹ ي نطعه جو آدمی تخواهد ول #

1 را 2 ۱ ۲ داکای باعی رجودش بگل احل فرو-شد و دود فراق از دودمانش بر-امد ۱ ۱ ۱ را 2 - روزها برسر خاش *چاورت کردم و کعدم 1 قطعه و ش ان رکه دای ۳ ۱ ۱

دست کيني بزدی ‏ نجخ»هلامم بر بر

تا دربن روز جهان بی نو ندید چشمم ۴

بات بقم ([ ۰۷۵ ) حدایست ۷

ابین سفم بر سر خالگ تو , که خاکم ب رسر ! فطعه #

اه فرارش نگرثنی و خواب ‏ نا کل ونسرب تفشاندی تخست و و

گردش گيني گل روش بربخت , خاربذان بر سر خاکش برست ۰ بعد از مفارفت او عزم کردم و نیت جوز بتیت ع فرش هوس در نوردم و کرد رش نگردم ۷ قطعه +

۱ سود درب نیلگ بودی ۲ گر نجود ی بدم موج ِ

ی کل وان ایب گرنیستی 2 ار

9 چون طار سم نازيدم.:اندر باغ رصل ۱

دپگر امروز از ار ان ۱ ۸ حلایت * ی از ملک عرب را حکایت ۳ و 4 بگفتند و شورش 3 4 رک با وجود نی بلاغت سر در بیابان نهاده ات و زه زمام مام اخنهار از وست داده و با حهوانات آنس گرفنه* مایت رگن بکز روز و ملامست کودن گرفست ‏ که در شرف نفس (نسای چه خلل ديدي , که خوی بيائم گرنتي رو تک عشرت مد

+ بم 2 ۰ ۰ ک ‏ 1 کت * ۱ ی

ات پرها توس فبوضم اي دري * قطعه +

باب پنچم ۱ ۱۳۳۹ ) ۱ حکایست ۱۸ 2

حِ / ۰« ۰ 2 کاش آنان و که عجمب می جسنند م روبث اي دلسفان , بدبدندی ]

2 39 : ۱ ۳ ۵ ۰ سای دراجم فا نظر ت «تبر و سلها برندلدی ۱

ت

ی ۳ ی 5 ۳ ی ی ۰ گواه [مد ی ول | لکری اي ۶ مس

0 ِ س_ ۳4 0 دی ملک ر در دل | مد ا ۹ چم لجلون شا الب کذد/ حه6

2 رح

صورتست 1 موجب جندیی رت است ) بعرموی تا در ان عرب ۶ رف ۰ 1 ۰ 1 و 3 نز بگرد بددد و دد‌نسستا آورددد و تس ماكت در ری سرلچة بداشندد ۱

5

۰

مللک در هبات آر نظر کرد , شخصی دید سیاه-نام ضعیفت.-اندام * در نظرش: حقبر نمود بعکم آنکه کمتریی خدم حرم آو بجمال ازو پیش بودند و بزینت بیش * "جنون بفراست دریافت , گفت ۱

مِ ۳ و م‌ ای ملل از در بحهٌ از *جدون در عفن ۳ بایسنی مطالعه۸

۳۹ ۶ 2 لهی ۰ ر ِ و 1 ۰ کرد ره ۱ ۳ نار مش ا لالب او 2 ی ۱ کردی ۱ ن‌ سحدوي ی 1

2 ( مر 4 م‌ سس بر درد موی رحدمتا دیاین ۱ رجق سس بکی هم رد بایل ۱ مر 7 ُ و قِ

که با آو فصة می_-فوبم شب وررزن در هیزم را بهم خوتدوبود سوز» نظم * تندستان را تبشت یی و ۲ ۶ ۰ 2 1 ۰ 9 جز بهم-دردهی نگوبم درد "خوبنش *

ق,

و با بکیي و حون دا خورده دیش

باب پنچم ( ۷۷ ) حدایت 9۵|

2 سوز سس با دیگران نسبمت مک ۱

زرم و مر و

امامت بر دست و سس عضن رین ۰ فا ترا بحالی). نفاشد همچون ما مب

٩‏ حئایت »فافی همد‌ان ر حکایت کنند , که با نعل-بند-پسری

ی عم مر »4 وه ِ ۰1 ِ سِ سرخوش داشت و نعل دلش د رآنش * ررزگاری در طلبش بی-فرار ْ تسا با فْعة گویا أ و و وی و بوجسب: وافحه کزیان :۰۰ رباع بم ان

در چنام 3 مد آن «ي شود بلدد ۱ بربود دم ز دست و در با افگند «

خواي بکس دل ندهی م دیذه بیند » 1 م2 ِ 2 رم دود م ۹۹ در رد-کدری پیش تن باز-امد و برحی اززی معاملخ ۹ ِ ما شدیده بود ۱ زانه- لوصف راجید و دنام اعاشا وا و سقط کت و هبچ از بی-حرمني فزو-نگد ات وسنگ برداشت * فافي یکی را و 2 ۳ 72 از علمایی معلبر که همعنان او دول کعت ۱ ۱ دیتت # آی شاهدي و خشم -گرفتری. بیننان

۳2 ِ «"‌ ۹

باب چم ( ۱۷۸ ) حکایت ۱٩‏

و عرب کوبد ضرب اعبیسب زییسب * بشت *

و از دسستا دو دسا بر دهانی حوردن 1 ص جر ۳ سم رز ِ همانا که از وفاحمت او بوی سماحتث می-ابد + پادشاهان سخس

۳ : نس بصلابت کویند اما در نهان صلاح جویند * پیت *

9 2

انگور نو آورد؛ ترش-طعم بود روزی در سه صبر کی که شیربی گرده « او بگفت ۲ بپساق وضا باز-[مد ‌# تفی جنه از .1 ۵5 در #جلس او بودند زوین شمسا و که ر اجازت باشد حون - جذد بگوبیم ۱ ۳ ترلت ادبست و بزرگان گفته‌اند , بت ۹ در هر ری اکث کرذن رواست بر خطای بزرکان 5 بوفشرین ,, خطاست * 22 ۳-9 آنکه سابق انعام خد‌اوندي بر بندکانست مصلحتی ؟ بینند و اعلم نکنندپ نومی از خیانت باشد + طریق صواب آنست , که با ای بسر کرد طمع نگردي و فرش هوس درنوري زو منصب وضا پایگهی رفبع اسسی. نا بگناهی شفیع مت نکردي ۱ که جر بلس اینست که دبدي و حدبثت ایدکه شدیدی + مننوي * بکی کرده بی-آب.-رري بسی چه غم دارد از آب-روی کسی(

۰ 7 بسا نام نبعوی جاء سال که بالگ نام زشنش کذد پابمال *

۳

باب چم ( ۱۷۹ ) حکایت ۱۹ و ت را تصجعت باران بکدل بسن آمل ۲ برحس رأي ي وم آفرب کرد ی نظر عزیزان ورمصلعس کار ری عري صوادست و مسئله بی-جواب ولبی ۱ بت * نصبعری کی مرا چندانکه خواهي !| که ننوای شست از زنگیي سیاهی «

72 0 ابضا ب از یاه نو عادل نکوان کرد چم ۱ سر- کوفنة مارم ندوانم که به چم ئ

۱ 7 و ار رم اپ یکعت و کسان ۳ «جض احوال او ای ۰ و دعمست بی-کران مر و بو ۰ ۰ ۲ بر مراد جهان دسمت-رس ند‌ارد در همه جهان کس ددارد مش # هر که زر دبك چ سر فرود-آررد , ور ترازری آهنیی درش‌است * - ۲ ۱ ی بیب ۱ ِ 3 ر شمه شتا شراب در سر و شاهد در بر از تن م تکفتین |مشسا مگربوقت دا ی خروس ۰

۶ دن 72 راز کمار نو :+

۱ بوی ۲۰ تیار ۱

باب پنچم ( ۱۸۶ ) حکایت ۱

2 ذ ۰ جون وی عاج در ت چوکان | یشور »

6 ۰ 9 اه 4 ۰۰۰ پکدم که چشم فده خعدست , زیذهار ۱

ی

1 ۳7 و

بپدار باش م تا رود عمر بر فسوس ۲ 2 ب 2

تا نشنوي ز ضچب آدینه بانگ مبم ۱

با ار در سرای اابلت غربو کوس ۲

سس لسب ازلب چو چشم خررس ابلهي بود

و

مف

فافی دربن حالت بود که یکی از منعلقان از در درآمد و گذت |

نی

چه نشسنة « بر خیزو تا پای داري بگریز! که حسودان بر تو دفی

چم

ره سِ 0 ۲ 1 ۰ ۰ 5 گرفنه اند,بلکه حقی گفنهاند تا آنش فدده که هنوز (ندکست باب تدبهٍ ِ یآ ۰ 2 2 2 ۰۱ 9 قرو تتبانیم , مباد| که فرف| چو بالا کیرد عاله‌ی را فرا-دبرد * فافی] بددسم در او نظرکرد و گفت , قطعه * : را ی بنجه ورمید برد فهغم را چه تفاوت‌کند+ که سکت لاپد ‏ ردی بر روعت دوست زو بکدار ۳ هو بت وت می-خاید ِ ‌ِ 2 ۰ 1 ۰ # مالك را هم در آن شب آگهي دادند , که درغللت تو چنبی م#ذکری « م ۱ 9

حادث شده است * کفت | گژی او را ار فضلای عصر مد انم و یکانمٌ دهر

ً ً و ۰ 3 ۰ وج 2 ۰

باب چم حکابت ۱٩‏ ۳ رژ 4 2 ۰ مر 2 مر و مو ۰ فبول سس نمی-آید, مگ آنگاه ۹۹ معادده کردد ) که حکیا کعدمادل ۲ بیت * آبتندی سبگ دست بردن بنیخ بدذند آن زد پشت دست دریع * م2 ۳ شنجدم که سحرگاهان با تنی چند از خاصان ٍِِِ" نافي فرازآمد | 0 سك در خو ان مسلي #خبر از ۹ هسئی ,باطف بهد‌ارش کرد 9 ۱ بر خیز که آفناب بر-[مد ۳ نافي در ات که حال چپست ) کت ۱ 5 و و 7 / 3

از کدام جانب « کعت ) از فبل مشرق + گفت, اعمد له که هنوز در توبه باز.ست ۳ ان حدیت که« ( بغلباب لوب 1 لاد د حنیی "1

9 2 2 مها مر دن 9 رن عرمو و 4 وی و متا # استه ۳ اللهم ۱ وائوب الرلی ۱ فطع ب

م72 94 ۰ ۰ ۱ و نم ۰ ۰ ۰۰ گر کریدار کني مسئوچبم ‏ ور ععو بهدر کانتتام ر

۱ 8 ۰ ۳ ۰ ت ۰ مات گفت , توبه دربن حالت که بر هالک خود اطلاع بانلي سودی ن ۳ ۰ م9 و و و نکند | فال الله تعالیی 4 بل پنعحعم [یمانهم ۳ رژو ۱ تا قطیه ب جه سود آنگه ز دزي توبد کرثان ۱ ۹ نتواني کمخد (نداخت بر کاخ ب ِ اس مم اّ بلند از مجود | کو) کونای ص دست | 45 کونه خود زد ارد دورست بر شاخ ۱

" 0 4 ۰ 7 ۳ ۸ ۰ ۰ ِ در[ با رجود چدین مخذکری ۹1 ظلار شده خلاص صورت ده بندد * این

باب بلجم "( ۱۸۲ ) حکایت ۲۶

2 مرنی تک و ۱ 72 بکعت و موکلان ععودت در وي او.چددن ٍِ ثافی کعت , مرا در حل ست

سلطان رلک ست

ك

کفست ۱ فطع

۰ 3 او دراه ۳ ۳ بافیست ت مللک د دول و کعست ۱ ال جبست / صِ

7 نف

باستیی مالی که بر می افشاندي |

طمح مدار که از وامسست بهارم ربا

و 9 2

اگر خلاص »حالست ازبی گنه که مراست م

بدان گرم که تو داري آمیدواری هست *# مللک کشت | آبن لطوف بیبح آو دی و ای دک عردمسا كنتي و یکی محال مقلست و خاف شرع که ترا فضل و بلافت امروز از چنک عقوت مس برهاند « مصلوری ره میبینم که ثرا از له بزیر اند ازم ق دپگران عدرت کیرئد - کت ۱ اي خداونل جهان | پرررد؟ نعمت اس خاند‌انم و آبی رم تنها نه مس کرده ام | دبگران را بینداز ‏ نذا ید

و ۰۰ ۰ ۰ 72« 4 ل‌ یام ک وک 5 مکرصل 5 شب فاص بوخ دط کعست / ددصسسیا ,

نی 7 ۰ یی ۰ 72 ۰ اي که حبال عیب خویشننید طعنه برعیب دیگران چه زئیه « ۰ حکایت منظومهة *

چوانی بالگ-بازر بالك-رو بود , که باباگبزن-روئی در کرو بود »

باب چم

چنی خواندم که در دربای

م4 ی وی موچ نشور ۱ درس گفتی جهانی بروي آشوت ۱ نز س‌ م2 2 حب۳ عشق زان بطال مود ۳ ۱ چنان کردند باران

سم عشقبازيي

زندکني ۱

رای که داري دل درو بند ۱

* ول

) ۲

اعظم بگردابی

۱ نن ك 4 مِ چو ملاح آمدش نا دست کبرد ۱

حکابت ۲۶ ور آفذاند بلهم * مدا | کا ندر 1 حخالیت بمیرد « مر بکدار و و تا پار رن کی ۱ شنیدند ش کهجان میداد ومیگفت ۱ در «خلی کدف پاری فراموش * ز کار-افداد: بشدو ی بداني : جدان واند که در بخد‌اد نازی #

ز همه عالّم درو ند ۴

ی ۲ جد مش عشق ازین دفدر نوشعی*

هک

در صعش و +بری

| حکایتا » با طائعهٌ د‌انشمند ان در جامع مشق بحنی همیکردم , که جوانی از در درآمد و گفت , دراین مبان کسی هست که زان پارسي داند « !شارت بس کردند « گفتم , خبرست * گفت , پیری صد و پنجاي ساله در حاامت نزع است مر بزبان بارسي چبزی میگوبد که مفهو م ما نمی-کردد گر بکر ۰ فدم-رلجه شویي ۳

ِ

۲ مه ۰ داز مزد بابي , باشد که رهبنی کند + چون ببالپنش فراز-آمدم ۱

اپ میگفت ۱ قطعه + دمی چند | گفنم ۱ برد آرم بکم | درزیغا که بکرفث راه نفس ۱

29 «72 ۲ 14 ۹ ۱ : 1

باب شم ( ۱۸۵ ) حکایت ۲ 7 ۶ ه 2 1 #72« ۰ معني ابر. سخری را بءربي با شامیان کعدم و کچسب کردذد از ِ دراز ۰ د ۰ ۰ 2 و اسف او بر حیات 4 کعئم حه کون درد حالت « گفدت رجه کوبم 2 قطعه * ندیدء+ که چه سخنی رسد بجان کسی ۱ 7 تِ ۰ ۰ : ۱ ۹ از دوهانش بدر میکنند دندانیي * ۳ ۶ ىم ول کی که چه حالت بود درآن ساعت | سود جزبزش» بدر رد جانی: * ۰ بو س م2 5 2 9 ۰ 2 ۱ - و ۳ 4 3 ۳ عم ط ۳ 2, 2 ۳ اعتماد بقا را نشاید ‏ و مرض اکرچه هائل بود + دلالت کلی بر دلالت و - نکند * اگر فرمائي طبهبی را اخوانم تا معاجت کند « دیدء باز کرد و "دید و گفت ۱ متنوي ۱ دست برهم زدل طبیب ظریف جون خرف بیذف آوفکا ده حریف و خواجه در بخد نشش ایواسمت | خانه از بای پیستا وبرانست # ی ۱ 5 ۲ ۱ ببنانید ۱ ببروتی, متدلشن#همی-ماید. « ۶ تس ی 3 عی مگ 5 ل چون مخبط شد اعندال مزاج > نه عزیست اثر کند نه علاج «

3 ۳

باب شم ( ۱۸۰ ) حتایت ۲

۳ ۰ 2 ۱ ۰ 72ِ« »و 0 ِ 0 ی

شبه‌ای وراز اخعني و بدلها و لطیغها کعنی | باشد که موانست

پل برد و وحشت نگیرن » بااجمله ثبی میکثت ۱ بت بلندت پاربود ۰ ۰۰ 4 9 ۰ ۰ 1

و چشم دولثت ببدار, که عبت پیری آفناد‌ي بخفنه پرورد: جهان -

دید؟ آرمبد نیک بد چهان آزمود سرد و گوه وزگار جشیدید که حز

بده ارمیده ی رد جهن اوه و اه را ۰ ّ و ۰ »8

میت بل اند و 7 مود نت اجای ارد مشعق و مهربان خوش_-طبح

و شهرین-زیان * ۱ #8

تا نوانم . دلتابدست ارم رو ول ی ۱ ۲ »

9 و چِ

در چرطوطيی بود شکر خورشت + جان شیر فدای پررشت ۰

2 م ...هه بم ۲ 2 ۳

نه کُرفدار امدي بدستی جوانی جرب خبره-رری نهره-رای و 19 ۱ 5 7 ۰

جوانان خر مد و دکو-روی ولدکن در وفا با کس ذیایند

۳

۳ 2 1 ۱ ۰

وفاداري مدار از بلبان چشم که هردم بر کلی دیگر سرابند »

بر خلافب بهران که بعقل و اوب زندکني کنند نه به متنضای جهل.

ز خود بدری جوی مر فرمت شمار ۱

که با چون .خودی کم کف ررزگار *

باب ششم ([ ۱۸۷ ) جکاینت ۲ ض 7 1 ۳ گفث , چذدان که برس نمط بگعلم * کمان بردم 5 دلش در فیلٍ موی امد ح ۱ ۳ ۱ 2 و 1 2 س. ه و دید مس شد + ناکای نعسی سرد از دل بای رد تب آوری-.(: کی ام جندبن سخری که گفتی ی در ترازوی ِِ وزت از یلک «خرن ندارد که وفنی شنید:ام ار قابل خویش که گشست | زن ع ار اگر توری ِ رم در بهلو تنشجدل 9 که ببری 4 ور بر ۵ خی برض « بر‌خیزد م پسل ففه و شوز زان سرا بوحیزد. پیری که ز جای خوبش ننواند برخاست

الا بعضا م کش عصا برخیزد ۲۰

۷1 مک( 24 مر ۳

شعر * ۱ لما رات . 1 برد بدي بعلها شییا کارخوی شفة الضانم +

4 ح م9 لب ۳1

تقول هد[ معه 9 ۹ و ۳ الرقبة بانانم »

اف فی- ماه امکانٍ مراتقمت نجود ۱ بمفارثشت اتجامید ‌» جون

بد ۳ 2 9 و 2 را عد خی بسرآمد + عقد نذاحش بسن با جوانی نند نرش-روی نميی-دست بد-خوی * جور و جفا میدید و رن و عذا مپکشید وشکر ۱ 1 ۱ و م 1 ک نعمت حق همعدان میگفت ۱ ۹4 |اعمد ۷« از آن عفاب الجم رهیدم

24 و بدبن نعمث مثیم رسیدم « قطعه ب

۱ ۳ / ج _ ردی زیبا ر جامهة دیبا »ندل وعود و رنگ ر وی ر هرس

رن ( ۱۸۸ ) حکایت ۳و ای همه زینت ردان باشد م- مرد را کیر وخابه زبدت بس + بیت * با این همم جور و تندخوتي نازت بکشم ۹4 خوب- ررني ‌# وطعه " 0 ۰ را 1 2 با نو مر سوخنی اذدر عداب به که شدی با دثری در بهشت * ار ۱

بوی پپار از ده خوب-روی خوب ترآبدکه کل ازدست زشت * ۳ حکایت « مهمان پبری شدم در دپار بکرکه مال فراوان داشست

۵ ۰ ۰ 5 یب و فرزند‌ی خوب.رری: ۰ شبی جکایت لا 1 ۳ ۳ اس فرزندی ندوده است + درختی دربن واد‌ي زبارت-کاهست , که مرد‌مان بحاحجت خواستی [(جا روذد # شبهای دراز در بای آن درخت بحق نالیدام + تا مرا اپ فرزند اخشید: * شنیدم , که پسر با رفجقان همیگفت , چه بودی | اگر هر آن درخت ر بد انسئمیي ۵5 کجاست ۳

و تا وعا کردمی ۱ ۹1 پدرم زود ثر بمبرد # خواجه شاد‌ي کذان 45 پهسرم عافلسمت و پسر طعذة زدانن ک۹ رم فرلوت (- بعقل « ۱ قطعه #ٍِ

سالها بر و بگدرد ۱ که گذر دکنی سوی توس بدرت *

نو #جائی بدر چه‌کردي خیر , که همان چشم داري از پسرت :

حکایت 3 ردری بعرور جواني سحتتی رانف: بودم و 1

۶ س ۰72 4 5 ۲ ۰ و م 4 هه و ۲

باب شم ۱ ۱۸٩‏ ) حنایبت 9 ِ‌« ۰ م72« 3 3 ۰ : 2 1 روم که نه بای رفئست : کت | ۹ و کعده‌اند | ۱ ۲ 5 ما م۰۰ رم ۰ ۲ ُ بر 1 رد و دسسدیی به 45 دو بدن و کی ‌# وطوی ۶

0 0 ۳ 7 7 ری سر ۰ ۰ ۳

بر موه - 9 مم صم 2 ۳۹ +4 ن پس سل ۷ اسب تاري دو نگت رود بشداب اشدر [هسده‌مبرود شب و روز * ان ۳ 9 0 متا * ی وان حول لن

شهریی-زبان در حلفةٌ عیثبرت ما بوذ , ۵5 در دلش از هب لوع عم دیام‌دی و لس از خذده فراهم نشدی ‏ * روزکاری بر آمد که [تعاق

ت#لافات او نیفناد ربعد ازآن که دیدمش زن خ اس و فرزنهآن بر-خاسنه

اصص اه

و بخ نشاطش بریده و کل هوسش بزهرد: * بت * بذ کرد کيني ور از رشن ۱ سر نا-توانی بزائو برش * پرسیدمش که چگونة و اببی چه حالست : کشت ما کودکان بهاوردم ۲ و یگ رکودکي ذ کردم # شعر *

و دم

۳ كت ۰ ان زا ۰ 2 مک اب و الشیسب بر و که و هر الزمان ندپر[ *

بت * چون پيرشدي » ز کودکي دست بدار ۱ باري و ظرافت بجوانان بگذار ! سئنوی +

سم 2 ۱ 7 ۰ - ۰" طرب تو-جوان ز پر *جوی . که دفر ناید آب رننه جوی, *

زرع را چون سید رات /" ۲ اغرامد چناعه سبزة نو »

باب شم ( ۱8۴) حکایت 4 ۹۰ 0 ۱ قطعه « پبر زد موی سیه کرد : بوده ۱

کفنمش ۱ ای نانک دبربده-روز ۱

۰۰ اُ 7 موی بئلدیس سب کرد : کیر ۱ راسی "خواهد شدن اب پشت کوز * 1

دور -جوانی ابش ارس و ۱

عو حر

1 دربخ آن زمن دل-فروز ۱

فوت سرپنجة شيري برنث «

راغیم اکنون بپنیری چو بوز « حکایت * وثنی بجهل جواني بانگت بر مادر زدم *+ دل-آزرده بنجی نشست ر گفت , مگر خوردي فراموش کردي که درشلي ميکني » قطعه «

چه خوش گذت زالی بفرزند خوبش

و چودیدش پلنگ-انگن و پیش ۲

کرو عهد خوردبت باه آمدی

که #چاره بودي در آغوش سس ۲

نگردي درس روز بر ی جفا |

که نو شوصردي وم بیره-زنن*

باب ششم . ([ ۱۶۲ ) حکایت ۷و۸ ۷ حکایت « . ثوانگری اخپل را پسری رنجور شد » نیلك_-خواهان

رم مه

کفنندش ۱ مصاحری آنست که خلم فرآن کنی از بهروی با بدل ۰ گ ۰ ۰ ۰ فربای , باشد که خدای عز و جل شفا دهد * ی درس الدبشه ص» و و 1 14 1 .

فرو-رهتا و کعت ۱ ۰ ال *حیل اولیدرست اد صاحب-دلی بشنید و گفت , خنمش بعات آن اخنیار آمد ‏ که فرآن برسر زبانست 2 زر درمپان جان * ِ شور ۷

دریغا , گردن طاعت نعادن , . کرش همراه بودی دست دادن ! ۸ حکایسی » . پیر مردی را گفتند , چرا زی نكني : گفشت ر ۵ 2 ."۰ ق ۱

با پبر زنالم العی نباشد + کعندد , جوآن خواه چون مکشت داری * ی ن ۱ ِا"

9 0 7 ك

۳ هفتا تاه جنی مشر کف -کو نبي یر ر ش * ددت # زور باید نه زر , که بائو را کون سخت به زده می گوشت * قطعه * شنید: ام ب در زوزها کین

9

باب شم

۱٩۹۲ (

تب ۹ ی 9 جردرج ِ_ِ از ۳ ِِ بنهعت *

لین بصماهٌ ۲ ار یی کب اد

ولیي که و ل ۲ اضصا ۶ شیخ بخعوس ‏ ب

کمان کشید و نزد بر هدف , که ننوان دوخت

2 ۶ ۳ ب

مر بسوزن بو (ده جامه هنکعبت ۰

۰ 2 ح 2 سِ

بدوسنان کله آغاز کر و حجت خاست | 7

مپان شوهرو زی جنگ و فنده" خاست | فاد

و از ملامت و شنعت گذاه و خد, حکست د< ۱۵ 9 رط ۱ ِ ,1 ۰۰ ۰

: و 2 تر ۹۹ وستا بارزد کهر چه داني شتا ۶

حتایت ۸

۱ ۳ یکی از وزر پسری کورددل ق الصا س دانشمندی فرستاد , کة مراین را ترربلی کن | مکزعانل شود * زرژاری تعلیم کرش , موثرنبود ء پیش پدرش کس فرستاه , که اب پسر عادل نمجشوق ۲ مرا دپوانه کرد # ۱ وطعه ب

چون اصبل کوهری فابل مب ذربیث را درو آثر باشل #

2 ۱

هب صیل ذکو نداند کرد آهنی ر که بد-گهر باشل *

یگ بکربای هفتگانم بشری) «تچونکه تر شد ب پلید تراباشد *

_ عجسیی از بک2 رود چوی بیاید هذوز خر باشد *

۲ مت جگوهی بسران را پند همی_-داد ‏ که اي جان پدرم

باب هفتم ( ۱۹۴ ) حکایت ۳وع ۶ ِ ۷ هنر آموزید که مللگ و دولت دنیا اعقماد را نشاید و سیم وزردرسفر محل خطرباشد که دزد بکباربزن باخواجه بتفاریق اخورد , انا هنر چشمةٌ زاینده است و درلت پاینده ء اگر هنرمفه از دولت بیفتّد ب عم نبائد , که هنر در نفس خود دولنست , ه رگج زره > فدر بینه و صدر نشیند ‏ و جیند و بمخني بیند + ۳ سطرس منظومه ۲ وففی آفتاد فتذهٌ درشام , هر کسی گوشةٌ فرارنئند * روسنازادگان د انشماف بوز بزقیر پادشا رفنند ‏ پسرای وزبر نافص.عتل بکدائي بروسنا رنتند * بیت * میراث پدر خواهي ب علم پدر آموز , کین مال بدر خرج توان کرد بده روز * ع حکایت ۰« بکی از ام عصر تعاجم مللت.زاد؟ همی-کرد | رب بی ابا و زجر بی_فیاس کردی. * باوی» پسر از بی-طانني شکایت پیش بدر ره و جامه از نی دردمند برد اشت» پدر را دل بهم ب رآمد , آستادرا بخواند رگفت , پسران آحاد را چفیی جفا و توببخ روا ذهاري که فرزند مرا , سیب چیست : گفت و سبب

آن. ۸5 سخی | .دید گفثن ۲ حرکت بسئل بل کردن همه خلق را

وه

باب عنم ( ۱۹۵ ) حکایت ۵ لین الحموم باید و باد‌شاهان را علیی التخصوص | وجب آن 45 از دوست ۱ م ان 0 ما م2 وزبان ایشان هرچه ررد, هر ائینه بافواه ب"وبند و فول و فعل عوام الناس را جندان اعثبار نباشد * خطعه « اگرصد ناپسنه آید ز درریش + رفبقانش یکی از صد ندانند * 7 كت و 9 رم ۲ ۳ گر بک نا یسند ابید ز سلطان ز 0 رسانند « بس واجب آمدل مطام پادشاه-زاده را درتودیب تب خد‌آودد-زاد کان

۵ و و سن8 و 72

"آنبنهم الله ذیاتا ی [جنهاد ازآن بیشفر کردن که درحق عوام «قطعد«

م2

هرکه‌در خردیّش اون ین در بزري فلاح از و بر- خاست * چوب ث / چذانهه داني پیي , نشود خشک جزبآتش راست» ملک ۳ حس 2 توبیر وفجه و بقود وج اب ب او موافق آمن , خلعت

2

و نعمت بشید و ین او بلند تن ۰ ۰ ۶ ین 7 اب کت سك ۳3 ۰ و حکایت * ِ کتابی را دجدم در دپار مغرب ثرش-روی و نلخ- ۱ م7 ۰ ۰ سس مم ُ و 4 ۰ ۳ ۱ 5 و ۰ کعنار( بد-خوی و مردم-آزار | کدا-طیح و نا-پرهچزکار | ۹ 0 مسلمانان ب/ | ی ۱ بان او دیده تشدی و خواندن درادش دل «ردم سر کردی 4 ۰۰ 8 ۰ 7 پسران پاکپزه و دخدران دوشیزه بدست جهای او کرفکارم ۹ زهرٌ دلب : 7 و نه بارای گفتار, که عارض سامبی بکی را طباذ چه زدی و سای بلوربس

: شعذ ۰ ۱ ۳ ۰ 6 ۰ ۰ ب 1 دپگری را : چه دهادی ۰ القعم2 شنیدم ده طرذی از خبانت زرا او

باب هعئم ز ۳۶ ) حکاپت 4 ل ل و < معلوم کروند ۱ بزدذل و برانددك # پس ۹7 مکلسب را بصلعی دادندم ۶ : ی بارسانی سایم و نبلکگ-مردی حاجم رکه جز ٍ_ِ ضرورت "خن نگفنی ح ۰۰ کف ۶ از دل بدر رفت م. معلم دومي را باخلاق ریت د ,ند ین بلی بلی برمیدند و باعلماد حام او ترش علم گرفتند ۶ هفچنبن 2 ۸ ۳2 و بر سر ههدپگر شکستندی بدمتا * 7 ان م4 ِ هر 72 اسناقی معلم جو بون کم آزار 1 خرسلک بازذد کودکان ور بازار * ص 0 ۶ بن سس بعد ازدو هقله بردر آن مکئب کدر کردم , معلم اولین را دیدم, دل خوش

۳ حر مس 5 1 ۳۹ > ۰ رن کی ی 7 کرده بودند و بمقام خریش. اورده و ازیف- ی ۳۱ وا حول»

کفلم ۹4 ویگ بارتو هش ر امعم اکن جرا کردند< ببرد-مردی ظربف

بادشافی (سدر بمکلس وا ۱ لو سیمینخش در کذار نان ۱

و و و رم بو برس لوح او ددنکل رز ۱ ر آستاد 1 تین یز »ِ ۹ حایبی # پارسا-زاد؟ ر (عست نس از ره ۳ بدستا

1 ۳ ِ_ ی ۲ انتا. » فسق و فجور آغاز کرد. و مبدري پیضکرنت ‏ نی 9

2 ِِ ۰ نمانه از ساثر معادی و منکری که نکرد او مسكري که خورد + باری

باب هعدم [ ۳۹ ) حکایست ٩‏

و منت عخي خرج فراوان کردن 1 تفریج ۳ باشن ۹ دخل معد ۹

و فطع + چو وخلت یدست خر و | هسده ثر درخ ۳

۰ س‌ 5

ا ط#م2 پر بسالی »> دج کرد.د خسالاک - رودی *

م2

عقل ون شش کین و هو و مب بگدار ۱ 25 ون زج تا سر

۳ س‌ و 2 رت دشخماد ۹ از لدیت دای و ار اه تیه و توس

م22 ۸ 1 یلیم ِ چ‌ پم ۱ ۳ ۰ ابر سخصی در گوش نباورد و بر قول مس اعنراض کرد که زاحثاماچل: نب ۱

مور آجل منخصن کِ۱ ردان خاف ری خرد مد انست 3 مثنوی *

ه

خداوندان کام و نیلتعني چرا سعني کفند از بیم سخلي ‏ ۸2 و

س ۱ ی | اب داز دی افزوزود. غم فود «نشابد: خوری. آمزر ژ ۶ 1 و ونن ۲ 2

فکیف ۱ مر ۹ ۵ صدر مروت نشستهام ۲ ۰ فلوت بسئه و ذبر انحام

هر که دام شیر سک و # ۱ بند نشایه که نهن بر درم

۰ بر و 2 ۰

س_

دام | 5 «صجعي تهیی عدذابره ۵ و ٩‏ دم گرم عن در آهن 2 ۱ رای که ۱

باب هعدم

[ ۱۹۸ ) حکابت ۷

". 2 ۱ 0 2 ِ 1 و نرلگ مناصعت کفثم و روی از مصاحبت او بگردانیدم و فول

رح ص۸۵ مص

حلما را کاربستم که گنتهاند , بلّغ ما علیک ‏ نان لم بلوا ما ملک ه

وطیه #

هرچه داني نو از نیعت و پند *

زود باشه که خبو-سر ی

بو پا افتامه لصو ۲

دست بر دست مپزند , که , دریخ !

ذشدید م حد‌پت. وا شمان ۱

ٍ

و سس م8 م 2 2 ی ان 4 زیل رش ۳ پس از مدنی اجه از تکیت حالش مر -اندپشیدم بصورت

و بدیدم که پاره پاره مبدوختا و مه لقمة می- |ندوخت # در ضعف

2 و 9

ی

۲ و ون ۱ ۵ + رصم حالش مررت ندیدم که در چنیی حالی ریش درربش را بملامت

۰

1 . 1 2 ۰2 ۰ خراشهدن و نملگ پاشودیو زب بخود تم ز و زا

92

اد ی ی هر حربف سعله در پابان مسلي نه دیش ز روز ندکدستي »۰

۰ ون ِ ۰ ۳ درخت (ددر بهاران بر فشاند ۱ زممسئان اجرم بی بف اذل ۲

۷ حایت ۰«

پادشاهی پسری بادببی داد و گنت و اب فرزند

و 22 ۰ ۱ 9 ۰ ۲ ۰ فرمان-برد ارم « سالی چنف در پی ار رنج برد و سعي کرد «اجانی نرسید

باب هفنم ( 1۹٩‏ ) حکایت ۸ : : 2 ۳ ۶ 3 و پسران اد یبا در فضل و بلاعت منبهی شدند | #۹« و‌ادشمخه را و - 2 طٍِ ۷ 5 ۰ ص مواخدت کرد و معاتدت فرمود | ۹4 وعده خلافب کردی و شرط وفا چا بياورني * کت | پرلی) عالم- آرای خداوند روی زمجی بوشیده نمانده که تربیت یکسانست ۲ یکی طیانح قطعی ب ذرچه تیم و زر ز سنگ ا بل «ی ۲ در همه سنگی ناشن زر و سم ٍِ ۶ ۵ ۸ حایتت یکی را شنودم از ز مرا ربي ۹4 مریدی را منگفعت ۱ اي پسرم جذد آدکة ار ای بر ررزیست ,ار بروزی-۵: 4 ۳ تس 1

بودی بمتام از ملانکة در-کدشنی * ۱ قطعه »

فراموشت کرد ابزد در آن حلل)

روادمت داد و عقل و طبع و ادراک

و 2 1 ِ ط ۰ ۰ جمال و رأي و نطق و فکرت و هوش | وه انگشکت مرذب ساخت بر دف )| ی خی واه رو فرب ۱

باب هعنم ) ۰ ۰ ۲ ( حکایت ٩‏ وه

ص ی نو ۰

٩‏ حتایث * اعرابي را دبدم که پسر را میگفت , پا بنی

مو ( صر مر ۱

ای ی بوم یه م ق ی و" ۷ بمن اندسدت ۱« بعلی ۶ م

بدرت کیست ؟ ۱ ۱ من قطیه « باعزیزی نشست روزی چند , لاجرم "هچو او گرامي شد * ۳2 كٍِِِ_ ۳ ۱ حکایت ,* در تصانیف حکما آورد:اذد ۳۹۹ کزدم را ولد تا معهود نیست چنانکه سار حیوانات را بلکه آحشاء مادر بخورند ‏ 2 ۳ 7 ۰ وس ۰ ۱ و پس شمش بدرند و راد سر گیرند و آ پوستها که در خن کزذم مایا س 7 بیدند ادر ادست ۷ باری اپ کید بیش بزرکی همی-کعلم * کعت ۱ دل مس برصدق این مش گواهي میدهد و جز چنین ننوان بود چوری در حالت خوردي بامادر چنان تعامله کرداند , لاجرم دربزري نا مقبول و نا-عبوب اند * ۱ قطعه ۰ پسری را بدر "#+عت کرد , کي جوانمن , باد کبرایی بنه ۱ م ۸(" هر که پا اهل خود و فا نکدن ۱ فیط دوستا رت و دوللمند # کزدم را گفتند | چرا بزمستان بدر نمی-آئيی < کت م بنابسئالم

چه حرمنست , که بزمسئان بهرون آبم /

باب هفتم ۳۳7 ) حکایت ۱۱و۱۲ ۱ حایت ۰ دروبشی ری حاصا اس ات حمل او 5 ر درویش را همه عمر فرزند دیامد: بود | گفست ۱ ار خدای نت مرا پسری خشد + جز اب خرف که در بر د ازم کورچ در مالك ات ابثارد‌روا بشان کم # انفافا پسر آورد و درربش شادمانی : کرد وسفرة بو بنهاد+ پس از چدد سال که از ِ شام با زآمدم بمعلت آن دوست بگدشتم و چگونگي حالنش پرسچم + کفنندم بزندان * شعزر رت گفنم , سیب چیبست گفتند ۱ پسرش بشبلی خورده است و کرده و خون کسی راخته و از شهر گراخنه پدر را بعلت ایی میلس در نای است و بند برپای ۰ گفنم , ای بل را او تعاجت از خدا خواسنهة است #‏ قطعه *

زذان باردارر اي مره هشیار گر رئت وادت مار زایذد مب

از آن بیتربنزوبلک خرومند که و بان نا-هموار زایدد * ۷ حکایت ۰ . طفل بودم که بزرگی را پرسيدم ازبلوغ ۶ گفت/ درت مسطور است | ۹1 بلاعت سه نشان دارد کي بادزوه سالکي ( دوم احثلام سچوم برآمدن موی زهار) اما در حقیشت یک نشان ۳۷ ۹4 در بل رقافیت اه ۳۳۹ و علا بیش از آن بت ۹ در بند تفس

2

خوبش و هر آنکه درو | بس صفات موجود نیست * نزن تتلقان ي بالخ دوس ۷

باب هعنم ) ۳۹ ( 0 حکایت ۳(

وطعم 1 بصو رت آدمی بل فطره آب/

که چل ررزش فرار اندر رحم ماند |

وگو چل.ساله را عقلن. و اه تست

«حقیش دجاید آدمی خواند ابضا * 91 0 تک ۱ ۱ جواذمرن‌ي و لطف و آدمیت همبی نتش شبوانی میندار*

2

هنر باید که صورت مینوان کرد بایوانها در از شنارفت و زنار »

چو اذان را نباشد فضل و احسارم چه فرق از آدمي تا نقش‌دبوار« وس گ. 1 ۰ ۰ ِِ ۰ وس ددست آوردن وزیا هدر تست ) بکی اون دل پهشت ار»

رداعي هم در آن نقسته بود * میتی در سر وروی بکدبگر آفتناد.بم و داد فسوق و جدال بد اد پم * کجار-نشینی ر شنیدم که با عدیل

1 ۳2 م م 9 ۳ حون می- کت | بودلکچس کاری ! که بیادکان عاج چون عرص شطرنم

2

۰ یم ۳ ِ ۰ 1 ۴ ۲1 ۰ مج 7 پسر همیی-بردل #رر:ن مجسوده ] ی در از آن مبگردند ۹ دل 9

ر پیادکای حاج بادبه بسربروند و بثر شوند * قطعه * 9 س از ی بگوی حاجي مردم-گزای را ۱

کو پوسئجی خاق ۳ زار می-درد *

زد کف بحجاچی نو یی , شدرست از برای [ دک

باب هفنم ) ۳-۳( حکایت ۶ا وه | 1 مرا عاا حکایت #* مردی را چشم-درد خاست را بیطاری رت که مرا دواکن* بیطار از آلچه در چشم چهارپابان میکرد در دید 5 ِ_ ۰ ۰72 ِ س او کشین ۱ کور شد # حکومت بر داوز بردند د کوس ۱ برو نت تاوان ۰ ا ا ک از ۳۱۳ زا را ۱ ا ‏ # اق چد ازن سخی آنست , تا بداني که ه رکه نارود را ار بزرگ میعرماید مب 2 وه ی م ددامت برد و بنزوبلک ی 9 کل مسوب گردد قطیه ندهد هوشمند روشی-رآي با رها کارهای خطیر * بورباباف ۱ کرچه بافند: است | نیرندش بکارکاه جر # , ۱ ۳1 ۱ 1 ۰ ۱۰ حکانمت ب کی من (دمگ را بسری وفات یاوست +*

عرتا و رت بیش از آنسی که ر و ۱ -باشی " ر جنس حا! بها توشتق ۱ م ‏

همی-دویدند + ی دو پیت کفانتست ۰ب قطعه +

م۳

ح‌

2 ای هرکای ‏ سبزی ور بسدان

۰ 4 بدمبدی + چه خوش شدی دل سس !

باب هعئم [ ۳8 ) حابت ٩۱و۱۷‏

۰ 2 ۱ دط 1 ۹ بای ۵ ۱۱ دل ی

ِ

٩‏ حکایت »‏ پارسالی بر یکی از خداوندان نعست گدر کرد و که بددٌ ر و سست و بای بسئه بوق و عقوت همی- و « کت ۱ ۰ ۰۰ ۰ سِ ۷ 1 ِ ۰ 4 ۰ اي پسرو*هچو نو مخاونی ۲ خدای عز و حجل اسچر حکم لو درد ای 7 ۱ ی سٍِ 2 و ك_ 9 و 1 ۳ ۰ ۰ ۱ ی ۲ ۰ ۱ بروي رو-مدار ‏ که 9 از تو باشد ِ_ِ ف » س ۰

۳

9 ار را و بده درم خريدي , آخر نه بقدرت : ۰ 2 ۹ ی ما ال

حکم و روز و رت ۳ حدل شتا از دو بزرگدر خداوند # در خبرست از خواجهٌ عالم و سرور بني آدم صلی الله علیه و سلم ۱ ۹ ۰72 ِ ل ۷ ۳ ۶م کت , بزرگدر ها ۳ 79 فیاست آن بود , که م۳ +ز| ببهشت برند و خه‌اوند ان فاسق را بدرزخ و قطعه +

24 4 4 ۶ لد بر علامی که طو ع 1 لنسکت ۳ بی-حد مرن و طیره مد که "صخعت بو بروز شمار بنده آزاد و خواجه در زجیر»

2 وحم

۷ حکایت م سای از بلخ با شامیانم سفر بود و راه از حرامیان

وِ م0 7 4 ی ۳ 1 َ ۰ 1 ۲ 1 پ ۳ ۱ 3

باب هعثم ( ۳۹۶ ) حایت ۱۷ بیش.زور که 9 توانا کمان او را ( نکرد دی و زور آرران رری ز#ن پشت او بر زمبن نیارردندی و جک ۳ بود و سایه -یرورده 6 جهان-

دیده و سفرکرد" ۱ رعد کوس دلوران بگوش او نرسید: و 0 سواران «چشم (دیدی * ۱ بت *

و و فتاه در دست دشمن اسیر بگردش زباریده باب رات تیر *

ه.

انفاقا من و آن جوان هر در در بي هم دران , هر دبوار تدپمش که ۳ ۰72۰ : ۳ بشید آ موی وتوت بازو بیعنددی و هر درجت ععوم ک۹ دیدی ید 7 ها 7 یگ مه 2 2 1 بیل کوه« نا کذف رم بازوی کردان بیند , با 71 شیر کو ب« تارککت و سر :*جه مردان بیدد * 1 هو 1 ۰ َ ۰ _ مر مت ما کردند * بردست هو در بغل دیگری کلو خ-کوبی ۷ جوان را گفتم , اکنون چه پائی : بیت * ۱ ۳ 7 بیار آآچه داري ز مري و زرر, که دش بپلی خود آمد ای بت * ۹ هر کة موی شکافد ز تیر جوشس-خای

3 ِ ۰ برد ز حماه جنکیتآوران بد ارد بای #

باب هفقم [ ۲۰۵ ) حکایت ۱۷

بسلامت بذر آوردبم » ۱ بیث *

ِ‌

7 ۰ بکارهای خرن مرد کار د بده فرنست ۱

چم عم ی

ی و 2 1 ۷ ۵ رز شرزه در ارد مزب حم کمن # جوان و اگرچه فوي-بال و پیل-تس باشه ۲

ام #4 بجنگ دشمنش از هول بگسلد بیوند *

م2

دنبرد پیش مضاف.آزموده معلوسست

‌ِ حمِ و

چنانکه مسلهٌ شواعش برد لانسته ۶

| اصبعس ۶ ز «نمال از براي آسایش ض ست + عمر از بهر گرد کردن »۳ و ۱ و

مال + 9 را پرسیدند که نرلک-بعت کیست «و بد-بخت کد ام دج

رس ت- 3 سر ۶

ندمت ۱ زیلی. بخست | دک حورد و کشت و بد-کت [دکه مرد و 39

و 2 هس دبت * مکی نماز بر آن هب کس که هبیم نکر ) که عمر در سر تعصیل مال کرد و تشورد # م2 8

#4 2 9 ۶ مه م م2 7 ام کما احس الله البلک * نشنید, عاقبنش شنیدی , که چه دید + فطعه » ۸ جم

آنکس که بدپنار و درم خیر نیندرخت |

سر عافدت (ندر سر دپذار و درم رد ۳

باب هشلم (۳۳ ۳ حکست ۲وع|

8 مد 2

و خوافي ِ ( شوي از نعمت ونیا ب

با خلق 2 ی که خدا با تو کرم کرد ۷

2 موی ۵ 92

صی ص ۱ مر م کر ی ِ ۰ و رد ."

ِِ اک ِ 45 ۳ ن بلو # ۱ قطعه ب محر سر ۲ م ی سم ِ ۰۰ ۰ 0 9 ۰ - ۱ ی ۱ ۰

۳ دی نس

۰ 7 2 8 ۶ ادضصا ب شکر خدای ۹4 موفق شدي بشیر ,

ار نضل او ۹ 9 ی ‌#

ت_ : ۳ منت منم ۹4 رت سلطا هه ی-کنم ۱

ب ۰ ۰ ۰ مسدت شماس از و ۹4 بعلمری بد‌اشیدت # س

و ۳ حکمسستی # دو کس رنج بوهود ۲ بر ال و سعی بی فایله کردذث )

بی آنکه مال اندیخت و لخورن و دیگری آنکه علم امیخت ۵ ور راه ۳ ۰

و ال از #ري * عم چنداکه بیشتر خواني , چون عمل درتونیست ثاداني » ک ۶ م9 ۹ 1 سثق بو نه دانشمند چارپانی بو کبابی جدد * 7 " ۱ آن آمي مفزرا مه مور ۱۱

و ۶ حکمت ب عام از بهردین پرورددست 9 انردراي وزیا حوردن *

باب هشدم ) ۳۰ ( بذد ۵ حکمت ‏ و ۷

م بت * هرکه پرهپز و علم و زهد نروخت ,

خرمنی گرد کرد و بالث بسوضت *

ام ۵ بند * عالم نا-پرهپزکار کور مشعله--دار است ۱ عربیه | وه مر داي به و هو ( بهددی * ۱ دجتا #

و

۰ هه ۰ ِ ۹ ۰ ۲ 5 لِ

بی فانل» ه رکه عمر درباخت چپزی "خرید و زر تجدل‌اختا ب ٩‏ حکمبت # مالی از خردمفدان کفرد زو دب از از پرهیزکاران 7 بذصد 8 ۳ ۰

۰ ۰ 2 9 ف‌‌

7 1 بدل ار پشنوي ۱ اي بادشان + در همه دفثر از بند نپیست ۱

جز برد مذد تفر عِ ۱ گرچه صر کار خردمذد ت ۷

حکمت * سیگ حججز بی دیرگ جیز باید ار نمادف ۱ مال (ٍی تجارت ٍِِ2 2 7 و : 7 م ۵ و ودنی داطفت: کوش و مدار و مردمی

باشد ک۹ در کمذف فبول آوره 9 دای ۱

/ ۳ ۲ 0 45 که چدان بکار نیاید که حدظلی «

رحم آوردن بر بدان سامست بر نبکان و عفو گرین از ظالمان

م۳

باب 9 ۳ ) س

و2

و

مدا

خدیت ر حور تنعل کني و بنوازي ۳

حر #

بو ۱ نگه مبکند بادبازي #

۸ حخکمتت * بر درستي ال شاهان اعدمای بای کرد ۲ برآو 1 رشن

4

1 ره نداد ش ۹۹ اس 2 سل گردد وس سم جوبی جوز ۱ 2 س‌ " ط 9 بدد ۳ هرآن سری که داري _ِ_ِ ,باشد که رثنی

ص

2 ِ م4 ۰ گردد , و رازی که نهان خواهي با «پم کس مئوی واکرچه درست كِ 1 س ِ ۰۰ رم خاموشی به که ضمیر دل خوبش باکسی گفنی و گفنی , که مگوی» ثم گ ۰ ۶ ۰ ۰ ۰ ِ کت # دشمیی ضعیفگ که در طاعسن آبد و دوسئتی

هك

۱ / ۱0 ی 2 ۱

و ۵ تیک 1 مها رو ۳ ولا ۷ ٩‏ 3 ۰ ۹ دنل 0 بت ۱ شا ی ۱ | ۱ پذد # هر ۸5 دش کوجلک را حثیر شمارد بدان می-ماند ۳۹4

بش فلع رامعم قطعهه

با الم ( ۳۱۷ ) ۲ سب | ۱ 7 ۷ 1 51 ۰ 0 امروز بعش که میئوان کشت ۱ ِِِ ۹4 بلند شد جهن سوخت *

و2 مگذار که زه کند کمان را دشص , که به ثبر مینوان دوخت *

۲ حکمت » بن دره‌یالن دو دشمی چنان ار وتا گروذد َ شرصدذد» نباشی متنویي مبان دو تن جنگ چون آنش است , سخوی-چیری بل_بخعت هیزم- کش اسست 4

کندل اب و اه بخوشن 1 باره دل وي اندر مبان کورخشت و خجل قطعه +

ور سر با دوسنان آهسته باش , گر ندارد دشمیی خون-خوار گوش * بیش دیور آنچه گرني هرش دار . تا ناد در پس دیرار گر » ۳ حکست ۳ هر که با دشمنان ملم میکدل سر آزار دوسنان دارد ۰ بشعت * بشوی , اي خردمند , ز آن دوست دست

که مامتا بود هم-دشستا ۰

۰ ۱ 1 بت ع) دند * چون در امضای کار ی منردد با‌يآن طرف اخدباری که بی آزار باشل ‏ بدسشیا #

3 ِ ونم 2 با مردم سیل-جوی دشوارمگوی ب آن وکا در صلم زندم جدک *"جوی +

۱/9 بزد ۳ کار بزرکان برآید» جان در خطر افگندن نشاید + عرب

باب هشتم [ ۳۱۴ ) 9-٩‏ 2 ۳ 9 ۱ 2 من کوید | ود یت سیف + بجتا * ۰ 7 5 7 ۳ چو دست ازهمهة ی در-کْسست > حلالست بردن بشمشیر دست* ۷ حکست * بر جز دشس رحمت مکی که اگرفادر شود > بر نو ۳۹ بکشادد ۳ کت * معزدست درهر | "وان | مردبست در هر پیرهی * مت ۱ ۷ حکمتا * هر که بدی ر بکعشد ‏ خلق ر از بلاي بزف پرهانل و او ر از عداب خدای + قطعه # 4 مِ 2 ِِ 1 کب م2 "ام تسد بل با اسب شایش ولدکی مدق ره ربش خلق-آزار مرهم ۳

۳ زد‌انسست آنکه رحست کرد بر مار کر اپ ظلمست بر فرزند آدم <

۸ بذد # اصبیعری از وله رگن خظاست ولبکی شنیدن ِ #4 رواست ۳ :اف ان کار کني وان سس صوابست * منلوی «

حدرکی زالجه دشمی کوید" آن ک ۱ ۹۹ بر زانو ۳ ی ای ٩‏ کم # ۳ بی-حل وحنستا آرد و لت بی-وفت

4

هجدت بجرد * ده جدد ان درشني 1 ۹ از تو سهر گردند ۲ ۳۹ چند آن

۰

باب هشتم ( ۳۱۴ ) ککمست ۲۰ و۲ ۰ ۰ 2 ۰ ۰« ۰ ۷ ۰ درشني نگبرد خردمند پیش , نه سسني که ناذص کذد فدر خوپش * 7 مم درشقي و نرمي بهم در به‌ست ,‏ چو رگ-زن که جراح و مرهم-(4 ست * ایضا + شبانی با پدر گفت ۱ اي خردسنل مر دعاچم نت بیرانه یلک بند «

[ ۰ بکعنا ‏ نیلک-مردي د جدد ان

7 ۵ 2 ام 1 ۰ که کرد حپره درف نیز دد آن ۷

۰ حکمت + . دوکس دشمی ملک و دین اند و پادشاه بی-حلم و زاهد بی 9 بیتا * بر سر مللک مباو| مات فرما-۵: که خدا را تبون پذدی* فرمانبردار » ۷۱ حکست *‏ . پادشاه را باید که خشم بر دشمنان تابحدی نراد ,

۳ رم 7 ۳ 1 7 ت‌ ِ / 2 2 نشاید بنی ادم خالت.-زاه , که در سر کند کبر و تندي و باد « 4 ی ۰

محر(

گفنم , مرا بثرببت از جهل بالگ کی !

باب هشدم [ ار ) ۲س ٩‏ ۲ ۱ ۱ کعنا , برو چو خالك عمل من | ای فثبه ! ی هرحه خوازد ی هم در زر خالای 9 ۷ ۳ 0 ۶ 5 ۰ م۳0 م7 ی و ۱ از چنگ عقومت ار خلاص نیابد » بت + از ز وست بلا پر قللی رود بد-خوی مب ز دست خوی بد خویش در بلا باشد « ۳۳ حکمت # جون ببني 1 در س منی دشمری مفارگمس ایند ۳ نو جمع باش , و اگر جدء‌ندم از پربشاني خود اندیشه ک فقطعه » برو با دوستان آسوده بذشیی , چوبینی درمبان دشمنان جنگ , گ وی که باه یک یانفه کا ‏ ۱ 2 ۳ ۴ ۰ الم مر ۱ ۳ ‌ٍ م 2 ۲ حکمت # دشمی حون از همه حول در-مادد ۳ وناسا ۳ دوسنی «جنیاند * [نکاب بدوستي کارها کند که هب دشمی نئواند *

2 م ۶ م م۸ ۵ بدد * سرومار تسکت دشدیی ورب ۹1 از احد ااجیتجن خالي

۰ ۰ 2 ۰ ب‌ 5 ك نف م2 ۰ ۰ ه ۰ نداشف ۱ اکُر دوشمی عالس [مد » مار کشني وگر ۸ از دشهیی بسن »

م 9 و 2 4 ۰ م‌ بت * بروز معرکه ایمی مشو ز خصم ضعیف ۱ که مغز شهر بر آرد چو دل ز جان برد اشست * ۱

۲ حکمت # خبری و که دای ع ک دی ببازارد نو خاموش

باب هشئم ( ۳۱۵۹ ) بو از باش , تا دبگری بیارد 2 بیت * 2 بلباا ار وی تخیر اب باوم ابا رد9 زر »

۷ حکمتتا ب* باد‌شاو ر بر خهانیت کسی ۲ ادف مگرد ان مگر آنگه که

۳ ۶ب ‌ِ, ۹ 2 ۰ ی ۰ ۱ س‌

ص 5 مس ثِ دکتت # 5 خی -کعشی [دکاه ص ۱ جو داي کر در کار ؟ جرد سحری س

: وِ م2 رف بدصج(ع ری _ کی حداحست #

٩‏ بدد * فریسب دشمی "خور و غرور ماج ذ ۱ ال دام زرق یاده است و اب کام اطمح کشاد, * احمق را سنابش خوش آبد چوی لاش وکة در کوش دمی م فربة نماید * قطعه * اا , تا نفنوي مدح سقی-گوی ! که اندلک مایه نفمی از ثو دارد *

ه. و ؟ ۱ 2 ۷ ك ۱ ۱ ۰۱ ۰ ار (ذری مرادش ری ۳ دو صد جدد آن عهچودت بر-شه‌ارد

۰ 9 سب 42 م2 نجد‌پرد رش ۱ دوش * م من ِ ٍِِ_ِ" ۲ ۱

۳۷ اصبع ب همه ار را عشقل خود بکمال نماید و فرزدد

بجمال # ۱ : قطعه #

راب هشکم ) ۶ ) حکمت لس

.

و بکی حججّون و مسلمان خلاف می-جستند

حدانکه حدد ۷ دردت از نزاع, اپشانم

۲ و

5 3 7 درو ع نیست + حدایا , جهود کردانم

۰72 2 0 0 2 ۰ ۰ ۰ وم ۰ ۰ 2 0 2 کر از بیط زمب عقل متام گردد ۳ تخود مان برد «#چکس ۱ ۹ نان انم # ۱ 3 ۲ حکدتا * ده ادمي بر سعرة خورده و دو درگ بر مرداری

مر م۷2

ك_ ۲ 3 ۶ 1 باهم پسر نبرند * حربص با جهانی کرسنه است , و فانع بنانی سهر *

رم ۳ ۳ 2 7 2 ی ی حکما کوبد دررنشی بقعداعت # از توانگري ببضاعت ددستا *

ك ۲ مه روی رات پر دکدد وید نک # مذنوی *

۸ ۳2 ب ۰ ۹ ۰ ۲ ۰ 2 2 مرا این یک تصبعی کر د و بندشت )

و چم تم

(2 که شهوت آتش اسمت از ويي به برهیز ۱

خود "بو انش" درز مکی ۱

باب هشنم ۳( ۷۱۷ )) سم و سم فرآنر«[نش نهاري طادت مر از بصبر ابی بر ای انش زیی امروز ! ندئوانیي «خنی بینده * بویت * ۱ ۰۵۵ ۶ اب ۰ اوه مریم زار تسش ۱ و 85 روز مصییت کسش بار نیست * ۳ بل * هرچه زود برآید دير نبابد « قطعه ۰ 3 9 و صد بروزی کدی کال درست ‏ لاجرم نیش همیبيني * 2 4 لد قطعه « مرذلت از بیضه برون آبد و رو زی طلبد , ىم و ۱ 0 آن که ناه کسی گشت بچپزی نرسبد , وس بنمکبن و فضیلت بگدشت از همه حیز * ۱ آبگینه همه حا بینی ۱ از آرن ثدرش دپیست ر لعل دشوار بدست آید از آنست عزبز * 1 و ,2 0 بدد * کارها بصبر براید و جلن پسردزاید + مثنوي *

بچوشم خوبنل دبدم در بجابان ئة مِِ آهسته بگدشتس از شنابان 7

باب هشتم ( ۲۱۸ ) ۳۸4

رد بان-با ار تک فرو-مازد ۱ شکربان همعنان آهسئه مد ازن

۷ ۰ ۰۰ ۱ َ ۰ 2 مصاعت بوانسفی + نادای نبوذی « فطعه «

2 : چون نداري کمال فضل ‏ آن به , که زبان در دهان نگهداري « بِ ۰ و آدمي را زبان شخعصت کرد جوز بی-مغز را سبكساري * 2 ۱ 1 سرت و سرا رف کرف : سيی دادم ۳ ۱ » 1 ی درین ‏ سودا برش از ۱

م2 سِ

۰۰ ۰ ی ۰ ۰ 1

زا ۷ حکمت * هر که با وانا ثر از خون جاله کذد ر نا بدانند که و اناسست ٍ بدانند که ناد انست « بیتا *

۰ سم ۲ وی ی . و ۰ 2 ۳ بم ۰ چون دراید به ار توني: خی 1 . کرچه به داي ۳۱۱ ۰ 5 دش وی شاک تا خشی هه ها ات ۱۳۹ ۳ و 2 ۳ او ۳ 2

: ۵ 1 3 ره و ۱ از بدا جزبه‌ي نیاموزی , .ند" درل پوس ری ۶

۷ ۱ ۲ 1 رسوا کني و خود را بی-اعله‌اد * و 2 ۰ حکمت * 8 هر که در *جاوله چجسمت در معامل۸ درسمت *

بت « بس فاست خوش ۹4 زیر چاور باشد

جچون بارکني ماد ر مان ر باشل #

۱ حکست * اگر شبها همه شب قدر بودی + شب قدر بی در بودی * ددمتا #

ِ سنگ همه لعل ای بودی م

بس فیست لعل و سنگ پکسان بودی *

ع متا # ده هر که بصورت یکوست سرت زبها دروسسمتا # قطعه » وان شناخت بیلگ روز در شمائل مر |

و که تا کجاش رسبدست پاباه علوم ,

ی ح سم

ولی ز باطنش ابسی مباش و غره مشو | 7 و9 ۹ یت یعس نگردد بسالها معلو م ۷ و ۳ حکمت + . هرکه با بزرگای سنجزد > خون خود بربزد * رباعي« خویشت را بزگ می_بيني .. راست گفتند , یک دو بیند لوج *

9 ۱ و زرد ببني شکسکه -بيشانيی بر و که بازي بهار کي با فوج *

باب هشتم ۳۳3 ) عرعبس برع

۱ ۳ عرع| بذل « بجع افگندن با شیر و مشسمثت زدن بر شمشیر خردمندان دیستا * بت *

جنگ و زورارري مکی با مست ۱

رم

پیش سرجه ور بغل نه دست

۵ حکمت * ضعیفی که با فوي دلوري کند , بار دشمنصت در هلالک خویش * تطعه »

سابه پرررد» را چه طافت آن که رود با مبارزان بقثال * تا بجهل مینگنه بلچه با مرن آهنی-چنگال ‏ اع حک * بی-هنران هنرمند را ننوانذد دید م چنانکه سکان با زازي سرگ صول را مشقّله بو -آرند و ببش- -آمدن نگد ارند * پعنی سعله چون بهذر با کسی بر نیاید ۳ بعییشن در بوسکجی آفند * مافت 4 کند هرآپنه غیت ٩‏ 4 کونه-دست ۱ 1 ۳ 24 1 که ور مقابله کنگش بو زبان مقال ‏ « ۷ حکمت * اگر جورشکم نبودی ب هییم مرغ در دام نبقنادی و بلکه صیاد خود دام ننهادی * ۸ حکست * . حکیمانن دبر دبر خورند وعابوان اجمسیر و زاق3ان

یی مس فر

۳ مه رسق و ك ران 0 اعرق کدزد و جوادان ۳ طب بر- بر-کد ردف ۱ ما فلندران

باب هشتم ۳۳ ) 9 عرست | ۵ ِِ ۳ و

چندان خورند که در معده جلی نفس نماند و برسقره ررزي ٩س‏ *

بت * اسپر بذد شکم را دو شسب نگهرد خواب !

۳ بط ره 2 ی ۱ معده خااي ۱ سک رز دل-نحي بر

1 م 9 م / وِ 9 پند * مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه * ۱ و ۱ َ ی کت * ترحم بر پلدگ دید ند آن ستمگاري بون بر کوسعندان ۰ ۰ 72 ت 0 دصجعری و هر که ر دسدیی ر ۳ (سست ۱ اگر نکشد 1 رن خو پش است * تا #

باکت بر دستا و مار بر سر سنگ نکدل ٍِِ ۶ هوشیار درنگ ‌» م2 صا 07 : سب ۰۰ ۲ مر ۰ ح ۱ ۵ و گروهی بر حخافت ای عبت ددد: اند که در کشت بعدیا نامل ۳ ۱ 7 اولیثر است :کم ادکة 2 بائچست , نوان کشت و وان بخشید ‏ 7 سس ۶ 2" ممم م2 ی ک ۷ ۰ ِ 2 | میا اکربی تامل کشئه شود مب حنماست که مصلحنی فوت گردد ۹4 نوا رات مذل اق ممتدح داشیل # نظم ۳2 نیلگ سهلسی زنده مجان کرد , کشته را بارزنده نئوان کرد * شرط عقاسمت صبر ثیرانداز که چورفت از کمان نیاید باز ا | ذکله * حکیمی که با جاهلي درانند , باید که توفع عزت ذدارد ۷ اگر حاهل بزبان-آرري بر حکجم عااسبا آید ۰ *جب نیدست ۱

که سنگی اوقت ۸5 چوهر را «می-شکند ‌ِ فطعه ‏

باب هشتم ( ۲8۴«) 0۳,۲ گرا اهف رنف از وین جفائی بیند « دل خوبش نها زارد و درهم نشود سنگ به-گوهر اگر کلسة زرسی بشکست م

4 ۰ نِ" فیمت سنگ نیفزاید و زر کم تشون « بدت #

سم

ور هی ۳ 4 ی

۳۹ عجرتا 9 رود نعسش عددلیبی غراب هم_فعسش اد ۰ با ک ۶ 9( کت اد جوهر اگر در خلاب اون 1 همان دعپس است و عبار 7 2 ۰ ۰ ۰" ِ اگر بر فلگ رود «مچنای خسیس * اسنعد ان فص نت

مر 0

و 7

علوبست , و لیکن و چون بنعس خود هنری ندارد » با خالت پرابرست دِ ت شکر نه ازني است | 45 آن حوق خاصیت وي است *# مثنوي * چو کنعای را طبیعت بی هفر بود پیمد مارگ رزادگيی ذدرش نیعزود ۷ هثر پنما و اگر داري م ۵ گوهر ۱ گان از خارست و ابراهیم از رن * حکمت * خردمندی ۹ در زمربا اوباش ستی به بندی ۴

رگ

کذد» فرو-مازد شعر #

باب هشتم ( ۳۳۳ ۲ ۵1۷

بلند-آراز نادان گردن افراخت , که دانا را ببی-شرمي بینداخت ۱

نمی-د اند 45 آهنگ حجاري فر ومااد ز بااگ طبل عاري *# رن تر و ۳ 1 لب ۶ حکمت ت# لک انیس کر خون ببوید م ده دک عطار بگوید *

م2 م دب 9 و|ذاً جون طبلهٌ عطارست خاموش و هدرامای و ناد ان جون طدل 9 و 3 ۶ دس ی 19 ۰ س ۰ (ددر مجانه جهال 3 مذلی عده ادل ان ۳ وِ 2

شاهدی در میان کورادست ی در کدشت زند فان *

ِ

۰۰ ۶ ۰ -_ ۵ حکمت ب دوسئی را که همه عمر فرا چنگ آرند , نشاید که بیک نفس بیازارنه * بیت ۲

سنگی «حدل سال شو ۵ اعل پار 5 ۱

هن 4 ۳ زنهار نا بیک نعمسش بسکگ *

ند * هر ۹ تحت تشنوق , سر ملامت شخیدن دارد *

مت را ۳

۷ حکست + دقل در دست نعس چنان گرفثار سث که مرد ر ِ

عاجر دل‌سستا رن در # دشیتا # جز بدست زن ریز ۱

کر بي ۲ ث ِ در اي بر سرائی رحدل ۱ که ز9 از رک بر-آید باحف

باب هشتم ۴ ۲ ۸-- | ٩‏

جهل و جذون * 9

تمپز بایه و تدببر و ری و آنکه مالک

که مالک و فولت نادان سلاح جنک خودست * 9 حکمتا » جوانمردی که بخورد و بدشد به از عابدی که روزه دارد و بذید + ه رکه نرلگ و ازبهر فبول خاق داد: است از هت حلال در شهوت حرام افناد: است * بت * عابد که نه از بهر خد| گوشه نشیند ‏ عاره در ین اربلک جه بیند 1 ۰ حکمت # اندک اندلی ۹ شود و فطره فطره سل زگرددای بعنی آنار که دست قدرت ندارند سنگت خرده ناه دارنه تا بوفت فرست دمار از دماغ خصم بر-آرند " شعر « و ,2 هی را ۱ | و فطر علون فطر زا انفقت نهر و نهر الین نهر لذا اجلمعت بعر» ببت + اندلگ اندلگ بهم شود بسیار,. دانه دانه است غله در انبار + ٩۱‏ ینف * ۳ را نشایه که سعاست از عامي بصلم در - گدارد که هردو طرف را زبان دارك که هیبت اب کم شود و جهل آن مم دشته ۸ جو باسعله گرتي باطف و خوثي

فزون کرددش کدر و گردن.کشي *

باب هشئم ( ۲۲۵ ) اسب جوا

ِ. یمتا ۱۰ معصیت از هر که صادر ۳ 1 زا-یسند ید (ستا

۱ 0 9 ۰ 9 ۱ ۰ ۹ 9 ۲ از علما ناخوب ثر علم ِ جنگ شیطان است و خدارند

وا

سلاحج ۳ جون دق اسپری + برد ۱ شرص‌اری رن برد ‌»ِ مثنویي 2 یر نادان ,پرپشان-روزکار .. به .رز وانشمند ‏ ندپرهبزکار ‏

کان بنابيناني ازراه اوفداد ‏ . وب ردوچشش جی | ِ اوفداد *

0

در عدم * دی بدئیا مفروش که دبس بدنیا فروشان حرف پیوسف

م و۶ م مج ۳1 ۸ 0 بفروشند تا چه نشرئد و فوله تعالوي ‏ الم اعهد (لیکم پا بز ی آدم ۱ 7 2 م و2 رو 5 و ی ۱ تعبدر لشیطان اند لکم عدو مبجی * ,طلست ۸ 1

بفول دشمی پیدان. دوسمتا. بشستي 1 رن که 9 بريدي وبا که ۹ بوستي ۳ ۱ ۰ ۰ 1 11 گ چه دهذش ۳ فایه بازست » م0 7" : کو #رضیع خد | : دمی-کزا لد ۱ ۱ فرض نو نیز عم ذل ار ِ

*

| مروز دور مرده بیش گبن

باب هشتم ۳ ) ۵ و 4 ه

۹ خی و هر که در ززی؟ ي نانش اخورند 1 چرن بمیرد

0 ۱ ی دامش دبردد * لدوت انگور بیوه داند دلگ حداوال مخوه # پوسف صدبی 2

۲ ك و ۱ ۸ 7

۶ . مس مس . ,دا

فراصو, ش دکدل ‏ نظم #

و ۹ در راحت و ادعم زیست 1 او حل وال ۱ که حال گرسنه حیبست ۱ حال در-ماندکان کسی وادد ۱ ۹4 باحوال خوبش در مان ۷

م 0 م

قطعه ب اي 2 بر مرکب نازدده سراری | هش دار ! که خرخا رکش مسکبی در آب و کل است * ۳ ار خان هسایة ورریش »واه کاچه از روزن ار می-گذ رد دود دل است.*

, 24 وه دبع « در وشن ضفعبنف ر در ی خشلگه سا 3

درس | ۹۹ چونی ‏ ۳1 آذکه مرو برریش اي و درتم در پیش * ببت مه خری که بینی بارش بکل. ور‌افناد: م9 سم 2 سر 1 ۳

کنون که رفني و پرسیدیش ‏ که چون افتاد و

از ۱ ۳3 و بگیر ۱ دم خ 7

باب هشتم 1 ۳۳۲ ( اس * ۷

و 2 ۷ حکت » دو جیز 0 عفاست , خودن بیش از زف ۳ ۳ 2

: جّ > ح ۰ 1

عضا در شود + در هزار و

13 ۳ 5

بشکر پا بشا یگ برآید از دی

فرشنةٌ 1 ۹4 وکدل ات بر خزانة بای ۳

وان که برد بچواع تجود نی ۲ ۶ حکمت » . اي طالب ررزي بذشیی که خوري ر اي مطلرب

02

گ ی دن 7 نجهن. رری ار.-کنی وگو نکنی + برساند خدای عز و جل «

مو

و ۳ دهان شیر و هزبر > "خوزندت , مگر با

٩‏ حکست » بل تانهادی دوست درسد و نهای: 9 کپ که ی فش تا #

شنند؟ که سکنذر برفمثت در تلا ره بجدل محرری و آنگه کورد آب حبات « م ند ۰۶ حجکهر سب دیا «ی-ررتی در دجله ماهي نگبرد و ملاي بی-اجل و

در و نمیرد * بعت ه

مسکچیی حرتص در همه عالم 9 1 9

۰ ۳

باب هشتم ( ۲۲۸ ) | ۷ستم او در فقای رق و اجل درفعای او * او تا فاسق کلو خ زراندویست و دروبش صالن.

۶ ی

3 خالک-آلود ‏ آیی دنق موسوی است علبه السلام مرقع و آن رشن یز است مرضع گروت نیکان رری در بلندي دارد و در ات بدان سر در دشیست ‌# ۱ 7 ۱ طعه « ه رکرا چاه و دولنستا و بان . خاطر خسته در تواهد بافت , خبرش د و« 65 هدیم دولت و جای ۱ بسرائی وگو اخواهد دافستی + ۷ بند ه حسو از نت حق بخبل است وبندد بی-گناه را یج ۳ بینی جر ورگیا خشلگ-مغز را دیدم رفندة در بوستجرن صاحت جاو 3 گفتم , اي خواجه ,گرتوبداخني ۲ مردم نبک. بت راچه‌گناه * بت ب 1 ۱ ۳ تخواهي بل بر واگ ۱ که آن بت ب ر-گشنه حون در بلاسشت ی چه حاجت که با وي کني دشني ۱

که ری ر چنبن دشمدنی در وعاست

1 م م9 ۱ / ی اد وه ۰ ۳ ۷۳ حیکمست ِِ ده اراد تا ه ِ‌ 5 تس ر‌ ات و زوند»

ی عم محر

ح‌ِ

اک سحوشت تفت 6 ح 2۳1 عم بی-ء.ل درخت 9 بط و زا ِ ون-مام

باب هشکم ( ۲۳۹ ) اس با ۷ ِ ۳7 و ۳2 2 72 خانه بی.در » مراد از نزرل فرآن "حصبل سبرت خوبست نه ترتیل

۱ و مر وم و سور مکئوب عامي تجید بیادٌ رفنة است و 8 مذیاون سور خوده و0

1 عاصی 45 دست بردارد به از عابدی که *جب در سردارن ۰ بیت *

2 ۳ ور سرهنگت لطیف-خوی دل-دار بهفر ز فقبه مردم-آزار ۰ ‌ِ حِِ هو مِ

۱ ۲ ۲ ۰۰2 9 رام ۷۶ حکمت * یکی را کشنند , که عالم بی-عمل بچه ماند + کت بزنجور بی-عسل « بت #

2 ۳ ۱ و ۶ ین 3 پنوو درثیت , بیل,مررتا. و۱ وی ۱

باری چو سل نمی.دهي نبش مزی !

و و رن م ‏ ۵ کت # بت بی-»رورت رن است و ید با-طمع راه-زن ت بدت * اي | به پندار | کر۵ » جامه ستید

4 تون ون و نامه سپاه ۱

دست .. کوتاد: . بای داز" ونیا

ی تا مار یکی کرنق. م حکمت * .‏ دوکس را حسرت از دل رود و بای تغابی از گل برنبایه , تاجری کشني شلسته و وارئی با فلندر نشسنه فطعه » پیش درویشان بود خونت مباج ۳ کر نباشد در میان مالث سییل *

با مرو با یار ازرق-پیرهی . یابکش برخای و مار انگشت نبل ه

ى

باب هشتم ( ۲۳۰ ۲ ۷سب ۷ ۳2 يا مکی با پیل_بانان دوستی با طاب کن خانهُ درخورد ببل « ِ, و 2 و 2

تن خویش از آن بلدوت تره بوتفا *

ی هم م ص

سیرک از دست رن خویش و ره بهدر از دان د-خدی و بر # و موم

۸ حکمت ‏ + خلاف رای صوابست و ذقض ععف اولولالیاب

سس ی ی دارو بگمان خوردن و راه نادیده بی کاروان رفدن * [مام مرشد العزالي را

و ۰ ۱

4 مصِ , م۳ ۳ ۰72 رحمة الله علیه پرسیدند , که چه گونه رسیدي بدب مرتدهٌ علوم ( کعت هرچه ند انستم بورسیلان آن ننگ ند اشنم » ۱ قطعه ۰

و,

۳ ۳ ۳۲ آمید عافیت آنکگه بو موافق عقل

ک دیض ۳ ی طدیعت شهاس بنمانی ۷ ۱ ۰ ۰ ۰ بپرس هرچه نداني که دل برسچدن 00 0 ِ ۰ دابل راه بو باشد بر داناين ‌# ٩‏ حکمت # هرآنجه دانین: که هر آپنه معلوم نو خواهد شد ) ِِ و وم گ ۰ 1 ۰ بپرسیدن آن لجیل مکی , که «ببت سلطنت را زبان دارد + قطعه « و 7 و 7 جو لقمان دید ) کاندر وست دود همی آهن *جز موم کرد ۳

باب هشتم ( ۲۳۱ ) رل ۶ حکمت * کی از لوازم عرن آنست که خانه بیردازی تا با خانه-خدا درسازي ً ۱ قطعه ب

4 72 77 9 حکایت پرمواج مستنح گوی ب اگرداني که دارد با تو ميلي

نت

هرآن عافل که با مچنو ی نشیند , نگوید جز حدیت هی تبلی » ۱ حکیت ‏ هر که با بدان نشیند م اگر طبیعت ایشان در وي اثر نکن » بفعل ایشان مهم گرود , چنانکه اگر سردی خرابات رود بنماز کردن + منسوب شود اخمر خوردن ۰ مذنوي * رتم بر خود بناداني کنيدي. که نادان را بصجیت برگزيدي ‏ طلب کردم ز واداپان ی مر گفنند بای ان تون ۳ ۸5 گر صاحب.تميزي «خرنماتی 0 و ناداني + احمق تر نملیي ۷ رد م7 2 ۲ حکمت هب حلم شثر چذانکه معلوسست اگر طفلی مهارش گیرن ۲ ۳ فرسنگ برد چ کرقا از اطاعت او نه #چل ۱ (ما ار رافی راك باشف و طعل ۳ بداداني خواهد رفذن زمام از در گنه و بیش م #تنایعت نکذد ۵5 میک درشني اس مدموم است ۲ گوبند دشدن بملاطفت دوست نگردد بلکة طمع زبادت کند ما فقطعه» ِ که لطلف کند با تور خال پیش باش

و گر سفیزه کندم در در چشمش افگی خالت »

باب هشتم ( ۲۳۲ ) ۸۵۳ ۳ حکمت ۰ هر که در پیش سخری دیگوای ۳ ت ما ۹ را : و ص ۰ 1 بد اند بای چهلش معلوم کنند * ۱ ۱ قطعه ‌# 0 ار ۳ ۶ ی ندهد مرن هوشمنده جواب مئر آنکه کزو سوال کنند . 7 گرچه برحق بود فراخ- خی ۲ حمل دعویش بر عال کنند ۰ 1

عم #

۶ حکست ربشی دررن جامه داشنم ۱ شیخ #9 ی علجة 7 / 7 هرروز برسیدی , که ریشت چونست «و نپرسیدی که تجاست : 3 ۲ وه و ۵ انس که از آن ۳ مدکند ۵5 ذکر هر عضوی روا-نباشد * و حکما گفنهاند اهر ک «حری پسنچن ۱ 1 ز چواب نرنجد ۳ و قطعه ۳ نيلكگ نداني. که سح ن عجن صوابیست

۰ 1 دم ری رگ بایل که بگفتی ده از هم نشاني

۱ گر راست-سخی باثی و دربند بماني +

ری

به زآن که دررفت دهد از بنه رهانی « ۵ حکمت « دروخ گفتن بضریت ازب ماند , اگرچه چراجته

2 2 4 / ای درست شود ع نتمان بماند » چون برادران بوسف علبه السلام بدروغ گفتن

عم ۲ 1 ۱ م ی 7 مرسوم شدند م پدر را براست کعنیی اپان (عنماد نماند * فال بل

باب هشام [ ۳۳۳ ۱ ۸۸-۷ ۳ ۶ سک و 29 م م ی م‌

نو ت لکم انعسکم امرا فصد, بل قطعه ‌# درو عی نگیرند صاحسب. دلان بر آنکس ی بجوسنه گفنست راست ۳7 : 12 ۷ 4 م2 ك ۶ وگر نامور تشر بقول درود ع ۳ دذر راست باور زد اردد ازو سٍِ

ین م۸ 9 اد حکمت # اجل کاندات ار رری ی و اذل‌موجود ات

دطعه # سگ ی دور وت و صد نوبنش‌سنگ *

۲ ۲ ۰« ۰ 3 ۰ پم

2 ِ مه 2 2 ۷ حکمت » از نعس-بررر هذروري نپایه و بی-هنر سرورپرا تشاید مننوي پر

م۶ اجه ییاز" تقرارسست ! بتشوار خوار*

64 چو کار ار همی-بابدت فرهی + چو خرس ور کسمان رت نا

۸ <کمست * ور الجیل آمد: است ۱ که اي هر ِ ار و ه 2 م توانگري دهست ۰ رت شوي بمال و اگر درو د ی

مب ۰ د ‏ ۰ ‌- ‌ِ 1 تنگ -دل نشینی , بس حلارت ذکر من کجا درنيابي و «عدادت

فطیه ۲

باب هشتم ( ۲۳۶ ) ۲-5 ٩‏ م7 سّ ۳ اه مر 0 2 کر اندر نعمکی»مخرور و عافل | وراندرتنگ.دسنی»خسنگو ربش ۱ ی مر #4 چو ور سا وضرا حالت اددستی " دام کف ان برد ازي ار خویش *

٩‏ کیت # اراد ث ون بکی از تخت شاه فرود-آرد

و دبگری را ۳۴۳۳ ماهي نکو دازد * ۱ ببت *

۰ تک ۷ج ء ۳ رم 1 ‌ِ 4 : بت دتت وی ۰ حکمت * اکر تیغ فعر برکشه ج ابي رولی سر درکشد | ان ۳ ۳ 2 ۳2 وافر عمزةٌ لطف بجنبدانن ۳ بداثرا دق تیکان د- رساذل # قطعه »

2۵" م

گور +حشر خطاب هر کدن انبیا را چه جای معذرت است <

برد» از روی لطف, گو, بردار! کاشقیار! آمید مغفرت است « و

۷ حکمتت ۰ هر ۸5 بناریب ونیا اجنذاب نگبرد ۲ بنعدیب

و 2 2 و بر من عم

عثبي کرفدار آید ‏ وه تا ی ولیقم سس اتیدای الادنی دون

رم م2

العد‌اب ((اکدر »> # دکتا

۱ 2 ی و ی

ددل متا خطاب زبرکان ۱ آنگه بح جون بدل و هحل ودن‌دوی» بدف دهدل *

۲ حکمتد .‏ نیلگ - نان بحکابات و امنال پیشینیای بذد

رد 4 ۱ 3 2 م م2 2 کبرذد آزان بیش ۹۹ بسچدیان بوافعهٌ ایشان مئل ‏ زنل دزد آن

وست کوئه نکنند نا دوست شان کوئه نکنند ب ۰ قطعه و

پاب هشتم ( ۲۳۵ ) ول

سب بر 2 ۰ 4 8 ۳ 2 0 ۰ ر نروه مرخ سوی دانه فراز و چون دئرمرع بهند اندر بند *

1 ۶ م2 4 ۳ از تب دگران ۱ ئ یرنف دیگران لّ نو بذد برد 2 2 2 ۰3 ۰ ۳ حست هه آن را که کوش ارادت کران آفریده اند , چون

2 1 م2 9 ‌ِ کذد ۹4 رید( و آثر که کمن سبعاق ون عشان میی-برد ۱ حه کدل

محر سم

کرو ۵ج فطع «

حِ 2 ءم

شب تاربلک دوستا خدای می_-بنابه چو روز رخشند؛ وان سعاوت بزور بازو نپست م تا "کش خدای بشید + ۰ و ۰ 2 ۰ خقوطه « از دو رکش دا لم ۹ که دثر داور نیست ۱

وز دست تو هیم دست بااثرنیست «

ِ

ی را که و رهبری کني ۱ کم نشود )

2 ح # م

0

0 1 رم رم ۲ آن را 5 دو کم دق ۱ کسی رهدر دیست + ۶ حکمت * کداني نیک سر جام 4 از پادشاهی بف.فر جام ۰

تدتت ۷ عمی کز بیش شادمانی بري

2 مس مر ی ۱۳ بی کز پسش کم جوروی| ۶

ِ كِِ 2 و 1 مرن ۶ غبار وو کل [زاء بدرشم دما وید 3 ۳ ددرت ‌# 1

رت خوی می آمد ند.سزاوارج توخوی نبكک خود از وست مگذار»

باب هشلئم ۱۳۳۳ ۳

خدای عز و جل می-بینده و می.-بوشه و همسایبه نمی_-بیند

و منی-خروشد # ددستا # ۸

2 م‌ 7 2 نعون بالاه ! اکر خلق عیب دان بردی ۲

کسی بعال خود از وتا کس زیا سوذی

ح‌ 2 ٩‏ دکمتا ن* ۲ از معفی بکان کند ن بدر آید و از دوست

2 : 7 ۲ ۲ ۳ فر دا ی بتام دسج زر مادف و خاکسار مر و ۷ حکمت #* هر که بر زبر- دوستان «خشد م جعای زبردسدان

گرفتار آید + مثنوی *

۱ مر عفر ۰

نه هر بازوپکه در وی فولی هستام بی را ۱ # 7 2 /

غعیمان را 4 بر دل کزندی ‏ که درعالي 3 ی ی

7 ای ۳ م7 سس ۸ حکهت * عافل چون خاف در میان ابد تجهد رو چون صام

بیند لنگر بنید که آنجا سلامت بر کران است و ابفجا حلاوت در میان *

۰ حکمتا # اسر را 24 شش می - باید و لبگی سه یلک می-آید رز ددستا *#

#4

هزار" با چراای خوشتر از مب ۴

باب هشدم ) ۳۳۷ ( سم |

نالک اسپ نداری بدست خوپش عفان * ۳ ۰ 1 ۰ س‌ دکمت * درو دی در مداجات میگفت ۱ با رب رجه‌متا ۳ م ۰ سم گِ در دست جمشید بو » گفتند ) چرا زیت چپ دادی :

و فضیلت مر راسمی راست # کفت) راست ر راسئی ۱ س قطعه *

۰ سس فریدوی گفت تتشای چین را و که پیرامون ‏ خراهش بدرزند |

.

بدانرا نیک‌دار, اي من هشهار, ‏ که نیکار خود بززگ ونیکروزند, «

۶۱ حکست ت* بز هن را برد سردند 45 چذدبن فضجلت که دستب راست راست 1 خانم در ادکشسی جب جرا میکندل ۰ کعست ۱

م2

5 0 72« و و ۲ کت # دصجع بادشاهان کعشی کسی ر مسلم اسست 4 بیس ۳9

ایاخ ی ی ۵ موحد چه در بای ربزي زرش < چه شمشیر بران نهي بر سش :

و م‌ 9 #2 امید و هراسش نباشد زکس بر سرت بدواه وحد و دس ۳

2/۳ ۳9 ۳ حکمت *. __ پادشاه از بهر دفع سئمکار انست وشعنه براي دفح

باب هشئم ( ۲۳۸ ) ع* | س ۶ | 2 2 خون-خواران ؛وفاي مصلعت. جوئي طراران , هرگز دو خصم بعق رافی نشوند لا پپش فافی + قطعه * ِ و ۰ ۰ جو حق معاینه ۹ می-بیانل اد ۳ 2

ازج گر کسی بطیب نم ۲

۳ مر( 0 بقهر زو بسنانند - ومزد سرهنگي 7 ۳ > کون > بشیر رن ِ بوتا * به ۱ م9

۵ حکمت + سرد بر چه کند که وه نکند از نادبکاري وشحزی ِ 1 2 معزول از مردم-آزاري « مه

02 جوانی "«خعت.بی بابد که از شهوت بیرهبزد | و 1 ای : خ ۹ پبر سست-رعد ترا حون ات ۱۳ ۹ و و 0 ۰ که پیر خود نئوانه ز کوش برخاست + 2

| حکمت/ # حکدم ۳ پرهچددل ۱ ۳۹ حذد بر ن درخت ناور

که خدای عز و جل : فربده است و برومند کرد آنید: هیچ بکی را

باب هشتم ۳ 6 ۱۰۷

‌ِ وا 2 ق 2 ی و درس چه حکست است «فعست ,هر یکی را

م 9 ۰ ۰ 5 ۱ ربنم ‌" 15۳ 4 ٩‏

صوت آزاد گان ات « دخمسشا +

۵ وم 2 2 د‌ ۱ ۰ 9 بد| چه مچگدرد دل ۱ که دجله سی ۰ رو 1 پس از خلیعه هت در بخداد ‏ *

مر

و زدست نپاید چو سرو باش آزاد *

۰ و هب دو کس مردند رد بی_-فایده بردند , یکی آزم ۹۹ داشست و ورد دبگ ر آنکه دانست و نه ص ۳ قطعه ب

کل تا یل فاضل.را : که نه در عشمی-گفتنش کوشد ۸

ور کری‌ی در صد کذه دا + کرمش عیبها فرو-پوشد *

۳۹ 1 ۱ ات

9 رلک دورو م مت

تمام شل کلستان و ال کات و بتوفدق باري عز آسمة ول ار دربن جمله چنان کهارسم مولمان؟تشت ‏ اقا ان استحارت تلفیقی نرفت * ۱ ان 7 0 5 وِ کهیی حامهة خوبش پپراسس رق از حامه عاردرت خواسنس ۰ غالعت اسان ال طرب_انگیز ست. و طیب.آمیز و کونهنظران را ۹ ۳ بویی عات طعنه دراز که 1 ِ ببهوده بردن و ۳ چراغ دلان ۳۹۹ رری بح در ایشانست پوشیده 3 ۱ صانی و 9 ۰ در سلک عبارت کشیده است و دارری تاخ اصیعری ‏ بشعق ظرانت ی 3 ۳ 9 برآ»+خنه تا طبع ملول [نسان از دواث فبول *حروم نماند * (اعمد لله رب العالمیی « مثنوی + ۱ ما ومیت جلی خود کردبم , روزاری دربن بسر بردبم ۱ چون نیاید بکوش رثبت کس ‏ بررسوان بلاغ باشد و بس * 2 22 2 97 شعر * یا داظرا ِ سل 2 مرحم ۶ عل اسَتّف و استغعر لصاحدهة م 27 ره

و اطلّب تست من خهر تروف بها ) ۳ ذالت غفرانً لکاندة «

جر(

الطیع ۹ ك فال 1 بس اسورد ِ- اند رولي , #ذ: ون 9 با و هت

4 ّ 7 ۱ 2 ک من ء ۳ 4 دشاست هد» |لدس‌ عدما | دم فتاب 1 اکماله ۳ 1 هي 9

س نی اد خرن ر و ِ‌/- : ااخر من مسر رم سده اننیی ئ و بسن و ستمائة ۳ نتم شهراز و ال( :

7 ِ المالگ ی آل سلغرالیی یرهم , واللهبوتي ملکه مس شام فتُسال ائله 3 ۳ تح. زرم / 4 م52 و ی و ۳ 3 , 2 9 (نشا (لعبد_ الفقیر « الیی رحمة الله ابو

7 عدد ام مشرف ن مصام السعد, رای عفر الله 2 و لوا یه ۳

۳20۳0۵0

2 ِ تم 7 مر و حسب ارشاد کرامت.بنیاد اندس اعلیی بداریخ دهم جمادیل ((وین 2 2 ۳2

سنه بي و سه جلوس وال مطابق ستم ۶۱ | جريي د نواحي

عم

2 ص ( م 24 2 2 دنم 2 «چاپور بر کذار دربای ِِ_ که ۶ هر ابر خالمتهريي خلد الله ملکه

7 2 دزول اجلال داشت ایس سیم : شر را فقیر حثیر سید علي الحسني

م لن م2

۶ ار سر بخط استاد الزمان 9 متقول (رسحه اخط " نسّف نك

۳ 1 0 ۱ م2 م2 0 »2 معفور دشل (مود؛ ) امول که بمطالعهٌ خاص موشدت سس در راد ‌#

۷

۳

9

مد 0مصنهاهعوج 1 . معتطلا جم قع 0۱۳۵۵افعه ‏ صوعه فقط وهی م12 ۱92 40 متصقع مطبا مه عصتصهگه و ۳۵۳۵ دجم وه ۶و عصتاآموره -مم1 ۸ طد۳ اعمطو000 وی ممسوممومی اه ر مهن تصقطس ظ 0 طمحق0ه صا فقظ 1 رحمتاتلء مصعامنا فط 0صه ومع وتروم ۴ 0۲۵۲ 1001660 وم مه 0200۶ وه اقا مهمعصو0۲ه وطب وندع هم ماد ود ممصه 0صع ومبطوممطه 0مصصصهم۷۵ مدع -۵0 قمع مصد صتح ۲ صم‌صرم()جمع وفمطع اما 10 . ,۲۳27۳۲ 3020 فص بهصاو اصملساه مط ماطعصه ۳ صمتت0م فطل . ,قصمت)هع11 ۲ منط مه 0صه «للعمنتن ععتصصتعوط مطه صمظ معمه‌عصها صمزویم۳ م۱ صرق وتم۲2 و«مصد وه صنق عصتطامظ فوععفط ۷۲۷ . مطمتامه0ع 6 6۳91۵8ظ ۵۶ ویاحمصهمام فطع طمتط۳ صد تقصصمصه مطا صقطاع. صته فص ۲طامتمط.. ,قم6۲هه لجع فصهوممسا وه ط0 0160اه له0۲صوعم فطع 4صه رتلحهصقتل 6مصه ۳067۲60 مد معهعصها فطع ۵۶ دمتاتفتتو26 حصع1 صفتعوظ فطع وفده میت وعموزعیهه لتق تستقطای مد ۵ظ۳۳ 12201۲69 ٩0۲۱۵ 6‏ صوع۵ظ وا مهتم مملتنا صد و۳1 ما 11 ۵۲ ر20220 همم همجن ۲(صه10۲٩‏ باومصه بچ و01۴۵قصصم وومعموه ۵ ۳220260 جماه اس مط( . ,عهمتاتهه‌مصمی ون نع صا «مصصمص ممتع110ر جرد ۵ 200 بقمژه ‏ طافتصبط مه ود فلز عفقط ۳۵86۵0۲1۵ 20۱۲2۲09 فط ود صهاونله6 مطه ۵۶ «متاتله فنطع 220 رقعاهمها باععا. زسقتاصو‌صهاه

۶۲۹ ۰

0 .2۷09 11/6 و0 6060

ماصصهد هه مد حرحتم ص دزم مجح هه بیج جح

1

8 ِ و و ۱ و و طریکٌ ٍِِِ_ انجیا و رسل عاچهم الصلوة و السلام 45 سالکان ار طرق

و و و هاویان اصلم سل اند ۳ عموصا و خصوصا بان ۱

۵ ۱6 اتمه بادتظ اه ۳۱11 عحمهتتاه مط) مععوعوم فنط عصتل‌عمد 1[ سباس بی-قپاس نار بارگاه پادشاه ۲620 هه و م۲ ط۵0۲6۵ مه طمنظ

۱ و و حقبقي | و درون نا. *حدود. هدیهٌ بارگاه ارواح طبِبهٌ معاشر انبها و رسل عموعا

دهع مبمت0م‌صصم‌اص معط ۳۵20 ۳111 فط هط و خصوصا باه ! 1 مضه مد فتظنا ص رقم رمصصهمن به و و عم ط8ع۲۲تا0ط مومع 60ستتان20 فقط فط قع صممو قع جیوه طعصقللد: فطل که وتوتانام1 جحتصته ۶ فصمتامتل ۳۵ فطل بلیام معلقمط وبا اطع ع ۳۱۱ وظ 0۲2۵10 تجمی مفقطع ۵۶ عصتصنوما فطع ممننهمعد رفلفط طفیه ممطه فتمطنه ر060۲۵۲60 فد متفه تتعطه موه ۲مللفطه مه ود وعیتد م01تامرم ر0۳۳2865 مصصوه عطلً رقه106 مصصوه فط عناق وی صد انعووع۲ 6۲ط ٩2106 ۰‏ وطْنا 2۳0

۵ ۲6 منوا مق هم ۵۵80۱۲۵0 موه ۲۵فظ فصنوم انووت) ۵ 2۷۲6 ۲0۳۳۵18 مط 211 ۳۳۵۲20 فط 1 ,۲۵۲0 6۲۵7 ۲۷۲0۵۱۲61۵8 ۰ 2 ۱۳1۵ ۵0عاوصظ جرم6ه 2۲۵ 1تاظ رقم عي 0صو و فطه 011060 صفلم: فنطا تقطا مصنام مه با ۳۵ مدا ۰0۶ معمجوم۳م فطن ص1 حصصنط 0مصفصرمی مت مها ع۲مگعتمط 0صه راومه طمصمهد 160تقتم 16007۳1 و16 عبنه. امتط ۳ م۳۵۲0 مفمط گه مز۲۵۳۲۵ مط. عصتعاسممهد متا ۴(م۵: قو رد۲6 تاه فط ۲ 0ممصنمصمم چامصمد۳ «اممصوع وه طمنط ۲ برن با بخشم من وآمنمم موه متسه منظ۱۲ بعیک بتم ۱ كشتي مامت املسم مود مقط لهطازمصد ی فطب ملبه۳ ۵۶ فظ 8 مطلا ممتنومعه رعلمهها فطتا اامطعتهم بط ۳ 8 ي ۳0 ۷6۲۵5 صا ۲6لاهومرجمند. لمع و۲متاوه و۲6 تامتصتاجمم مه صهتم مطل 0 و۲6 تا صهاوماه دص ماملسجه واتصصم0ص مط ۵۶ 0ومنافط ف0صواه 0صه 0108 تامهتاودا ۵۶ مب صووتوو 0هجوممو مطل ۵۶ صعزه معط مذ, متام( مطبا ی ظا صا امه ۵۶ جمتععنصده فطع صا. فافتعمی طملامصتاعت0 م۲ 102

-26 0 ۲اه جح از دجمده وس مون بامصد ود عاممها فتطن طعبا0ظ]؟ 0 مت مه ید۳۵ صرمته روط ومع ۰۵۶ صمتمات0ع. مه هز, معط انقطنا ۲۲۵0مو

7

مطع فطل ۵۶ ۱۳۵۱۲160 و و1 0صقط ملواتعمالة بو عصنمطم‌وع0 ۲0۲ معط امگم‌ممجودتل فط) مهم صد لاه و و۲مععمل . ,ومقرام منم امد قعمل رقجمجه گه لا وه طمتط رهاتتملون زه فقصتلم ,اه مد عمتهمطمتعع0 صنا عصملتاه مطم افتووه

صطٌ مج 60مده مسو صمتنانهه‌مصم ۵۶ دصهده موه فطل حدمتات0ی فطل مدز فطع مج و۲ فقلحاصوومد طمنط۳ . حصصصصرمم . مظن مگ تا رطوتاعص صنطد و1 ممصمواصمه هچ 0صنع 0وبااتادداناه مد و صتعته فتطت ر وتنام[ فطا؟ ممصواعص م1 موف فا و م صعله فتطا عمصو‌ناصهه ۲مطتامهره ۶ وه وومجماووه ۲۵ه۵۵ ۱۳۱۵۵۱۲۰۰ 2 1۵6 و 0160 ۲۳۲۵ ۲ 11082 0 2716 لاه قطن ماد ویاملم‌صوی و امد ۳۳۵۵۵0 ۲2۵۲ ۲۷ ۲قجه ن1 ۳۱۵۵۳۲۰۲ ۵ 166 فظ > 0060 فظ صفظ۳ ؟ ف2 + صفته متطل ون -عصناج مج رفصم)مصدزدمی فتاه هه و ۵۵۶0۲۵ 20 مره باتامداو ۲قصد ملوجعد فط طعجمط(. . ,باصن صفوها دمص فقط فمتفیا مط ص «مممامتمومی گه و۳۳ ۵ مصتصتهآن‌صهی 10۲ ۲۳6980 عمومع 1۳20 ۵ ۲۳۱۱۱ رقطمتنو۲۷مصصا قطان صدا صنه جدمانهیاامهتام فطناً ۵۶ 1286 مجح رجصتصععمد فطبا منوت توموه صنا. صصمطنا مرمع ممصتق و288 ظ۵2۵ظ مه معط ففمصدگهعدا تم واهتممجمه لح ۲۳۸۲ وظ ججج ۲0۶0۲6عط 0صنه لمع اتاطاظ معطنا دمانده ۵۶ د0متوم عوم( معط 1 ۰ 6۲۶8 مد 16مرمصتقندم:

سپاس بی-فباس نثار بارگاه باد‌شاه حفیقی و ۸5 مملکنش مصون از صدمهّ زوال است و سلطنذش ماْمون از لطمةٌ (نفقال,فضای بديع‌تمامي مپی و آسمان گوشهٌ ایست از انطاع [به‌اع او , و بید‌ای‌نا-پید‌ای (ا-مکان

ی

طمعهٌ ایست از جهان اخدراع 7 ۱ مر ی 4٩‏ زتظام عالم بنظام بني- بد‌ستياري عشل باد‌شاهان عد| امت- یه و بای-مرد كي عدل شهر باران ی ۰ » 3

محرص لیب 5 ۹ ۰ ف‌ و ضابطٌ مود ت طنذطنهٌ [لنپام و وردیکٌ [میزاج و اسنذیناس در افراد

کانذات و آنواع مکنونات انداخته ‏ ودرود نا-»عدوه هديةّ بارکاه ارواج

6

موموصع1 0صه ماه مطا طمنط۳ فمافنام مطا عصلمه م1 مو تمطنع مومع متا منوج لقع ملق فمطممعملتطمر مه فاعوظ . ,یاطمو۵۲6 فط عم ممافنصه ۳۱۱۸ ها مه ماموواه عصتهه ظ متامهسانله فنطه ۵ .8088890۳77 و رم مص‌مصر۵م. بو ۳۵108۲ میا متقترن . حن ۲۳۵۵/062۲ -6۲ظ و ۵۶ حمت)دناصه قمع مطا فد عاممها فحط ما م۳ تواممصدمع ۵ 1معصنط ۲ 0مناجرموه ممامه مه فد 2 240 رتم۲۳۳ صهله 6 691001689 ۶0۲ 1221 1و۸ ی قتامتنووا سوه مب لقومرورنه ب۵ظ ۹975 20۴ ر206 0226 صا .صهامتاه6 مط دا معط ۵۶ عمج عصجعصد ۲10 دو هندو از بی سنگی سر بر-آوردنه و آهنگ قنال ها کردند 0صنطاعه حصمظ م0‌ععط عمط 0ممتود ممموارمد ۴۳۳۵ رود ما متام رلناهه قفال ۵ ما فقو متا رهب 0مصماومبطا فصو مصمباه و معا محب متا 101 وبا ماه فد تمل2ع۲ فرع ۲ا۲2۳۵ ۷۵1 18 ر11]8 مه متاماجم ومع 1۲۵۲۲ اطع رملتاناده فقال ۳620 0صرو مدق کم 1220

-۳16 فقط موی مب نمرون صنچ 20 وتف 1 مصمط متاهاهجنوتا 0 امصماناه ما ود تمرم ومع تاد ,ععععموم مط 004متاون0۵ 0 ۰ 10 ۵6888 روناج نویه ملق مهم فطع ما0 6 ۷0۲08 ۱6 تاکار بزرکان بر می-آیه جان در خطرافگندن نشایه ,211 ۰ .1 بزر کات معلو)عتصد و «امعانا ود مومع فطع 04۵0 رلمم۵جر ت2۵ عتعلعصهها مه جع بزرگان ۲0۲ <مصتصد مط ۵۶ 10مع مطه طنلزم: »» امد یه موجه رع0عععم۱9و صفصظ بانقمتم ۲۳۳۵2۲ وطلناً قه عجرم[ وچ » 109 ۵ مصلاهمصوتا ۵۶ 20مافصد موصمل مفص 14 وتقصن ۲امتحانا وب ق رقصتصهر وطع ۵۶ 010ع فطا ۵۶ مصعمصه فط نا ٩0۵۵۵608‏ ۲۳۵۲۲ به وه فنص کان ۱۳۵۲۵ م۱ . 7 .تممصرع0 میصة م14 دمم ۲مبطنا متا تام هنن فط عصاممه ۵۶ ۷۱۵۳۲ وه طده ت«اصتقام ممصعمم فتط طا 20060 و1 ۰ ۵۵۲۶ 80۵01266 ۶ 186 6 رطمتافامصاس دنه فمتملنه‌طن مفقطه ۵۶ مهار ۷۳0۵ 6 26 مط مضه م۳۵۲۵ ۵ حمتمت0 تون ده راعگ128 مه ۰۵ ۷ مان ند 60م0مص مسق ر8عتنو۲۳۵ وتمط۳۳ فعاتفم فص حصتقیا مطا گم فصمتعتهی سم صد فصممصه۲ همم طمته. وق 0 ۱۳۳۳۱ ز 0620 وه ومعممو‌مهها معقطه عمط رفتمطاتیه علوعس) * امن جمتوو(۴ عصتاصتدن صز قطن ممتتلمساص وبا متجطاع۲ تامظ ۲۳۵ 6 ۵ ام امه ماممها ۲سعتحوصماه مطه اقا بجه مصمموهم مصومق8 ۸ ۲۵ 2016 ع0 تمد لد تصمهتته مه وعله موه 6۵0 182016 حمتتههع بافت مط1 . ,رممط واه مه مد فنط . ,عامتهم‌صهص

ی

رطمتاتدهج وا عطا ۵۶ همه هم ۲ ۶ا0دطذ برد مصوممدط ممنط۳ از آنجا که 0 م6 فقط طمتط۳ فراغ ۲۵۳۵ قطا فصه ۵ ممصویامجصد بو وود همه صمتقد ‏ فتط .. فممتممه و1 فافتروهی فطه 8 136 افو صهافنل) فطب قدد. عصتصممصهد فاص ومصزع از آاجا که همت درویشان است وصدق ععاملات ابشان خاطر همراه ,38 0286 عصت۳۵20 وصصعه فطل حتفم م4صوم مطظ۳ ص012 ,الا ما کنیش 06 0۶۴ ۲۵۲6۵ فطل 004م0ومهصه ال برجم مصد ۳۳۵ نو ومع فرظ وممنو ۲تون مفتممعظ . . ,۲و اقط ۲ مصمه فمامامصوها صومت10 ات1 رجده 12۲ ۲۳۱۵ 6ع۲ممصصورمع تمه ما تمه 0جنق فلاماصم۲تاه ۲ص ۳ ۳۲2۲۵۲5

ص عمط موه ۲6 صمتط۲۳ فاصممصه۲۵۲ ما قطی. متا 1۳6۲0۲6 ۲ سوتاجه‌صموهی فطل قطن ۲۵مووان ‏ میا امه وه تفص بل رقااه 6 0 و۳۵ بامط م0 مهو بو ۵۶ مزا صمطناجیه وطنا عصتعمجموتل صد ویجونا م60 باصن معاهب ۲لمبمظ رف اه ففنممم ۲ ۲۵ ناما 0صنق. باصمزمص2 وطا با ۲۵تع فطل ده نوماه باوممط و1 عصتل2ع۳ طمنط ۲۳ ممل810672 ۰ 0 توص زاوتاجم فها . باد طهعحمط ومصو2۳6/8 7۲صجصد 0ممصفدی فافنووهه فطل حصعتمتانه ۵۶ 0صع۱ متطنا ۲ 10660 مصتجصهع 60بتصه 0صه رفمتتدوتاو فد 20060 موی 0صو وومصعاومو .0098

0071060 انمض نام وسبه ۳۳۵۲08 فطل فاصتام صهتعوظ اومصهد م1 ٩0۴6 8‏ ط طمتظ۲۳ رتا12۵12 مطنا وه ماممهر باصیهممم‌صنا صتق وی ماما ماهر مد 0اه امن وه ۵۶ صمتانه0۳600: فطنا وتا 22087۳62۲8 0۲۵۲60۲06 36 رفص فمتالنمتنل ععمطه رومتاموتن ره عمط ,860 و1 موه عم0جهظ . .اصممصهعنصه صو م۲ مهد مد علموها صفتووظ و عصت0 ۳62 مه ۳۵۵ متمگونا ممصواصمه ه 4صهاومصه اعد تاو رصتا0؟ 1۳0227 -2866 صا 60حویامتاه مهد ومبا وتمگمتمطنا ود ممتاصه‌تاناه فطل مت ۳۵2۵ . ۶ جصتصهه‌هد فطا ضوع ۳۵۵۵ ۲۵۲ ۵۶ و۲ تامهم فطباً عصتته تجممی فطع 0110۲ ۳۲۵ 10جامع تمعع2 مطناً بانقطنا صتقط عمصهصعو 6۲۵۲۲ ۰ 0 ۳۳۵۱۱ 2 لد اقطا لاه مطه ود تلقهجم ود ,م9۵ ب2 ۵۶ فناصهت ر6صصنا افحق مطم «م عاممیا تفت بلقطمصمو ه عصتل‌2ع۲ ود صعتعو۴ عم معلقصد امه 00۵68 فظ طفتط۳ صا مهو بو 98 لفط ۲۳۱۲ عمط همام مظ۲ .۲۵66 دعمجوناجود عمطمع ۳20 مب 0معتهاه مد دم وعلقی۳۵18 صد حامجظ ود امد مامتعصمی عهصتلجود مت 0۲۵0 فلجتصهترل) او فطع ۵۶ حمتجصتعجصد مط جصتملام؟ ضبن ممتامصومنص توق

4

10۰ 7( ۶ فعمامط مضه نها فط ۳68۵۵۵0۲۵۲ صوممهد .یا 0منع .رز ۲ تاه 0مطومومط مو۳ طمنط۳ صمتات0ی دوعوم 0عصصصوم

احصواصد ماصمته اععجوم م۲تاصمیاع صم ۲۳۳۱۱۱ اصم‌جتاه وط] -ع0 معط بوتحعمه فعصدمم نامب فتطنا تانق حصتط ممصتصمی متا ومصهلز۲م بصمتات0ی مطیان چحنه گه قطن قطن رتچ هو ها صمابات م۳ 1 قه رلوظ ۵۵ 0 ما فسهمممره فمتومه م۲۲۵۵ا۱۵ وعمصهمتعت ۵ صتعتته ۵6۵ ۰.0 068176 . ه . ر8ط0 ونم صت عنم : مممتتهم . معط وب صدذ معصهتاحصة صو و 90716 فطل ص دیممصم۲۱متوما 0صنق 1010 من ۲و ۱ صمتهمتاله گ ۵‏ مفنتعی و قو۲۳ .دنل وا دول ون طم1ظ۲ بر من اوففاده دشمن-کام آخر اي (.37 .۲) 6ع۲۵ مطا صمناجهه مط اقط ۲۳ اقط میصدا م12 و مظ۳ معط م۳۶0۵ ووسشان گذر دکددی جح متا فاعقا فطع فععمر (طتعقل ۵ ف0حصحقط فطل نع ) فمطف۳1 موم 06۲6 ۲6 166و 1 (440 .ج) فقط هام . :1608 1۳6۷16۲۲ -عط2 عط 0صه برمن اوفناده مرگ دشمن کام آخر اي دوسفان گذربکنید ۲ .۱6 مملهتع۵۲۳ فقط متوعم0 ۲ص گ۵۶ ۶۵6 فطل طوع(1 رمعتاو1 ۶ وعمصفاعطظ . .08صفحظ مد فقطظ ومع موی فصن افقً فطه 0 36 اقطا افتا 1 4اه تاج ۳۵۲ منع صمتامنتمعع0 فلط اصممناه ۳۵ فلوم مطه مبزمفص ۳ صمتاتهی فتطل عم 0۲۲۵0تافمه م عصتممهصمی ۵۶0۲۵ ۳۵60 20 صنط مهد مه ومصها‌فصهی ۵۲۵ و فسم0 لا کذ 10 صا ۵0تموم20 مصت ۳۵2

توص هتقو 10110۲ فطه عصتمتصنه0مصه گم ممصقافطد نج و درویش از آلجا که ملک قذاعت است سر بر‌نیاوری و التفات ,21006008 و( عط1 »> کرد سلطان از ](عا که شوکت سلطذت است بهم بر-آتدن وعص ونم ۵۶ صعنمد مط طمتط۳ ممتاتدمم مطه مه عصتوی طمته۲ وصنک مطط مصمتص‌اناه چصه جوم «مدد 0ققط فقط مرت م1 مصد 00 ما0 ۵ 0108 ۱۵۲۵۲ ۵۶ هرهم فطه متا صمتاتدمم معط ما فصن درودش ۱2۲6 م6001 تفه اقممط همه ومتات0م و ما0 ۵01660:7ظه از آلچا که فراغ ملک فذاعئست سر بر نباورد و التفات نکرن وپادشاه از آنجا که طعنه۲ 1۱۵۳ ۲۲6 ؟ روعتماعصوت مط 0جه . سطوقز سلعاذت است بهم بر-آمد تا مهد 000 احموص‌ججهاجمی ۵۶ مرمل‌عصت1 مطبا فد اصمممه‌تتاو ومفتتوممط طمححجمصد مظ۲ . .عععمهعتامن گن مصجوته ند وه تمد ففقظ فقط رب ۵ ۵96 ,۱۵0 موه ۳2۵۵ اتصوت0 ب«متتممرنه فنط ۵ فتمت‌عصمع م1 و 00م6عهجهه وعقط وه امود صومو تمصتعصه فطل 60عصمطع

۲ ۲۱ ۲ ۲ ۸ ۰

-0ظ)1 و دوجو 0عصصهم/1۷۵ ۳27 ۶ه عمتامومی فطا ور ۲۷۷ 9 فا ر20ع۲ ما تلتمصقت0 ۲و7 ود طمتط۳ صمتات0ه 60و2۳ حصا. زامصمتای وه قتهصا هد ۵0فا مللممصوع صهتافتلیه6) فطع ۶و وهتاا0۵100) لوط 15 حدمتات0ع باود۳۳۵ فط ر0متاصدر 20۲ 0صه امومع حدز ۵0وته همه 0بحهطنط فقطظ طمتط۳ مج مطن ود فتط 0صع و1821 .460 فتتط و1 عاممج مطا ۵۶ تاد فط1. . .صعتلل ۲۳۲ و۳ گه مععلامن) فطع 006 و 0صنع رقعمتاظ باصعتام ممومو وه رلت0286 2۵806۲60 حطتعع فطل ۵۶ ۳۵۲ مط ۲۲ مط زلتمعومموصصنی وق ۲۳۳2۵۲ 6169 صوزووظ فطل ۵۶ ۲متاو فطع طز۳ صنط افتععتل ما ۶9 امصصوه ر۵۳ظ و ۵۶ باوج م1 ,06۲60فصمع۰ و۲ممطا. «مناتلی فط1 .. .ععمتعصه[ ۶ 09صقط فطل تما و1صاحعم1 مه باععقجمع عمط 2 تاو متا 0168 مصفظ گ ص‌جصوره۵۲) مط 0هصو مطمت)اتاعصا اقطا ۵۶ وتاصم0تااه مط فنط 0ممنصمسانوم ۲اتلمتمدا همه وید طب۲۳۳2 فقط زوم

10۲ فط حصوظ رالمتههم ۲ 011619 صمتت0ع فنط ۵۶ وتا م۲۳ 0 38 مه هصتع‌مملو 60۵7 بو صموته 0عفه 18 16 . ,0868 ۳6۲ فطل ,1690 ط 60رمعصوا. فه۳ طمتط۳ راحعحوظ ۶ 80067 فط 0منممع صهم 4فظ من ,2۲5 ۵ و رها «مجوح‌صوز ,مطجنج فهظا ۵۴ حاوووه‌تسه فطع مس 0قصص ‏ بمطمره‌جو‌نوه 4عا0۲2ع(عع تاو طملاومنن صز ,۱۷۵ فطا گه امتصهوادوم فطا 40ص ۳۱۱ ملع مطظ1 فطل ۵۶ وطه

ومامص صا و7تعٍ مه 0۲ات60 فطع گه صمت‌صمص فطع «العصمته ۳۵۵ 16 مط 0صمح و ۵۶ و2076 فطع هن تاه رقعتمم6 وعسطنا گم وعیاصهت ۲۷2 فط ومکجرمتنو۷ عط) مج سدع ع۸ ,۲۲61206 وه بوباگه حصفطنا 0ماصتاصمموت0 ,0عصمتصهمصد 6مدز «رجصها ۰ «10 مات «ومی فطنا فصوههه مب روع ۰ و600۳ فقطا ۶ه طوتطعقط ۵ عیام تفصتع‌مصد فطل فصعفصه .ظظ فص طرزه ۲۳۲ مهم ۲۲ه۱د۷ ما مصتع‌جماهن وه 2 282988

و۳ ۸۷ 1/۲81۸/) ۲۵۵ 121217121

۱

,1۵ ۷۲۸ رای ۷۵۱۲ ۸1۲ ۱1/98 1۲۲1۳ ۳ ۳۱۱/۲۲۸۵ ۲۳۱۲ ۲0

01۳ ۷ 5

۰ ابا ۷۷ ۳۵۳۵1 ۵۳۲ یلیام

121

۰ ,1۷ رانا لاله .ظر

1

۰ ۸ با ,11 ۷۷۲ ۳01۸۲ . ی نبزیا00۵ لا 1 0۵3 با ر 1 ۸۵ 12

ی حیحص جح ح کح جح جح جح ح ارحص حیحص ح جح کید جر

: 1,۱11 ۸) ۰ 1115510 5۸۲۲18۲ ,11011۸5 ظ ۲8۲ ۳۱17۱

1901۰

4 ۲ ی 9 ۱

7 4 ت 4

۳ تم ۱ 4 ی

۴

۶/00

ررعو 0

انا